متن وطن
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات وطن
وطن،
برای برخی افراد آرامشگاه است و
برای برخی دیگر آرامگاه...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
من غریب در وطنم
حتی تنم هم با من بیگانه است
غریب که میگویم نه بدان معنی که در این ملک اشنایی ندارم
غریب بدان جهت که مرا با کسی قربتی نیست
گاهی مینشینم به تو فکر میکنم
تو که هستی ، که مرا انقدر زیبا در هم میپیچانی
تو...
وطن
و تنم
مادر
..
اگر جنگ نبود ،
من از غربت کودکی هایم که در خاک دیگر بودم میگفتم
،اگر جنگی نبود
از پرتقال های زرد و سیب های کال باغ خانه ام برات می چیدم و برایت گاز گرفته می فرستادم
،اگر جنگ نبود
من از غربت آغوش مادر و پدر ،
از...
دنیا محل زندگی همه مردم جهان است و ما تنها به قسمتی کوچک از آن به نام وطن دل بسته ایم.
دین عقیده مقدس، وطن خانه مقدس و امید زندگی مقدس ملت هاست.
وگفت وطن را برایم ترسیم کن، ومن سکوت کردم و هیچ نگفتم ، نمی دانست که من بی وطن ترین ساکن جهانم( رسول علی محمدی)
اگر با بی کسی پیوند دارم
خزر را مثل یک لبخند دارم
شقایق های تاریخم پر از درد
به خون و بغض شان سوگند دارم
که صلح و سادگی تا بوده با من
غروری سخت ثروتمند دارم
هزاران کوروش از جنس حقیقت
ازل را تا ابد فرزند دارم
خلیج فارس...
می شود این تن و این وطن باهم مهاجرت کنند؟
با آبادان و شیراز و تهران ومازندران
با تمام بند بند این نقشه
با تمام ذره ذره ی این خاک
برویم یه گوشه دیگر دنیا
و سرود زندگی خوانیم
بر فراز قله ی فردا
دیار غربت و غریبی به معنای اینکه ،
خانه و کاشانه ای به نام وطن داری،
اما مجبوری در غربت روی زمین ناشناسی خانه و کاشانه ای بسازی و اگر هم نسازی برای همیشه خانه به دوشی.
رحمان شاهسواری کینگ
وطن پرستی را بایستی آموخت ،
نه تنها فقط در زبان ها گفت.
هر گاه به نام زنی ترانه ای سرودم،
قومم بر من تاختند:
«چگونه است که شعری برای وطن نمی گویی؟»
و آیا زن چیزی جز وطن است؟
آه.. کاش آن که مرا می خوانَد،
دریابد
عشق نگاشته های من
تنها برای آزادی وطن است...
جدائی اجباری از وطن و کاشانه، درد و غم سنگینی بر سینه غربت نشینان است.
رحمان شاهسواری کینگ
در هر فصلی از سال وطن زیباست،آن هم ایران بزرگ و عزیز مان.
نویسنده:رحمان شاهسواری کینگ
وطنم، ایران من، جانم فدایت می کنم
روز و شب بر اقتدارت من دعایت می کنم
روز مرگم لحظه های رفتنم از این جهان
با تمام عشق و ایمان من صدایت می کنم
تیر گی ها می زدایم از وجودت ای وطن
با تمام هستی خود من صفایت می کنم...
امروز روزی ست که وطن، قلم بر دست
دواتش را پی در پی پس می دهد
صبح میزش کثیف می شود
و شب دفترش
از جایش بلند می شود،
لباس وصله دارش را
تکان میدهد و غبار، فضای
اطرافش را پر میکند
همان وطنی که روزی تاجور بود
تاریکی...!
تنها...
وطن رفته است
یک جای دور
ما اینجا همه تنهاییم
انتهای صفحه تقدیر
لابه لای انقلاب رنگ ها ایستاده ایم
کسی آزادی را صدا کند
زندگی های مان یخ کرد
خوب میشی ، زخم هات پانسمان میشن،
خنده هات برمیگردن، اشکات پاک میشن،
سبز سبز میشی، بوی امید دوباره توی تنت
جا خوش میکنه، حالت جوری خوب میشه
که همه آرزو میکنن کاش جزوی از تو بودن
تو دوباره بدون درد نفس میکشی،
سر پا میشی، قوی تر میشی و...
[نیشتیمان ڕەشپۆشە، بۆیە ڕەشبینم]
ببورە ئاڵاکەم،
چوار ڕەنگی ڕەنگاڵای...
وەلێ لەژێرتا، هەر ڕەشم بینیوە
...
ببورە نیشتیمان
دەست پێنوس ناگرێ بۆستایشت،
لەژێر هەرئاسمانێک هەر پارچە زەویەک
تەنها خەمم چنیوە.
...
چیت بۆ بنوسم نیشتیمان؟
چۆن قەدماغەی برینت هەڵدەمەوە؟
لەشوێنێک ڕۆڵەی خۆتە گەزەت لێ دەگرێ
لەلەیەک دوژمنەو خستوتیە هەزار کەمینەوە.
......