سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
گرفتم خط زدی از دفترت ای سفله نامم راچطور از یادِ مردم می بری- ابله- کلامم را! هنوز از هستی ات رنگی نمی دیدند و می دیدندکه بر اوراق هستی ثبت می کردم دوامم را هنوز از گُل گُلِ پیراهنِ خود ذوق می کردیکه عاری کردم از سودای پرچم پشت بامم را هنوز از گوشهٔ قنداقه بوی شیر می دادیکه من طی کرده بودم سالها ایام کامم را زدی، رفتی، برو با مایه ی بی مایگی خوش باشنمی گیرم پس از زخم از ضعیفان انتقامم را!...
زخم روی زخم آمد!و سرانجام عفونی شد،این تلنبارِ آسیب،رویِ دلم.... ....
آقای قاضی دل ساده داشتن تاوان دارد،هر روز باید بدوزی زخم هایی رو که از صداقت خوردی......
خنده، بخیه استبوسه، بخیه استفراموشی، بخیه استمهربانی ، بخیه استآدم بیبخیه متلاشی میشود!آدمزخم است......
اینوازمن به یادگار داشته باش رفیق....فقط خودت می مونی واسه خودتجز خودت روهیچکسی حساب باز نکن...دکترباش واسه درداتمرهم باش واسه زخم هاتهیچکس جزخودت جای دقیق زخم هایت را نمیداند......
پسری خامی کردو در آن وسوسه ی کودکیش سیب سرخی دزدیدپسرک بر تن من تند دوید، و مرا در قدمش خاک نمودباغبان در پی او خاک مرا داد به باددخترک میخندید و به من زخم تنم هیچ ندیدباغبان با غضبی خشم آلود نا گه از راه رسیدسیب را دست آن دخترک خندان دیدسیب دندان زده با حسرت و آهناگهان، بر تنم افتاد به خاکدخترک با قدمی بر تن من، خش خشی کرد و تنم را ساییدو چنان تکراری بر سر حسرت منکه چرا سیب که از شیرهٔ من نوشیدهنا تمام اینگونه بر تنم افت...
دایی مَش اکبر راست میگفت :عشق درمان است ؛ درد را میکُشد و سرِ غصه را میبُرد. جوری که اشک عاشق شور نیست، شیرین است.روی زخم که میریزد، گز نمیزند، مورمور نمیکند، اصلاً همین که یکی انتظارت را میکشد، مزهی خونِ توی گلو را شبیه سکنجبین میکند !...
جای بعضی از آدمها در زندگیپُر نمی شود...زخم میشود ،تا ابد میماند......
جایِ زخمِ باورهایم بدجور تیر می کشد ...من هم در این هوایِ بیمار ، نفس کشیده ام ...و چه بی اندازه خسته ام ...این روزهاتمامِ وطنمدرد می کند ......
وقتی که چشم لال و زبان، کور و کر شودزخم آن زمان زبان به سخن باز میکند......
در گلویم گیر کردهزخم یک بغض غریب......
چند بار تو رازخماز تنم کنده امچند بار تورااب خلاف اش شنا کرده امچند بارتو را گریسته اماین تکرار لا یتناهیچند بار تکرارم کرده استهمیشه دنبال یک حواس پرتی ام که از منم پرتم شدهمثل خودکاری که در دستم هستدنبالش می نویسمیا عینکی که بر چشمم می بینمدنبالش می بینمیا مادری که کنارم مرد و دنبالشمی میرممن نفیر شب را از حفره ای درون سینه ام می شنومهمه چیز این شهر ببریدفقط خاک را بگذارید برای ما خاک بر سران که ...
ما نیستیم! اما زمستان میرود روزیبا زخمهای لایَزال و برفِ سنگینش...
غمگینترین زنِ همهیِ قصهها منموقتی که آرزویِ تمامِ تنم توییمردی که زخم میزند و میرود ولیهر شب توییدوباره توییباز هم تویی ......
خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگی مان آری همین جاوسط بی حوصلگی های روزانه مان، نگرانی های شبانهوسط زخم های دلمانآنجا که زندگی را هیچ وقت زندگی نکردیمیک اتفاق خوب بیافتدانقدر خوب که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدناز یادمان برودآنگونه که یک اتفاق خوب همین الان، همین ساعت همین حالا از پشت کوه های صبرمان طلوع کند طلوعی که غروبشغروب همه ی غصه هایمان باشدبرای همیشه......
زخم هایت را پنهان کناینجا مردم زیادی با نمک شده اند......
سالها بعد شاید تو فقط یک زخم باشی درست وسط قلبم ....
مثل خاراندن یک زخمپس از خوب شدن،یادیکعشقعذابیستکهلذتدارد...
وقتی یک حیوان وحشی را در سیرک به حیوانی بیآزار مبدل میکنند ، آیا وحشی بودن آن را درمان کردهاند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کردهاند ؟کلیسا هم دقیقاً همین کار را با انسان کرد : انسان را با زور و ترس و ... رام کرد و اسم این کار را بهبود بخشیدن و درمان انسان نهاد ، در حالی که انسان فقط ناتوان و بیمار شد ......
