پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
◾من سرکوبِ آزادی /توو تنِ یه جوونمیه فاحشه ی رسوا / یه فحشِ بی زبونم◾◾سرکوبِ عشقی کهنه / معشوق های خیالیرقصیدن آزاد با / آوازی سورئالی◾◾مشروبِ آلزایمرم / دنیا شلاق و دارِتجاوزم ، با عُنف به / پاکیِ این بدکاره◾◾یه پیرِ بی گذشته / یه نوجوونِ خستهکه روی قبرِ رویاش / با خوشحالی نشسته◾◾شادِ شاد می خونم از / شبای مات و کِدِرآغوشم و میسپارم / به آغوشِ مخدر◾◾سرکوبِ یه نوازش/ سرکوبِ یه بوسه امبه دنبال بهشتِ / گُ...
مرور زمان جای زخم دل را خوب نمی کند بلکه کرخت می کند طوری که نه نمک بر آن اثر دارد نه نوازش تنها حاصل مرور زمان فقط این است که عاقلت می کند...حواست را شش دانگ جمع می کندکه از یک نقطه دو بار گزیده نشوی و تنهایی باشرف از این نقطه شروع می شود !...
می دانی جان منروابط پیچیده ی پرنده های مهاجر راو اشیای مه گرفته ی یک اتاق تنهاگرسنگی های ریخته شده از دهان بچه هااندوه موازی سیم های مرزی برقخیابان های فراموش شده از نقشه هابشکه های جامانده از خلیجپل های ریخته شده روی ماهی هاو آتش ...آتش های به جان جنگل افتادهمی دانیهنوز گل های قالی از سر و روی این مردمبالا می روندو مرگ های کوچک و بزرگدور و نزدیکمثل مورچه ی جامانده از همه جاروی سینه ی امان راه می روندمن به ...
صدایم کناعجاز من همین استنیلوفر را به مرداب می بخشمباران را به چشم های مردِ خستهشب را به گیسوان سیاه خودمو خودم را به نوازش دست های همیشه مهربان توصدایم کنتا چند لحظه دیگر آفتاب می زندو من هنوز در آغوش تو نخفته ام......
من از غزل های عاشقانه آواز های تنهاییو خواب ِپریشانمفقطو فقطنوازش ِ تو را می خواهم.........
صبح آغاز میشوداز رقص نجوای آرامت زیرِ گوشماز نوازش داغِ دستانتبر احساسِ خواب آلوده اَمازبوسهبوسهبوسه هاچه بیداری شیرینی ست در کنار تو، صبح شدن... ️️️...
آن شبکرانهٔ کف آلود دریا گرمابه ای عافیت زا بود و ماسه های نمور، رختِ خوابی نرمکومه های کهنسال در آرزوی ستونی ستبر بودند و سقفی سترگنسیمِ نازک جامه ماسه های ساحل را به حریرِ دامن، نرم، نوازش می کردماه در تماشای انعکاسِ مواج رخش غرقه بوداما هنگامی که خورشید مشکین چادرِ پولک دوزش را برکشیددامن کبود دریا را حجاب کرد و رخ پنهان داشتصیادان به ساحل درآمدندبا قایق های کاغذین و نفس های واپسینو آنچه به تور اندر یافته بودندتنها آب بود و...
مرا کمی دوست داشته باشهمان اول صبحهمان وقتی که چشمهایت،از خواب دیشب بیدار میشودهَمان وقتی که خورشیدپهنای صورتت را نوازش میکند.،مرا دوست داشته باشمثل بو کردن یک گل سرخ.... ️️️...
مادر اکسیر کمیابى ست!که اگر سرشار از درد و خستگى هم که باشد باز هم درمانِ همه دردهایت میشود.وقتى پیمانه صبر و حوصله ات خالى میشود،بوسه ها و نوازش هاى گرمش همه را پُر میکند.مادر ایستگاه بهشت است...هرجا که بروى و هرچقدر هم خسته و درمانده بازگردى....بازهم فقط آغوش اوست که آرامش از دست رفته ات را جبران میکند!...
صدایت عاشقانه ترین ملودی دنیاستوقتی که با شب بخیر هایتنوازش میکنی گوش هایم را... ️️️...
از عشق زیباتربودن کنار کسی است که تو را نقطه به نقطه بلد استبلد است...!!زخمهایت را ببوسدروحت را نوازش کنداتش درونت را آرام کنددر اوج غم آرامش را هدیه دهدبلد است...!!عشق بلد بودن میخواهد...️️️...
چقدر خوبه یکی باشه یکی باشه که بغلت کنه سرتو بذاری روی قلبش ️آرومت کنه حُرم نفس هاش تنتو داغ کنه عطر دستاش موهاتو نوازش کنه چقدر خوبه... چقدر خوبه آروم دمِ گوشت بگه:عزیزم دوسِت دارم️...
