پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
در خیالم با تو پرواز میکنمپروازی به فراسوی آسمان نیلگونتا برایت آشیان سازم با دستان خویشمنوتو بال زنانفرود میاییم به درونتاکه گیریم سرو ساماندستانت را به دستانم برسان...
من از پنجره چشمان توآسمان آبی را دیدمکه پرنده عشقپرواز می کرددر کهکشان دوستت دارم...
روی چند آجر که شاید می شد آن را صندلی نامید، نشسته و به ترکیبِ زیبایی که از غروب آفتاب و دسته ای از پرندگانِ مهاجر به وجود آمده بود، چشم دوخته بود.پیرمرد هر روز در همین ساعت، کت و شلوارش را به همراهِ کفشی که آن را برق انداخته بود، می پوشید و همان جا می نشست.خیابانِ اصلیِ روستا خلوت بود و این مسئله او را تنهاتر از قبل، می کرد.هرچند خیالِ او، نامحدود بود. در آن مکان آرام و قرار نمی گرفت، پرواز می کرد، می دَوید، به اقوامش سر می زد. گونه ی سرخِ...
دل روشنی دارم ای عشق!صدایم کن ...از هر کجا می توانی...صدا کن مرا ...از صدف های سرشار باران..صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن...ِصدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!بگو پشت پرواز مرغان عاشق ...چه رازی ست؟بگو با کدامین نفس...می توان تا کبوتر سفر کرد؟بگو با کدامین افق ...می توان تا شقایق خطر کرد؟...
«ماه را...»گاهی همهء زیبایی های آسمانتنها می شوند و می ترسنداما این ترس را به روی خودشان نمی آورندتا زیبا بمانند!تنهایی شان که فراوان شودآنها با آن همه زیباییبه کجا پناه می برند؟ماه را می دانم!ماه راهرکجا که تو پناه بدهیآسمانش آنجاست!و پناهش می دهیدر آسمان پشت پیراهنت...و پرنده ای اینجا بی تاب می شودبرای پروازبا بال هایی جا ماندهدر یک سقوط ناگهانی!پس حسرت ماه نبودنش را می خوردو وقتی که به یاد می آوردر...
دلم پرواز می خواهدبه سوی آشنایی هابه جای دست، جفتی بالبه رنگی ناز می خواهددلم با راز می گریدولی آواز می خواهددلم کابوس می بیندولیکن خواب می خواهددلم تنگ استدلم پرواز می خواهدنوازش کن دلم را، ناز می خواهددلم امشب کمی همراز می خواهد....
گاه دلم پرواز می خواهد...اوج گرفتنی از جنس بی تعلقینسبت به دنیایی که تنها دورنمایش،چیزی جز خاکستر و گرد و غبار شبه آدمهای دو پهلو نیست!!!آه دلم چه بی انتها پرواز می خواهد......
پاییز... - روحِ عریان شده ای ست در برزخگاه زمین...!!!.مویه گرِ فراقیِ پرواز و رویش... پاییز.... نابالغی ، برهنه پای تا رسیدن به سبز چشممادرِ بهشت گم..!!! که هیچ از حوضک سینه هایش- شیرآبه ای ننوشیده ست...!!!!............
اولین تنفس زندگیت،یادت هست؟اولین فریادت،یادت هست؟روزهای قشنگ کودکی،الاکلنگ بازی،یادت هست؟طعم شیرین بستنی،بادکنک بازی،یادت هست؟عاشقی، نوجوانیشب تا صبح خیال بافی،یادت هست؟زندگی یعنی؛پرواز پروانهزندگی یعنی؛شوق دیدار بهاربوسه بر قامت ماه در تابستانزندگی یعنی؛نبرد با سرمازندگی یعنی؛در پاییز،در آغوش تبسم خفتنمحبوبه کیوان نیا(محبوبه_شب)...
عشق به همین همدیگه رو فهمیدنه، به اینکه بدونم تو دلت چه خبره و چی حالتو بهتر میکنه، به اینکه فکر نکنم چی به نفع منه، فقط فکر کنم چی برای تو خوبه، به اینکه اگه عاشقِ توِ پرنده شدم، برات قفس نسازم و بدونم دوست داری پرواز کنی و هوای آسمونو نفس بکشی .عشق یعنی هرچی هستم و هرچی هستی، این دوست داشتنه مث یه رود همیشه بینمون جاریه و هیچی خشکش نمیکنه.اگه بنا باشه من تو رو عوض کنم و تو منو تغییر بدی، اون دو نفری که از ما میمونن دیگه من و تو نیستن، عاشق ...
