متن چای
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چای
عصرها برایت چای دم می کنم،،،
تو اما ،،، نیستی!
هر بار چای ی از دهن می افتد؛
مانند دوستت دارم هایت!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
از تو دلگیرم ولی از زندگانی بیشتر
آشکارا دوستت دارم، نهانی بیشتر
عاقلم، دیوانه ام، مستم، چه فرقی می کند
دوستت دارم تو را از هر زمانی بیشتر
گرچه از نازک خیالان تلخکامی ها رواست
بر تو می آید ولی شیرین زبانی، بیشتر
صخره هر اندازه از امواج سیلی می...
چقدر پاییز شده
چقدر این حال و هوا شال و استین های پایین کشیده شده از سرما میطلبد یا نشستن کنار پنجره وهورت
کشیدن یک لیوان چای داغ که از سرمای محیط از آن بخار بلندمیشود و یا خوابیدن میان لالایی خاطره انگیزه
برگ ها و باد ها و یا...
حس خوشحالی ...
در لحظه های کوتاه زندگی موج میزند
خوشحالم از اینکه کنارم نشسته ای
خوشحالم از اینکه چای را در کنار هم می نوشیم
خوشحالم که هم صحبت هستیم
خوشحالم از اینکه
چشم هامان در یک افق خورشید را می بیند
خوشحالم از اینکه ...
در یک پیاده...
من میتوانم در چشمانت خیره شوم
و بدون به زبان اوردن کلمه ای بگویم که دوستت دارم
من میتوانم از فرسنگ ها فاصله تو را در آغوش کشم
دستانت را بگیرم و تورا به یک عصرانه در پاییزی ترین روز های ابان دعوت کنم
و تو میتوانی از دورترین نقطه...
کاش ادما حق اینو داشتن که خودشون انتخاب کنن
که چطوری بمیرن
اون موقع من انتخاب میکردم که توی یه صبح سرد زمستونی هنگام
برگشتن از نونوایی پام لیز بخوره و بخورم زمین
چندیدن بار تلاش کنم تا از روی زمین بلند بشم ولی هر بار نتونم روی
پاهام وایسم...
•♡• نصفه شبا هوس چایی
میکرد با کلی شیکر! با ساعتِ
هوس کردنش کنار اومده بودم
ولی میگفتم حالا با خرما بخور...
اگه قندت بره بالا چی؟!
خونسرد نگاهم کرد و چایی
شیرین شو سر کشید: شیکر تو
کابینته! میون یه عالمه قوطی!
فقط خودت میتونی پیداش کنی!
ولی خرما...
یک روز بارانی
یک لیوان چای
و دستان گرم تو
آخ که چه روزی میشود آن روز.........!
Silent eyes
همیشه که نمی شود یک توئی باشد
من چایی بریزم
همیشه که نمی شود یک توئی باشد
سفره ای از عشق بچینم
همیشه که نمی شود یک توئی باشد
من شمع روشن کنم
گاهی بی تو ...
روزم خوب است
گاهی بی تو ...
تمام چایی های عالم به تنم...
دفتر را ورق زدم قلم را در دست گرفتم . قلم میخواست تو را فراموش کند . قلم میخواست تو را فراموش کند ورق میخواست فصل دیگری آغاز کنم از فصل دلتنگی به فصل عاشقی
از فصل عاشقی به فصل دیوانگی
قلم میخواست از تو نگوید بس است دیگر بس...