جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تنها شاعر مرده این شهرم که بر گور شعرم روضه می خوانمعشقم به شعر بی پایان است زندگیم را به شعر تقدیم کرده ام و اگر از دنیا رفتم، امیدوارم سرایان بعدی برای شعرم ادامه دهند من قلم خود را روی سفره عشق گذاشتم و با قطرات خونم، شعرهایی را خلق کردم هرگز از عشق و شعر دست نمی کشم تنها بر روی گورم، شعرم خوانده شود و روحم شاد شود که شعرم در دلهای مردم زنده مانده است همیشه با شعر در روابطم، همیشه در روحم او را گره بزرگی است که پای بند زم...
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانمبه تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانمتو آن شعله ای که تامین نمی خواهدمن آن برقی که فقط تو را می خواهدگریه های باران را به نمک آتش میزنیدر آوار شب ها خواب عجیب میدهیاز آغوش تو زمین به ستاره می ریزداز دل آفتابگیرت فقط بربر می خیزدبه جای مرهم برهم به زخم ها میزنینغمه های بی خوابی را بر صدا میزنیرسوایی و اهانتی که در آخر ما را خوردو ساقه امیدی که شکست بارها خورد شیدایی و آتش از عشق ت...
میان مهلکه ها به دنبال عشق بیابانمبه تو نمیرسدم ولی با تو فقط میمانمتویی آن شعله که تامین نمی خواهدمنم آن برق که فقط تو را می خواهدگریه های باران را به نمک آتش میزنیبه آوار شب ها خواب عجیب میدهیدر آغوشت شب زمین به ستاره می ریزداز دل آفتابگیرت فقط بربر می خیزدجای مرهم تو برهم به زخم ها میزنینغمه های بی خوابی را بر صدا میزنیو رسوایی و اهانتی که سر ما را خوردساقه امیدی که شکست بارها خورد شیدایی و آتشی که از تو دم...
راز دل را هنوز به مادرم می گویمعشق او را هنوزم از دلم می بویم...
از دل آفتابگیران موزون بربَرمی خیزددر آغوش شب، که زمین به ستارگان بَرمی خیزد...
رسوایی و اهانتی که سرما خوردساقه ی امید که از شکست صد بار رنجیدشیدایی و آتشی که بر آن روشن شدلحظه ی سردی که گذشت و در خاطر ماند...
مغزهای فسفر سوز، تابها را از ابرها جویدگریه ی باران را به نمک آتش بزنیددر آوارِ شبها خواب عجیبی می دهیدنغمه های بی خوابی را بر صدا می آوریدسرهایی که تکثیر می شونددر ذهن شکستهٔ روز و شهردستان تازه ای را می ایستندتا زخم خستگی را برهم زنند...
حالت چشمانت ، مرا می بردنور نگاه تو ، مرا می بردوقتی که آه میکشد زینبتپس لرزه های آه مرا می برد...
میان مهلکه ها بدنبال عشق بیابانمبه تو نمی رسدم ولی با تو میمانمتو شعله ای هستی که هرگز تامین نمی شودو برقی که همیشه روشن است...
بی تو دستهای زینب زنجیر میشوداگر تو نباشی دشمن شیر میشودای چشم تو از مشک ات پریشان تربرخیز که قسم به خدا دیر می شودزل زده ام به راه تو بدون پلکبی تو دل از تمام دنیا سیر می شودرفتی و بی تو من حرم را چه کنمبعد از تو با بی کسی درگیر می شودای پشت و پناه بی تو کمر را را چکنمنیستی و با هلهله تفسیر میشودتیر سه شعبه بوسه بر چشم تو زدکابوس رقیه بی تو تعبیر می شودمحمد خوش بین...
دل به دیدار تو لحظه به لحظه تنگ استهر ثانیه ای منتظرت گوش به زنگ استدر قصهٔ عشق، آغوش تو پرخطر استتو ماهی در این قصه، دل مثل پلنگ استبی گمان، مستی در آغوش تو آسان استآغوش تو، آغوش نیست، مزرعهٔ بنگ استبی هوا بوسه بزن، سِر گیجه کمتر نشودهر دکمه ی پیراهنت، آغازگر جنگ استنوشته ای در آینه، آیین من، آیین توستبا نقاب عشق، حضورت مایهٔ ننگ استمحمد خوش بین...
بی تو دستهای زینب زنجیر میشودتو اگر نباشی دشمن شیر میشودای چشمت از مشک ات پریشان تربرخیز که دارد بخدا دیر می شودزل زده ام به راه تو بدون پلکبی تو دل از همه دنیا سیر می شودرفتی و بی تو من حرم را چه کنمچه بد جور بی پناهی تفسیر می شودای پشت و پناه بی تو کمر را چکنمنبود تو با هلهله تفسیر میشودتیر سه شعبه بوسه بر چشم تو زدکابوس رقیه بود که تعبیر می شود...