به گوش ام خش خش پاییز زرد استدل ام میعادگاه زخم و درد استنمی آید صدایی از در و دشتهوا بس ناجوانمردانه سرد است...
برگرد دیگر طاقت دوری تودر من اندک شده دلتنگم به توبه من عادت شده زخم توتو دلم چه خوب جامونده اسم تو...
از نمک نشناس ها آزار دیدن سخت نیستدرد دارد خوردن زخم از نمک پروردهای...
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد....
- میگن زمان همه زخم هارو درمان میکنه...+ قلب های شکسته به این آسونی هادرمان نمیشن!تو درک نمیکنی......
زخم هایی که بر سعادت ما از درون وارد میشود،بسیار عمیق تر از زخم هایی است که از بیرون میرسند.این واقعیتی آشکار و انکار ناپذیر است که عنصر اساسی برای خوشی انسان و در واقع برای همه ی نحوه ی زندگیِ او،آن چیزیست که در خودِ اوست یا در وجودش جریان دارد.زیرا سرچشمه ی مستقیم خرسندی یا ناخرسندی عمیق او که نخست از احساس،خواست و تفکر او حاصل میگردد،در اینجاست،حال آنکه هر آنچه بیرون از اوست فقط غیر مستقیم بر او تاثیر میگذارد.آرتور شوپنهاور | در باب حکمت...
آنقدر نیمه نماها به تنم زخم زدندنیمه ی گمشده ام آمد و من را نشناخت...
جای بعضی آدم هادر زندگی پر نمی شود،زخم می شود و تا ابد می ماند......
خوابگاه_چمران .چه می توان گفت در بیانِ سوزشِ این زخم های تکراری ؟!هربار بلایی تازه ...و هربار ضمادهایی فاسد ؛که به کارِ هیچ زخمی نمی آیند !طبیعی است این که زخم می خوریم ،درد اینجاست که بد زخمیم ،درد اینجاست که خوب نمی شویم ......
ﻗﺪﯾﻤﺎ ، ﺯﺧﻢ ُ ﯾﮑﯽ ﻣﯽ ﺯﺩ ؛ﻧﻤﮏ ُ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﯿﺪ ﺍﻻﻥ ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﺎﺵ ، ﮐﺎﺭ ِ یه نفرهامان از رفقای تازه بدوران رسیده...
-نه نمیتوانم فراموشت کنمزخمهای من بی حضور تو از تسکین سر باز میزنندبالهای من تکه تکه فرو میریزند......
پناه بر آغوشتکه تمام زخم های دلم را همچو طبیبی مداوا می کند!️️️...
بسیار وقت ها، با یکدیگر ، از غم و شادی ِ هم سخن ساز می کنیم ....اما ...در همه چیزی رازی نیست...گاه به سخن گفتن ِ از زخم ها ، نیازی نیست....سکوت ِ ملال ها از راز ِ ما سخن تواند گفت...
زخم حرف کسی که دوسش داری،هیچوقت خوب نمیشه ......
همیشه برای زخم هایماننمکنذر امام زاده کرده ایم...
رفتن ات عادت می شودنبودنت عادت می شودنیامدنت همامافکر نیامدنت زخم استخوب نمی شود!...
زخم حرف کسی که دوسش داری هیچوقت خوب نمیشه......
چه زیبا میشد این دنیا اگر شاه و گدا کم بود اگر بر زخم هر قلبی همان اندازه مرهم بود چه زیبا میشد این دنیا اگر دستی بگیرد دست اگر قدری محبت را به ناف زندگانی بست چه زیبا میشد این دنیا کمی هم با وفا باشیم نباشد روزگاری که نمک بر زخم هم پاشیم چه زیبا ...
بعضی زخمها هستکه هر روز صبح باید روشونُ باز کنی نمک بپاشیتا یادت نرهدیگه سراغ بعضی آدما نباید رفت...
هر چه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد...
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیستخیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد...
به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیمنان را تو ببرکه راهت بلند استو طاقتت کوتاهنمک را بگذار برای منمی خواهماین زخمتا همیشه تازه بماند...
به حرمتنان و نمکى که با هم خوردیمنان را تو ببرکه راهت بلند است و طاقتت کوتاه...نمک را بگذار برای من!میخواهماین زخمتا همیشه تازه بماند..........
فراموش کردن توتوهم سرباز خسته ای ستکه خیال می کند چون جای زخم روی تنش نیست،سالم به خانه بازگشته است!...
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنیدآدمهای مهربان در مقابل خوبی هایِ یکطرفه؛ هرگز احساس حماقت نمیکنندچون خوب بودن برای آنها عادت شده استآدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستندآنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند...آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اندکه نبینند نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند...هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان هستسکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید......
از زخم های کوچک است که انسان می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد لال می شود آدم...!...