آه ای عشق! ای پرنده ی سرکش که بر شاخسارِ دلم می نشینی و مانند خاطره ای در ذهنم بیدار می مانی تو لبخندی رنگارنگی تو آن الهه ای که گُل های وحشی در دست داری تو آن درختی که در حصارِ جانِ من غریبی نه پرستویی و نه آوازی...
با باد رفتم داخل پیراهن تو آرام چرخیدم سپس دور تن تو از چاک سینه آمدم تا روی چانه آنوقت شد کارم فقط بوسیدن تو آیینه ی چشمت نشانم داد روشن خیلی منِ من فرق دارد با منِ تو از تن در آوردم به تن چیزی اگر بود اصلاً چرا...
نام مرا بگذار باد بگذار به بوی تو آرام بگیرم
می ترسم از انگشت های موذی باد که یک شب،به تار موی تو بپیچد و تو از خواب های طلایی ام بپری من میان نت های خیالی خاموش
باد اگر بودم از میان گندم زار ها و چنارها از میان شاخ و برگ ها و چمن زارها ، سراغ موهایت می رفتم سراغِ دامنت ، روسرے ات ، چادرِ گلدارت .
روسری ام آبرودارترین پرچمی ست که لذت پریشان کردن گیسوانم را از باد میگیرد...
تمام خنده هایم را نذر ڪرده ام تا تو همان باشی ڪہ یڪے از روزهاے خدا عطر دستهایت، دلتنگے ام را به باد مے سپارد... ️️️
همه باران دوست دارند اما من باد را.... باد که می وزد تنها چیزی که در خاطرم تداعی می شود یاد چشمان توست که تمام مرا به رقص وا میدارد باد که می وزد روحم تا بلندای بادگیرهای شهر می کشاند و نگاهم میدود در پی دیدارت دزدکی در میان...
دل نگرانم برای دشت های گندمی که با گیسوان رهای "تو" در باد پنجه در پنجه نشدند...
ساقه ی لادن در باد، وصیت نامه می نویسم بدونِ رازهایم
شاید این تن برای تحت تاثیر قرار دادنمان این همه اندوهگین شده است روزها روی تقویم خسته می نشینند و من فکر می کنم مثل اب فواره ها که بعد از چشیدن شیرین ارتفاع سقوط می کنند دو باره مرتفع می شویم باد کمی از تو را لابه لای پرده...
منظومه ای میان ماست چشمان تو مهر چشمان من سیاره بر مدار تو می چرخم تابی به موهایت بدهی طوفان خورشیدی ات تمام مرا به باد می دهد
کاش آسمان تمام این نواحی رنگ چشمان تو بود کاش ابر با رقص باد شکل نگاه تو میگرفت کاش هر روز خورشید از افق دیدگان تو سر می زد کاش این کاش هایم حقیقت داشت تا خاور میانه ام لبریز نور رویای صلح نداشت عشق را زندگی می کرد
از تو فقط یک خواسته دارم، عطرش را موهایش را حتی اگر ممکن است خودش را برایم بیاور؛ ای باد...
دوست دارمش ... مثل دانه ای که نور را ، مثل مزرعی که باد را مثل زورقی که موج را ، یا پرنده ای که اوج را دوست دارمش ... ️️️
آه .. که عشق تو چونان باد است .. هر دم که شعله ور شوم فزون می کند شعله هایم را ...
باد آمد و برداشت ز سر، روسری ات را انگار عیان کرده خدا، دلبری ات را...
در بندشان کن خیال می بافند . گیسوان رها د ر ب ا د
نگاهت را که دیر می کنی بوی تنهایی می گیرد دستانم نبودنت را حوصله نمی کنم نمی دانم از کدام سمت می آیی از کدام مسیر که پر می شود بودنت در تمام شهر ندیدنت را بلد نیستم گاهی تیتر درشت چاپ شده ی یک روزنامه عصری در دستان من...پر...
گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی، گاهی وقتا فقط زندگی کن... یاد قول هایی که به خودت دادی نباش، تو تلاشتو کردی اما نشد... یه وقتایی جواب خودتو نده هر چی پرسید: چرا اینجای زندگی گیر کردی، لبخند بزن و بگو کم نذاشتم اما...نشد...
بعد از تو هنجارها را می شکنم گیسوانم را به سرانگشت های باد می سپارم و هرشب در آغوش خودم می خوابم تو این رسوایی را تاب نمی آوری.
نشسته ام کنارِ پنجره و باد می وزد ... درخت ، می خرامَد از درون و شاخه در عزای سیبِ چیده اش ؛ سکوت می کند ... پرندگان چه بی ریا میانِ ابرها ؛ به اوج می روند ! و انزوای کوه ، بی صدا ؛ بغل گرفته آسمان شهر...
یک عمر درگوشمان زمزمه کردند سرت را بَر باد ندهیٓ ندادیم هَم... به خودمان که آمدیم دل داده بودیم باد با خود برده بود...
رمز عاشقانه هایم نام زیبای توست مست عشق میشوم از شنیدنش , دستار احساسم را به باد میدهم تا بال و پر بگیرم سوی خرابات آغوشت...