متن چشم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چشم
در امتداد صفر عاشقی
اندوه نداشتنت
در من جوانه می زند
ای کاش آمدنت
همچون خواب همیشگی
تعبیر می شد
تا دلتنگی هایی
که در قلبم ریشه کرده اند
به چشم هایت
گره می خورد
مجید رفیع زاد
خواستم شعر بگویم که قلم رام نشد
روی این دفتر خالی ز قدم پای نشد
خواستم بهر تو گویم که ز من دل بردی
چه بسا شب که به چشمان نفس خواب نشد
خواستم بهر تو گویم غزلی ناب نشد
همه دنیا و دلم روی ورق جای نشد
روز و...
سجاده نشین باوفایی بودم
می خانه نشین با وقارم کردی
اکنون نه وفا مانده و نه سجاده
بازیچه ی دست این و آنم کردی
چشمان سیاهت همه ی دینم برد
تیری ز کمان خود عطایم کردی
تمام ذوق من از صبحگاه من این است
پس از گشودن چشم ...
صدای چهچهه ات ز آن طرف آید ...
و من دوباره ز آن صورت تا فلک بروم
رفتی ز برم لیک غمت مانده به جانم...
(ای داده به بادم)
هر لحظه گرفتار غم و اشک و فغانم...
(ویران ز نهادم)
چشمان تو و قسمت من همدل و همسان
(آتش زده برجان)
عشق تو امید من و من زنده به آنم...
(با یاد تو شادم)
ای درد غم...
حال مرا ز دکتر بی ادعا بپرس
احوال را ز مالج بی اعتنا بپرس
لبریز صحبتیم ولیکن مجال نیست
هر چیز خواهی ز دل آشنا بپرس
حال مرا که هر چه دویدم ندیده ام
بهبود را به جان ، ز این آسمان بپرس
چشمان من گواهی بی مهر و جوهر...
در قمارِ زندگانی شد خُمار/
چشمِ احساسی که در ره، تار شد...
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
همان لحظه که آینه را دیدی
درختی کاشتم
درخت بزرگ شد
سایه ها بلند
شالیزارها کوتاه،در آغوش سبزه ها
چشمان پر مِهرت را
میان گلهای جوان پنهان کردم
ترسیدم!
ترسیدم از ورای نابودی ها
کسی بی صدا تو را بدزد
و من دستهایم زیر درختی که کاشتم
گِل آلوده بماند...
در زلالِ چشمِ تو آرامشِ جان دیده ام
قامتت رعنا تر از سروِ خرامان دیده ام
بی تو وعشقت جهانم چون جهنم میشود
منکه آغوش تورا مُلکِ سلیمان دیده ام
بهزادغدیری
من از تو آویخته ام ، از چادر نماز شبت
که پر از شکوفه های بادام است.
دوست دارم تمام نفس هایت را در گوشم زمزمه کنی ، ای روح مقدسی که تسخیرم کرده ای.
شاید آدمی به زمین تبعید شده است، اما من بهشت را روی همین زمین یافتم....
نسیم صبح منی چون ز خواب برخیزی
پر از شکوفه و شادی ز شور لبریزی
تومثل دشت شقایق لطیف و چشم نواز
و مثل باغ پر از اطلسی دل انگیزی
به چشم وچهره وقامت یگانه ای در شهر
تو در میان عروسان عروس تبریزی
ز شوق آمدنت لب ، همیشه...
[•چَشمانَت•]
کاش غرق در نگاهت می شدم و دیگران برای همیشه کالبدِ این جسم بی جان را در عمق چشمان تو می یافتند.
آخر حرف از تو که می شود من به چند تکه استخوان بودن هم در کرانه های ابدی چشمانت رضایت می دهم؛
آری، اگر بدانم تو از...
چشمانِ سیاهت، چو نگینِ گلِ الماس؛
هر موجِ نگاهت، تبِ گرمای پُراحساس؛
وقتی بزنی چشمکی از، چشمه ی قلبت،
آبی بشود شورِ دلم مثلِ گلِ یاس!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
دستای من برای لمس کردن تن تو،چشمای من برای خیره شدن به چشمای تو و لبهام برای بوسیدن تو افریده شدن…
اما تو فقط برای مال من بودن افریده شدی:)
دلی که چشمِ امیدی به این زمانه ندارد
برای اشکِ شبانه ، سری به شانه ندارد
پرنده ای که قفس را نفس کشیده دمادم
برای پر زدن ، امّید و پشتوانه ندارد
بهزادغدیری شاعرکاشانی