ساعت دیواری خانه، پولک های درخشنده ی نور رابر لباس سیاه شب، می دوختپروانه خیره به ماه بودو شمع به تنهایی در سایه ی تاریک ماه می سوخت؛رهایی منمن خوب می دانمدنیا را در سکوت دیوانه کرده اندآنکه باید در پود ابریشم تار شودآزادانه پرواز می کندو آنکه باید رها باشداسیر بچه بازی های قدرت شده استقرص های آبی اعصابپاسخگوی شماره های دلتنگی نیستبوق آزادیبه گوش هیچ سیاستی نمی رسدصداقتهیچ کجای این خاک آنتن نمی دهدو عشقهر...
شنیده امکبوتریازدست های مادرمبه آسمان پرواز کردهلالایی هایی مادرمهمیشهعاشقانه بودمن اما بعضی وقت هازبانش را نمی فهمیدم !حتمامادربه زبان فرشته هابا کبوترحرف می زدهکه بعد ها " کبوتر صلح "شد...
و خدا خودش شاهد است ..... .که چگونه آسمانبرای شکستِ پرنده ای در پرواز می گریدکه چگونه سکوتی پر وهمگلوی عاشقی را خاموش می کندکه چگونه نفسدغدغه ی هوای خانه را داردکه چگونه یک صبحِ زود, فریاد می زنیآی عشق لعنتیدر سینه ام بمیر ....در سینه ام بمیر ......
همیشه به "عدد یک" فکر کنمثلا: به سربازی که برای نجات جانشفقط یک گلوله داردبه مسافری که برای جانماندن از پروازشفقط یک دقیقه فرصت داردبه بیمار لاعلاجی که برای زندگی کردن فقط یک ماه وقت داردو به جهانی که فقط و فقط یک خدا دارد.به"عدد یک"که فکر می کنی به یاد من هم باشبه منی که در زندگی ام فقط تو را کم دارم"یک تو" و دیگر هیچ....
آلاچیقه درختی جورکالاگلانه پرواز وارشه پسییازده سپتامبربالای آلاچیقِ درختی/پرواز غازها بعد ازباران/یازده سپتامبر...
لعنت به دوست داشتنت کهدیوانه ام کرده.....اما با تو، دیوانگی هم زیباست...به بهانه یِ دیوانگی ،هر جایِ ناممکنی در آغوشت میکشم، میبوسمت، حتی گاهی چشمانم را میبندم و تا آنجا که تو هستی،پرواز میکنم و با آهنگِ صدایت میرقصم....این دل، دیوانگی کردن با تو را خوب بلد شده........
تا بحال رفته ای بالای بام که حس پرواز را تجربه کنی؟با بال های خیالی ات رقص اندام را بر فراز آسمان دیده ای؟ریزش امواج قلب را تا به نوک انگشت هایت چشیده ای؟من همانقدر پر هیاهو عاشق توامهمانقدر به داشتنت می بالم که پاییز به یلدایش...
نیویسم "خاک"چن پنجا قوران خانهپراچنئه.می نویسم "خاک"چندصد پروانهبه پرواز در می ایند....
دهانت را که می بندی چشم هایت حرف می زنند آنگاه باد و بوسهدر هم می آمیزندو هزاران پرنده با لب های توبه پرواز در می آیند...
دست هایت را به من بده !"جمعه" است وهوای دلتنگی ممکن است خفه مان کند !دل که بگیرد نفس هم بند می آید وهوا تنگ می شود برای دلی که قصد پریدن دارد !دست ها هم می توانند آسمانی باشند برای پرواز !میخواهم نفس بکشم ازسرانگشتانت تا انتهای وجودت !یقین دارم دلتنگی ها هم پر می کشند ومی روند !کافیست جمعه ها فقط دست هایت را به من بدهی!...
همیشه دلم می خواست بدانمپرنده ی بال شکسته ای که بعد از مدتها،برای اولین بار به پرواز در می آیدآسمان را چگونه می بیند؟تا اینکه عشق تومرا از هر زمینی جدا کرد؛و مندر آسمان ها به پرواز درآمدم.....
آسمان من پر از هواپیماهای ملخی تک موتوره ای است که هیچوقت قادر به اوج گرفتن نبوده اند، بیشتر شبیه سمپاش های روی مزارع ذرت توی فیلم های قدیمی سیاه و سفید شاید، با بدنه جعبه ای شکل و بال های نردبانی و خلبان های پالتو خز پوش و عینک های مخصوص. من هیچوقت پرواز را دوست نداشتم، پاهایم روی زمین که باشند خیالم راحت تر است. برعکس مادر که همیشه خواب می بیند دست ها را باز کرده و پرواز می کند، اوج می گیرد و بالا می رود. می گوید این تنها خواب تکراریست که از دی...