آتش گرفته حنجرم لبریز شده چشم ترمآقا تو را گم کرده ام دلواپسم شد مادرمسر تا به پا شعله ورم میسوزد حالا جگرمآمده ام مهمانیت رخصت مرا هست سرورمای آنکه دل را میبری جانم ببر در راه خود هل من ناصر هست یاوری ما را ببر همراه خودشعرت اگر طغیان کند اعجاز موسی می شودباشم مسیر گردش اش با دل مدارا می شود ؟ای ناخدای باخدا کشتی در این راه کجاست ؟تلفیقی از خون و خدا قافله ی شاه کجاست ؟...
ای آنکه دل را میبری جانم ببر در راه خود تنهای تنها مانده ای ما را ببر همراه خودشعر تو طغیان میکند اعجاز موسی میکنددر مسیر گردش اش با دل مدارا می کندآتش عشقت در تنم لبریز شد از چشم ترمآقا تو را گم کرده ام دلواپسم هست مادرم...
ای آنکه دل را برده ای جان را ببر در راه خود تنهای تنها مانده ای ما را ببر همراه خودشعر تو گر طغیان کند اعجاز موسی میکنددر مسیر گردش اش باشم مدارا می کندآتش بگیرد خنجرم خون بربزد از جگرمآقا تو را گم کرده ام دلواپسم شد مادرم...
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضریبه دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضریگاه شیرین پشت نقشی تازه پنهان می شودمثل فرهاد من به نقش تو بنازم حاضریتو راز و نیاز هر شبی ای همه یادم شده تومن شده ام نشان به تو یا که شکارم شده تویوسف آشفته سرم من خود زولیخا میدرمنصب شده تصویر تو در کنج اتاقم شده تو یوسف قلب خسته ام ای همه یادم شده توخاطره ها مانده بجا افسوس از یادت رفته تو رنگ سیاه موی تو رفته در این قاب دلمهر کسی موی تو ...
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضریدور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضریگاه شیرین پشت نقشی تازه پنهان می شودمثل فرهاد من به نقش تو بنازم حاضریتو راز و نیاز هر شبی ای همه یادم شده تومن شده ام نشان به تو یا که شکارم شده تویوسف آشفته سرم من خود زولیخا میدرمنصب شده تصویر تو در کنج اتاقم شده تو...
گر چه عشقت میکند پیر دل ببازم حاضریدور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضری...
بخواندم از نگاهت آخرم رابه آتش میکشیدی پیکرم راقرار این بود بدست باد نیفتدنگه داری خودت خاکسترم را...
بخواندم از نگاهت آخرم رابه آتش میکشیدی پیکرم راقرار این بود بدست باد نیفتدنگه داری فقط خاکسترم را...
ای هوای نفسم فکر و خیالم همه تویوسف قلب خرابم همه یادم شده تومن اسیر تو شدم یا که نشانم شدی تومن تو را صید شدم یا که شکارم زده تورنگ گیسوی سیاهت رفته در قاب دلمهر کسی موی تو را دیده به یلدا گفته تویوسف مست شده از چشم تو ام در نرومای زلیخا مست شدم غنچه لب را بده توای طلوع عشق تو در انتظارم شب بخیرخاطراتی مانده بر جا از همه لحظه تومن وفادار تو بودم بی وفا یار تو کیستنیست کسی مثل من عاشق و دل داده به تو...
ز بوی عطر تو من گل بسازمز آواز شعر تو بلبل بسازم برای باغت ای مه روی زیبابه عشقت یک چمن سنبل بسازمبخوان ای بل بل از آهنگ قلبمبگو به یارم از این دل تنگمبگو برگرد قفس تنها بماندنمانده طاقتم از غم شکستمبخواه از من مرا تو آن چنان کنتمام شرط ها را امتحان کنسکوتم را تو بشکن با صدایتمرا در باغت ای گل باغبان کنبرای تو از عشقم گفته بودماز احوال پریشانم گفته بودمگر از من بگذری سر میفرستمکه از جانم گذشتم گفته بود...
مگذار کسی که دلش با تو نیست تو را به زخم های درونیت تبدیل کند...
ساقی مستان تویی مستی هفتاد و دو تن دست توستباعث مستی تویی دست و سر و پا و بدن مست توستحضرت احساس عشق در دل گودال تپیدن بگیرلحظه دیدار ما با خدا خبط مرا رو به ندیدن بگیرسرباز تو در دوره آموزشم قابل دیدار خدا نیستممعجزه ای رو کن و دستم بگیر آینه بردار که با کیستم...
