متن وطن
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات وطن
🇮🇷 این روزها دل میسوزد، چشم میگرید آشفتهام چون عاشقم؛ عاشق این خاک.
روزی آغوش وطن ما را در بر گرفت، امروز نوبت ماست که آغوش باز کرده کنار او بایستیم با تمام دل، با تمام جان
نخواهیم گذاشت این عشق فرو بریزد. چون بودنِ ایران بودنِ ماست. چون نمیشود...
🇮🇷 این سرزمین با تمام زخمها و دردهایش بخشی از روح من است. نمیشود از دل جدا کردش ،نمیشود از عشقش گذشت. کنار وطن می مانیم، چون بودنش بودن ماست.
وطن در شعله آتش ، زند آهنگ خوشبختی
خداوندا نگه دارش ز تیر شوم بد بختی
نکند گمان کند من سرزمینِ دیگری بعد از او بخواهم؟
اگر اینچنین باشد،به گوش او برسانید:
یک آدمِ تبعیدیِ عاشق حتی اگر از وطن دور بماند،زیرِ بارِ ملیت دیگر نمی رود.
من از نسیمی که روی کوههای ایران میوزد جان میگیرم!
از غبار خاکش، شعر میسازم
و از صدای خواهران و برادرانم امید!
میهن من قصهایست که در چشمان مادرم جاریست
و در خندهی کودکان سرزمینم ادامه دارد
نه تاریخ کهنهاش مرا عاشق کرده
نه آوازهی بلندش در جهان
بلکه این...
وطن، ای سرزمینِ زندگانی
به یادت زندهام، در راهِ جانی
اگر خاکت پر از زخم است، اما
بماند در دلم راهت امانی
نه بیگانه، نه طوفان میتواند
کند از ریشهات خاکی تکانی
به هر سو میروم، یاد تو با ما
تو خورشیدی، ما هم ذرّهیِ جانی
خدایا، پاسبانش باش درظلم...
●نامه ای به وطن :
جنگ بر من میتاخت بی آنکه بدانم چگونه چشمان پدرم را از آتش نجات بدهم.
جنگ بر من نه ، بر خانواده ام نه ، که بر این شهر با سرعتی باور نکردنی میتاخت.
پس از کشته شدن خواهرم ساعت ۲:۲۳ بامداد به این فکر...
آزاده باشیم و حقیقت را بگوییم
در وادی اندیشه راه حق بجوییم
گاهی بگوییم از غم و بیهمنوایی
از سستعهدیها و رنج بیوفایی
هرچند خوب است از گل و ریحان بگوییم
از شمع از پروانه و هجران بگوییم
هرچند درد عاشقی درد کمی نیست
این درد را غیر صبوری مرهمی...
آب و باد و، خاک و آتش، مینمایند این صدا:
تا هماره، زنده بادا کشورِ ایرانِ ما
کشوری که: مردمانش، «عشق» را سرلوحهاند
مهرورزیهاست رسمِ کیشِ مهرِ سینهها
«سرزمینِ آریایی»؛ «سرزمینِ مادری»
خاکِ گلگونی که هست از خونِ یاران، باصفا
میهن، چشای نازته
اون مقتلِ دلبازته
بازم رجز واسم بخون
میهن، صدای نازته
وطن، سنجابی کوچک و درمانده است!
اسیر در چنگال تیز و آهنین
درندگانی هار و گرسنه ،
که دیگر پوست و گوشتی برایش باقی نگداشته اند
و از خویش زده و بیزار
به دامان مادرش روان می شود
که سالیان دراز شورش در کوهستان را
با رویای آزادی و آسایش...
از وطن هجرت کردم،
و چه بسیار افرادی که می گفتند:
گرگ ها، بسیاری از غریبه ها را دریده اند!
ولی من دیگر رفته بودم و
دیگر نمی توانسم
باز گردم به خانه ای که به جایش گذاشته ام...
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
آه ای وطن!
تو که یک وجب جا برای من نداشتی،
تا جوانی ام را در آنجا سپری کنم...
اکنون هم هیچ در طلب به دست آوردن دلم نیستی،
با این وجود همیشه برایم جای سوال داشته،
تو چه وردی خوانده ای،
که در این غربت و دربدری
همچون کودکی...
وطن یعنی تو
تو یعنی آواز
آواز یعنی پرچم
پرچم یعنی رنگ چشمان تو
چشم تو یعنی سرود ملی
سرود ملی یعنی صدای تو
صدای تو یعنی شجاعت
شجاعت یعنی آزادی
آزادی یعنی قلم
قلم یعنی فریاد
فریاد یعنی وطن
وطن یعنی من و تو...
شاعر: شنو محمد زاخو
ترجمه:...
خواستم شعری برای عشق بسرایم
وطن در آن پدیدار شد.
نمی دانم چرا این روزها
نام وطن از زبانم نمی افتد؟!
◇
هەزم دەکەرد شیعریک بۆ ئەڤین هڵ بەستەکەم
نیشتمان لەناوی دیار بۆ.
نازانەم بۆچی ئەم رۆژانە
نامی نیشتمان لە زمانم ناکەوتە؟!...
زانا کوردستانی
چه بسیار دلتنگتم، ای مادر!
بی تو در این غربت،
از دو وطنم دور افتاده ام،
اگر که اینجا بمیرم،
نه بوسه های تو را می بینم و
نه قبرستان کردستانم را...
شعر: علی پاکی
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
من کسی ام،
که در کوله بارم فقط این ها را دارم:
وطنم،
پرچمم،
کلمات،
کتاب.
شعر:خالد فاتحی
گردآوری و نگارش و ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
جنگلِ همیشه بارانی!
سرت را بر سینه ام بگذار
در قلبم همچنان
میرزا کوچک خان
راه می رود
غریب غریب
بی وطن بی وطن
«آرمان پرناک»
برای ماهیِ بی وطن
فرقی نمی کند
که در تُنگ شنا کند
یا در اشکِ چشمِ کسی...
«آرمان پرناک»