متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
یکباره تا به دام بیفتد غزالِ دل
بر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته ست
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ست
پرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته ست
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷
ترفندهای تو
چند است نرخ قیمت لبخندهای تو؟
چون است حال خسته دربندهای تو؟
هر ساله عطر و بوی بهاریکه می رسد
کل می کشد زمانه به اسپندهای تو
سررشته های شال تو ارباب فتنه اند
برکت دهد خدا به خداوندهای تو
خشکانده اشک دیده مان را نبودنت
در شوره...
پریدم باز،از،خوابی شبانه
که پر بود از،خیالی عاشقانه
سر. ذوق آمدم. با دیدن تو
دویدم در هوایت کودکانه
قلم بر داشتم از،دل نوشتم
نوشتم از،سر شوقم. ترانه
تمام بیت بیتش را سرودم
لطیف و دلنشین و شاعرانه
عجب بزم قشنگی بود امشب
زدم بر تار گیسو دلبرانه
بدست تیر مژگانت...
دوباره از تو سرودم نگو که بیزاری
از این نوشتن گل واژه های تکراری
تمام ، حرف دل است اینکه با تو می گویم
به حُرمَت قلمم دل بده به اقراری
خیال و واژه ی شعری ردیف حال منی
قسم به جان غزل حس وحال اشعاری
اگر چه خواب پریشان...
دگر آنکه به نبودم نگران بود نبود
بِقراری که از این پیش به آن بود نبود
به بسامد به بغل هر چه عزیزم گفتم
آنکه جان گفتنِ او ورد زبان بود نبود
آنکه می گفت که از فاصله ها بیزار و
دلِ او تنگترین دل به زمان بود نبود
آنکه...
جلوه پگاه
یادت نمانده این که نگاهی کنی مرا
مهمان بزم خاطره خواهی کنی مرا
با غمزه های فتنه گر دلبرانه ات
دلبسته ی خطا و گناهی کنی مرا
گفتم برسم اینکه قدم بر سرم نهم
تا انتهای حادثه راهی کنی مرا
میرفتی و سپاه شلالی به پشت سر
تا...
دزدید
وقتیکه چشمان مرا هم خواب دزدید
عکس تو را از چارچوب قاب دزدید
من ماندم شب ماند و یاد خاطراتت
ته مانده ذهن مرا شبتاب دزدید
زیر سرم بالشتی از پرهای قو بود
جآئیکه باد از گوشه ی تالاب دزدید
در انحنای شاخه های بید مجنون
آرامشم را حسرت...
باید پُراز آواز کُنم حنجره ها را
آیینه ی اعجاز کنم منظره ها را
تقویِم دلم باز ورق خورده و باید
با دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها را
گیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!
بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها را
انگار نهاده ست کسی حلقه به حلقه...
تا پَر نکشد عطر تو از خانه ام، ای گُل!
باید که ببندم همه ی پنجره ها را
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱
هر بار که لبریزِ معمّا شده ذهنم
وا کرده سر انگشتِ خیالت، گره ها را
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱
گیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!
بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها را
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱
تقویِم دلم باز ورق خورده و باید
با دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها را
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱
گردنبند الله
شروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هست
شعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست
با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحر
نغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست
با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه ام
قصه می گویم به گوش دلبر...
تو باشی
خوشا آن دل که دلبندش تو باشی
امید و لطف و پیوندش تو باشی
غم و شادی به قهر و آشتی ها
شکوه مهر و لبخندش تو باشی
حریم ساحت امن و امان است
جهانی که خداوندش تو باشی
در این جغرافیای بی نهایت
ری و بلخ و...
صبح است و دلم پر از هوایِ عشق است
چون بلبلکان پر از نوایِ عشق است
سرشارِ غزل هستم و دل، کوکِ غزل
این کوکِ دل و غزل ، عطایِ عشق است
بادصبا
سراب
در دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدم
بی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم
ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردم
پای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم
منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایت...
عین خرافاتست
منه پا در مسیریکه پر از تشویش و آفاتست
نخور زهری که تدبیرش پر از رنج مجازاتست
میان باغ گل تا مخمل آلاله ای دیدی
نبند آسان دل خود را که دل کندن مکافاتست
تمام فرصت عمریکه با دلدادگی طی شد
بنای آب و رنگ بی نظیری از...
روی دفتر، لای دفتر، پشت دفتر، پس کجاست؟ /
شاخه گل های سرودن: «عین و شین و قاف» کو؟؟
«آرمان پرناک»
نمانده زیر و بمی در صدای او ،انگار
دل و دماغ ندارد سه تارِ من دیگر.
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