قحطی عشق آمده جانمباید احتکارت کنمدر جغرافیای بن بست دلمهمانجایی کهمدت هاستخاک می خورددر ورودی اش همتار عنکبوت بسته بودمحبوب منقبل دیدار شماکبوتر دلمان به هوای هیچ کسی پرواز نکرده بودبس کههمه رهگذر بودند و عابر ...بمان و ثابت کن کهمی شودعاشق هاعاقل ترین دیوانه های شهر باشند......
کنارت یک جهان شعرم..شبم..شوقم..شورم..یک جهان آسمانم! بال و پرم،پروازم...یک جهان می خندم...می رقصم...کنارت یک جهان مال من است......
عاشق که میشوی تمام جهان نشانه معشوقه ات دارند، یک موسیقی زیبایک فنجان قهوه ی تلخ، یک خیابان خلوت و ساکت،به آسمان که نگاه میکنی کبوترانی که پرواز میکنند همه تو را امید میدهند،حتما که نباید هدهد خبری بیاورد، گاهی کلاغی هم از معشوقه ات پیام دارد..جهان عاشقی زیباست آنقدر زیباست که آواره شدنش هم زیباست،مردن در عاشقی هم زیباست..!...
از مرگ چه می دانیگندیدن به گاه سکونحتی اگر برکه باشماز درد چه می دانی؟مرگ تدریجی خود را به تماشا نشستنحتی اگر دریچه باشمو از زندگی؟شهامت پروازی که هیچگاه نداشته امحتی اگر پرنده باشم...
از این قرنطینه گی های دمادم کسالتاز این سنگینی اندوهگینِ گم شدن در این عادتتا سبکبالی آن روزهای به شادی خود را بازیافتنو سرمست خنده های تو بودنراهی نیستکافی ست پلک هایم را ببندمبه چشم های تو سفر کنمو پرواز در آن جهان بی کران رابه خاطر بیاورم...
کودکی!ای رویای قدیمیِ خوشبختکه در باغچه ات مهربانی می کاشتمگُلِ سرخ و میخک می چیدمشب ها ماه را به مهمانی می خواندم ونسیم، شادمانه به خانه ام سر می کشیدرها بودم و موسیقیِ زلالِ عشق رابرای ستارگان می نواختم وروزهازنبورهای زرّین پَرگِردِ گُل ها آذین می بستند ومن بر بال های شادمانی و شورپرواز می کردم......
رنگ ها با صفحه ی چشممچه بازی می کنندسرخ، آبی، ارغوانیزرد، نارنجی، سیاهرنگ ها فریادی از رؤیای دوریا سکوتِ آفرینشعشقِ محض ...ای زمستان، ای سپیدای خانه ی متروک از پروازِ برگمن دعای دانه ها را می شنیدم از لبتمن شکوهِ دشت ها را می کشیدم بر دلتای زمستانقاصدِ عشقِ سپیداشک های من برایتبومِ نقاشی کشید...
من میگویم باید دوست داشتن را کشید .باید آن را در هوا نقاشی کرد.وقتی میگویی ،"دوستت دارم " ،انگار پرنده ای را از دستهایت پر داده ای ...بعد باید بنشینی و پروازش را با حسرت نظاره کنی .گاهی باید ،واژه ها را آنقدر حبس نکرد .حسرت پرواز ،دلتنگی میاورد.اماآدمیزاد همین است دیگر ،گاهی دلش به هوایی خوش می شود ....
آفتاب ،پشت پنجره در انتظار پلک گشودن ،پرنده،در انتظار پرواز و عشق در انتظار بوسیدن و نوازش تو ست.گوش به راهم ،تا با عزیزم ،روزی دیگر بیاغازم .بیدار شو گل من !صبح ات بخیر...️️️...
دوستَش دارد....!.مثلِ پرنده، که پرواز را....مثلِ ماهی، که آب را....مثلِ من، که او را.......
دلتنگ که می شوم...پنجره ها را می بندم...کرکره ها را پایین می آورم...و روی سردر قفسم می نویسم...به علت برودت هوای عشق...همه ی پروازها به مقصد آسمان مسدود است......
جان و دلم به دلبری زیر و زبر همی کنی....هنوزابتدای عاشقیستو منهر بار که تو را می بینماز زمزمهء بوسه هایت در گوش باد میگویماز رد نگاهی که آویز چشمانم شدهاز تپش های قلبتکه هر باردر آواز کولی ها شعر سرودمبه تو که فکر میکنمعطر آکنده از نفس هایتشمیمی میشودکه فرو میریزد در گلوگاه احساسمو سرمپر میشود از یاد توآن هنگام که زیر چتر پرواز برگ و بادبا خیالتبه تماشای گندمزار می نشینم...