نوازش کن مراو ببین چگونه تا ابدفدای آغوشت می شوم ......
سقف عاشقانه هایمچه زیبا فرو می ریزنددر دنج ترین جای ِ دنیابهشتِ آغوشت ...ای شیرین تر از صدای ِ بارانلهجه یِ خیس ِ چشمانت ای از تبار ِ نوازشای فصل ِ ممنوعهمن به بلندایِ شعری از بوسهدوستت دارم ......
چقدردوست دارمدستهای مردانه ات راڪه دستهای ڪوچڪم رادرآن جامیدهی ونوازش میڪنیتابفهمم توڪنارم هستیومن تڪیه گاهی مطمئن دارم...️️️...
وقتی تو امدیشهر میرقصیدپرنده در آسمان چشمانت اوج میگرفتوقتی تو آمدیباد رنگ پریده و شکاک موج موهایم را نوازش میدادای همنام منامدنت خوش...
خدا را چه دیدی عزیزِدلم؟!!شاید سال ها بعد ...به ب هانه ی نوازشی،قلبِ تو را در آغوش بگیرند...! تک تکِ دردهایی که ،به جانم آویخته ای...
ولی تو را که می شود به یک کلام ساده خواستو نام دلکش تو را چو چتر عشق گستراندز مستی نگاه تو هزار شعر تازه ساخت -و با دو دست عاشقت هزار مرغ غم رهاندنوازش تو را چشید و مستِ مستِ مست شدو مرکب خیال را به دشت آرزو دواندچه شد که ناصبوری ام به یک اشاره ات پرید“نشد"..." نمی شود "... گذشت وجز تو" هیچ "جا نماند...
وقتی شب،در گیسوان تو خلاصه شدهنوازش کردنت،آرزوی مشترکی می شودمیانِ من و ماه ...️ ️️️...
خداوندابدون نوازش های توبدون مهر و محبت توبدون عشق تومیان دست های زندگیمچاله می شویممهربانی ت را از ما نگیر......
قدری نوازش اندکی لبخند یک عشق پاک و دلبری پابند یک سقف ساده با دلی خرسند یک سینی چای و کمی هم قند من غیر از این ها آرزویم نیست تنها تو باشی زندگی عالی ست...
آفتاب نگاهتهمچو نور خورشید نوازش میکندزنبقهای احساس دلم رااز من مگیر آفتاب را...!...
صبحِ بهشتنواختنِ ملودی رُستنحوالی دستانتنوازش گیسوانمهم آوا با آفتاب نگاه......
* قند * خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه * شور * می زند برای ما . . .اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش ؛ دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید !حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . ....
هنوز هم در پی گذشت سالها تن خسته منگرمی نوازش تورا می خواهد.دوستت دارم مادر...
امروز...قیچی را برداشتمو پایان دادم به تمام دلخوشی هایم!موهایی را...که فقط باد نوازش میکندباید چید....
من آنجا نیستمرها کن سنگِ گوشهی گورستان را!من آنجا نیستم!.وقتی باران میبارددستت را بر شیشههای خیسِ پنجره بگذار.تا گونههای مرانوازش کرده باشی! .این دستهای همیشه شوخِ من است.که هنگامِ بازگشتنت به خانه در غروبهای پاییزی.موهایت رابه پیشانیات میریزد، نه نسیم!لمس کن تنِ درختان جنگل را،برای در آغوش کشیدن من....این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن!من آنجا نیستم!.زیرِ این سنگتنها مُشتی ...
صدایتعاشقانه ترین ملودی دنیاستوقتی که با شب بخیرهایت نوازش میڪنیڪَوشهایم را......
از عشق زیباتربودن کنار کسی است که تورا نقطه به نقطه بلد استبلد است...!!زخمهایت را ببوسدروحت را نوازش کنداتش درونت را آرام کنددر اوج غم آرامش را هدیه دهدبلد است...!!عشق بلد بودن میخواهد......
کاش دورو برمان راخالی میکردیم از آدمهایی که تاریکند...آدمهایی کهحال خوبمان برایشان بی معنی است؛ همان هایی کهدستی برای نوازش ندارند، و کلام آرامی در کتابخانهی صحبت هایشاننمی یابی...و چه خوشحالند زمانی که ما بسیار غمگینیم......
تا صدایت گوشهایم را نوازش میکندتار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار ؟!...
شب هنگام به کنارم بیاتا گیسو بافته های شعرت رابا لبهایم بگشایم!آنگاه بگذار در کهکشان چشمانتبا ساز نوازشکبوتر قصه ی رویای ذهنم رابه خانه سپید دستهایت برسانم!و نوازش دستهایم بر گیسوان شعرهایتآرامشی را هدیه خواهد آوردکه در آرزویش بودمدر زیر سیاهی بالهایکلاغ های سیاه و سپید!...