دلا آخر تو را دیوانه کردندتو را آواره ی میخانه کردندشکستن آن دل بی کینه ات راتو را در بند هر بیگانه کردندتمام جاده ها از برف پر شدتمام گوش ها از حرف پر شدبیا ای تو دلیل بودن منکه صبرم سر رسید ظرف پر شدبه غیر از تو کسی یارم نباشدکسی غیر از تو دلدارم نباشداگر صد سال بشینی روبرویمتماشایت به ....تکرارم نباشدکه من عاشق به خویت گشته بودمجدا از تو به بویت گشته بودمنبودم قبل تو شهره در این شهرکه من شاعر به روی...
غیر از تکیه بر دیوار دیگر هیچ تکیه گاهی نیستنشستی گرچه پهلویم ولی از عشق نگاهی نیستامید زندگانی می شود دور چون تو نزدیکیمحبت های تو چون باد گاهی هست گاهی نیستتو مثل یک بیابانی من تشنه در پی آبمببار ای ابر باران خیز که از آب هیچ نشانی نیستغمت چون گله کفتاری که یورش کرده بر جانمکه قتل پیکر فرسوده ی من اشتباهی نیستبه جرم یک تفس با توست عمری ست که می میرمبه غیر از عاشقت بودن مرا دیگر گناهی نیستغزل گفتن بدون تو مرا رسوای ...
ای زیبای زمان ، علت تفسیر ماهلیلای قشنگ ، صاحب چشم سیاهدلبر ماه رخ ، دختر شهر آشوب کردی دلم را با نگاهت گمراه...
عشق تو از بس که ویران کرد رویای مراشعر دم شد تا بنوشد خستگی های مرادر خیالم با تو بازهم زیر باران مانده اممیکند خیس باز تمام خاطره های مرا...
دل نیست راهی بشوم دلداده اگر هست از عشق پر از خالی شدم آماده اگر هستنقل است فقط مرگ وصال عشق استیارب بکشم مرگ چنین ساده اگر هستدر صفرترین نقطه متروکم هم اکنونیک وسعتی اندازه یک تا ده اگر هستدل مرده در این سینه ی پر درد من انگارشاید به تو این بار خدا داده اگر هستعمری تو عزیز مصری و کنعان من استآن چشمی که به پای تو افتاده اگر هست...
دل نیست راهی بشوم دلداده اگر هستاز عشق پر از خالی ام آماده اگر هستگویند که مرگ بر عاشق هست درمانیارب بکشم مرگ چنین ساده اگر هستدر صفرترین نقطه متروکه ام اکنوناینجا وسعتی اندازه یک تا ده اگر هستدل مرده در این سینه ی پر دود من انگارشاید به تو این بار خدا داده اگر هست...
چشمان سیاهت ، مرا می بردغنچه لب هایت ، مرا می بردوقتی که آه میکشد لبهای توپس لرزه ی آهت مرا می بردتمام جاده ها از برف پر شدتمام گوش ها از حرف پر شدبیا عشقم به فریاد دلم رسکه صبرم سر رسید ظرف پرشد...
عاشقم به جرم عشق مرا به دارم بزنیدبعد مرگم متهم به عشق هوارم بزنیدهر چه کردم دیدم که بازهم دل مندل نکند از دل تو بیایید و کنارم بزنیدمجنون مثل باد غریب و بی مکان ستبنشینید من که رفتم دیوانه جارم بزنیدمن از عشق فقط آه کشیدم شب و روزسیرم از آیین عشق طعنه به یارم بزنیدگفته بودم که من از سهم خودم میگذرمحال که رفتم هر چه دارید به بارم بزنید...
عاشقم پشت همین کوچه به دارم بزنیدبعد مرگم متهم به عشق هوارم بزنیدهر چه کردم بعد تو دیدم که بازم دل مندل نکند از تو بیایید و کنارم بزنیدشبیه باد مجنون غریب و بی مکان استبنشینید دور هم دیوانه جارم بزنیدمن که از عشق فقط آه کشیدم شب و روزسیرم از آیین عشق طعنه به یارم بزنیدگفته بودم که من از سهم خودم می گذرممن که رفتم هر چه دارید ببارم بزنید...
ای زیبای زمان ، علت تفسیر ماهلیلای من ، صاحب چشمان سیاهدلبر ماه رخ ، ای دختر شهر آشوبجمعی شده از ، طرز نگاهت گمراه...
بازهم امشب با نگاهت عشق بازی میکنمخاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنمچنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایمکه با دستانت به خیالم دست درازی میکنمدو چشمت کرده حیرانم که مثل بچه آهوییبه یاد چشمانت هر شب دل نوازی میکنمصدایم کن نگاهم کن بیا عشق را تو معنا کنکه بی تو با غمت اکنون یکه تازی میکنمنگاهم کن تا نگاهت تسکین غم هایم شودکه من با هر نگاه توست خنده سازی میکنم...
بازهم امشب با نگاهت عشق بازی میکنمخاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنمچنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایمکه با دستانت در خیالم دست درازی میکنمدو چشمت کرده حیرانم که همچون بره آهوییبه یاد چشمان تو هر شب دل نوازی میکنم...