چشمانت پرستوهایی عاشق اند با شوق پرواز دوست داشتنی و باشکوه...
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود دل ها ، همه آماده ی پرواز شود با بوی محرم الحرام تو حسین ایام عزا و غصه آغاز شودفرا رسیدن ماه محرم ، ماه حزن انگیز شهادت و عزای حسینی ، تسلیت باد ....
در جاده ای سپیدزیرِ حجابِ آبی و یکدستِ آسمانچونان مِهی رقیقپرواز می کنمدر زیرِ پای مندشتی شکفته است، طلایی و منحنیسوسن به صد زبان وبنفشه، سری به زیرکوکب، به رنگِ عشقپیچک میانشاننرگس کنارِ جوی، دو چشمش بر آسماندر انتهای جنگل و دریا، دوان دواندر امتدادِ دستِ پراکنده ی نسیمچترِ بلندِ گُل، به پرواز آمدهگویی که هر گُلیابری لطیف رادر کوله پشتیِ خودحمل می کند! ......
برای پرواز به بال احتیاجی نیست!قلبی پر از عشق و مهرو صورتی به دور از صورتک ها،بال هایی میشوند برایمان که دُریبیشتر از پرواز برایمان به ارمغان می آورند و آن رهایی ست....
فرشته ها امشب را جشن بگیریدکه محمد به جهان آمده،از ذوق نمیریدامشب شبه میلاد پیامبرعشق و پدر و هستی کوثرامشب همه آرام بگیریدچون می زده ها،حس پرواز بگیرید!...
کسی که می خواهد یاد بگیرد یک روز پرواز کند ابتدا باید یاد بگیرد که بایستد و راه برود و بدود و بالا رود و برقصد؛ نمی توانید مستقیما به سمت پرواز کردن، پرواز کنید....
صبح که می شود پروانه های یاد تو به ماهی کوچک دلتنگی ام پرواز می آموزند......
عشق آبی استدریا آبیستآسمان آبی استتو آبی هستیمن ماهی می شوم ودر تو شنا می کنممن پرنده می شوم ودر تو پرواز میکنمتو چگونه پرواز میکنی؟تو چگونه شنا میکنی؟...
از آسمانچشم پوشیدیم،پرواز رافراموش کردیمو در کنج قفسبه روی خود نیاوردیمپرنده شدنآخرین رسالت مان بود....
می خواستم آغاز رادر انتهای یک پروازرنگ کنم،آسمان تمام شد!...
نه پرِ پرواز داشتمنه دلم دریا بود؛در هوایت غرق شدم .......
هوا دلگیر افق تاریکدلم پرواز می خواهدرها از این همه غصهکمی آواز می خواهد...
رنگ چشات دریای من/ زیباترین رویای مندیروز و امروز بوده ای/ همراه فرداهای من!دستی بکش بر موی خود/ آشفته شد دنیای منروی مه ات پنهان مکن/ بن بست شد راههای منهر جای قلبت حک شده/ تصویر ردپای منیک ارتباط کهنه ای ست/ بین تو و شعرای منقلبم درون سینه ات/ قلب تو در دستای منبازی زیبایی شود/ فهمیدن آوای منرحمی بکن بر این دل/ دیوانه و رسوای مندرد و دل دیرینه ای ست/ بین تو و چشمای مندر بدترین ساعات روز/ لبخند تو مأوای منآرامش دنیای تو/ پر...
از لحظه نبودن تو دیوانه تر شدماین جا دلی به سوی تو پرواز میکند...
برای پروازابتدا باید تا لبه ی پرتگاه رفت.من از آن پروانه ها نیستمکه بال بگشایم بر فراز گل واژه هالطیف و تُرد و بس نجیبمن چون عقابمیا شاهین متیزپرواز،یا شاید یک «باز» با بال هایی بازخشن و بس عجیب!......
جهان کوچک من زیباستمن چون تویی رادارمکه درمیان همهمه ی کلمات و هجومِ خواستنمثل یک ،پیچک سبزبر تنِ یخ زده ی واژه هاریشه دواندی واز کالبدِ جانم ،یک پیاله شوق به پروازرهانیدیومنِ این روزهاعجیب ،درهیاهوی پرواز بر بلندای احساسِ ظریف دخترانه اشرها از هر فکری، یادی،گذر لبخندیپرهیجانچون کودکبا یک بغل شکوفه های زردِ وحشیتمام دنیایش را در دستانِ تودرامتدادِ رویای شیرینشگرم ،بهاریقدم به قدمپرسه میزندو جهانم باتوتعریف ...