تنهایی شب بشکنی تو خلوتت آخرشم خیابونا هم صحبت دردات بشنسخته که اشکات هم قدم شه با بارونای این شهرچقدر با عشق موهاشو میکردم نوازش رقصید همه جوره به سازش.....
تو نوازشهایِ بارانی در اندام ِ سکوت ....موجِ بیتابو پریشانی دراین آغوش ِ سرد وه چه بیرحمانه در من میخروشیمیخروشی......
عشقِ از دست رفته هنوز عشق است ، فقط شکلش عوض میشود. نمیتوانی لبخندِ او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دورِ زمین رقص بگردانی ...ولی وقتی آن حسها ضعیف میشود ، حسِ دیگری قوی میشود : خاطره ! خاطره شریکِ تو میشود ، آن را میپرورانی ، آن را میگیری و با آن میرقصی ، زندگی باید تمام شود ... عشق نه !...
چقدر خوبه یکی باشهباشه که بغلت کنه سرتو بذاری روی قلبش آرومت کنه دستاش موهاتو نوازش کنه چقدر خوبه آروم دم گوشت بگه ؛عزیزم دوستت دارم...
دلم میخواهد آنقدر بدوم که به آخر زمین برسمو در انتهای این زمین که چون قبری تاریکهمه ی ما را بلعیده ستاز بالای آن انتهاخودم را پرتاب کنم به قعر دره ای جایی ناکجایی که هیچ صدایی را نمی شنومما دنبال یک کف دست نوازش بودیمیک نگاه آرامش ...و چند قطره آب و یک مشت خاکزندگی بودیمبرای کنار زدن تاریکی به همدیگر چنگ می زدیمو آسمان دریغ از کمی آبی اشدریغ که شب سلول به سلول از ما بالا رفته بودچقدر این روزها برای به یادآورد...
نوازش کن مراو ببین چگونه تا ابد فدای آغوشت می شوم!️️️...
شنبه ها بیا در آغوش بگیر مراکمی ببوسونوازشم کنتا هفته با خیال شنبه ها به اتمام برسد...
احساساتم را برای تو به حراج میگذارمفقط برای توبه هر قیمتی که تو بخواهیبه قیمت یک بوسه،یک آغوشیک نوازش،یک عاشقانهو حتی یک نگاههرچه بپردازی باز من سود کرده امزیرا تو گرانبهاترین حسّ دنیای منی️️️...
جای نوازشت بر تنم شکل مرغ دریایی سفید لانه کرده ست در پیچش گردنممی دانی قبل تو کبوترهای کاغذ ی فرم نوازش بودندبا هر طوفانی پاره پاره رد نوازش بر تنم بریده بریدهمی دانیمهم این است هنوز مرغ ها ی دریایی با ما شنا می کنند...
امشب باران چشمانم بند نمی آیدبه عادت گذشته منتظر نوازش توست،نمی داند دیگر نه تو هستینه نوازش دستانت...️️️...
اصلاً مگر میشود نوازش ڪرد ونوازش شد و………آرام نگرفت………مگر می شود دستی مردانہگیسوانِ زنی رالمس ڪند و……خداوندگار لبخند نزند……ڪہ عشقرا خودش آفرید وخودش تماماً عشق است……عشق …...
پشت حرف های یک مرد….پشت نوازش ها….سرزنش ها….پشت تمام نگاه های معنی دارش….پشت سکوتش….پشت لبخند های پراز رازش….عشقی است پنهان تر از محبت زنانه...
درهوای گرم این روزها فکرکردن بہ تونسیم خنکی است کہ دنیایم را نوازش میدهد!...
وقتی تن کسی رو زخمی میکنی دیگه بعدشنوازش کردنش فقط دردشو بیشتر میکنه !!!...
این عینک سیاهت را بردار دلبرماین جا کسی تو را نمی شناسدهر شب شب تولد توستو چشم روشنی هیجان استدر چشم های مااز ژرفنای آینه ی روبه روخورشید کوچکی را انتخاب کنو حلقه کن به انگشتتیا نیمتاج روی موی سیاهتفرقی نمی کند ، در هر حالاین جا تو را با نام مستعار شناسایی کردندنامی شبیه معشوقلطفاآهوی خسته را که به این کافه سرکشیدو پوزه روی ساق تو می سایدبا پنجه ی لطیف نوازش کن...
جان جهانیدر این دستهای خالیکه نان ندارند اماتا همیشه نوازش دارند برای تو...
من سراپا همه زخممتو سراپاهمه انگشت نوازش باش ......
نمی دانم چرا می گویم،آه از دست تو!دست های تو،زیباترین فعل ها را رقم می زدند..نوازش می کردند،شعر می نوشتند...آهنگ می نواختند، چای می ریختند...دست های تو...رفیق صمیمی دست های من...اما...آه از پاهای تو...!چه ساده رفتند...