باز امشب با نگاهت عشق بازی میکنمخاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنمچنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایمکه دستانت به خیالم دست درازی میکنددو چشمت کرده حیرانم که همچون بره آهویییاد چشمان تو هر شب دل نوازی میکند...
لحظه به لحظه دل به دیدار تو تنگ استهر ثانیه دل منتظرت گوش به زنگ استدر قصه ی آغوش تو عشق پر خطر استتو ماه در این قصه و دل بچه پلنگ استبی گمان مستی در آغوش تو آسان بشودآغوش تو آغوش نه یک مزرعه بنگ استبی هوا بوسه بزن سر گیجه کمتر نشودهر دکمه ای از پیرهنت آغاز گر جنگ استنوشتی در آیینه آیین من آیین توستبا نقاب عشق این حضورت مایه ننگ است...
شده چون ماه شب روی تو عشقمدو شمشیرست دو ابروی تو عشقمقامت خورشید کنارت خمیده ستبس که بلندست شب موی تو عشقمگرچه صد بار مرا پس زده ای چشمانتمی کشد مرا باز سوی تو عشقمچه شود ساخت از قلب مریض وقتی گل ببندند به گیسوی تو عشقمای ماه تر از ماه کجایی که بدانی ؟مثل پلنگ آمده ام سوی تو عشقم...
لحظه به لحظه دل به دیدار تو تنگ استبا هر نفسی منتظرت گوش به زنگ استوقتی که آغوش تو یک مزرعه بنگ استهر دکمه ی پیراهنت آغاز گر جنگ است...
زیبایی ماه علت تفسیر تو باشدبر لوح ضمیرم همه تصویر تو باشدبا تیر نگاهت زدی آتش به دلم رفتاین قلعه ی ممنوعه به تسخیر تو باشدای ژاله صفت در دل ابری شده پنهانباران که شوی سینه به تقطیر تو باشدسیلاب شدی خشک و تر قلب مرا بردافسوس که این برکه به تبخیر تو باشدشیدایم و در هجر تو افسرده و حیرانعاشق شده دل بسته به زنجیر تو باشدتا کی به تمنای رسیدن به تو ای عشقاین گوش خیابان همه شب گیر تو باشد...
ابرو کمان چشم مدهوشت گلوله ستغنچه ها از لب خاموشت گلوله ستبرای کشتنم عطر از تنت بسانارها از زیر تن پوشت گلوله ست...
خرسند ببینمت به هم میریزمدر بند ببینمت به هم میریزمای آنکه نبینمت دلم میگیردهر چند ببینمت به هم میریزم...
تو نباشی با کسی رازی ندارمبرای شعر گفتن آغازی ندارمشبیه تک درخت بید مجنونحصاری بسته ام سازی ندارم...
به عشق من هوس گفتی و رفتیدلم را در قفس کردی و رفتیبرای من هوایی غیر تو نیستنفس در سینه حبس کردی و رفتی...
مادر مادر مادر یک شب دیگر تو بیا و در کنارم باشمادر مادر امشب بار دیگر تو بیا چشم انتظارم باشکودک بی تابم به دنبال تو می آیم گم شده در راهمسردم شده میلرزم دنبال تو میگردم برگرد بریم باهم...
مادر مادر مادر یک شب دیگر تو بیا و در کنارم باشمادر مادر امشب بار دیگر تو بیا و بر سر بالینم باشکودکم بی تابم به دنبال تو می آیم گم شده در راهمسردم شده میلرزم دنبال تو میگردم برگرد برویم باهم...
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی امقصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی امشعله از عشق تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید دفتر عشق تو پر از آتش است آمدی با عشق تو بسوزانی ام ؟دل به هوای تو فقط پر کشید از همه کس بخاطرت دست کشیدای تو همه باعث ویرانی ام آمده بودی تو بمیرانی ام کاغذی بودی تو به دست همه هر کسی چیزی روی تو می نوشتزندگی ات بدون ترس دورخ روز دگر فقط برای بهشت ارزش هر چیز به اندیشه هست هر ک...
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی امقصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی امشعله عشق از تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید دفتر عشق تو پر از آتش است آمدی ای عشق تو بسوزانی ام ؟دل در هوای تو فقط پر کشید از همه کس بخاطرت دست کشیدای تو همه باعث ویرانی ام آمده بودی که بمیرانی ام !کاغذی بودی تو برای همه هر که دلش خواست چیزی نوشتزندگی ات بدون ترس دورخ روز دگر فقط برای بهشت ارزش هر چیز به اندیشه هست هر کسی...
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی امقصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی امشعله از عشق تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید دفتر عشق تو پر از آتش است آمده بودی که بسوزانیم...