گوش کن اکنون صدایی را که نیست حرف های آشنایی را که نیست رازهایی را که میگفتم به باد اعتمادِ نابجایی را که نیست گوش کن در اخرین دیدار ها رفتن و اندوهِ پایی راکه نیست من تمنّا میکنم پاییز را روزگار باوفایی را که نیست چشمهایم غرق احساسی عجیب...
تا شهریور روزهای سبزش را در تقویم می گُذرانَد ، تو هم بیا...! . . می ترسم ورق ، برگردد روزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهد وَ تو هنوز راهِ رفته را کوتاه نیامده باشی بیا که بادها دستِ فصل ها را خوانده اند و خبر از...
پرپر شدم شبیه گلی در هجوم باد آن کیست تا بیاورد اینک مرا به یاد...
دهانت را که می بندی چشم هایت حرف می زنند آنگاه باد و بوسه در هم می آمیزند و هزاران پرنده با لب های تو به پرواز در می آیند
جمعه دخترکی غمگین است... که موهایش را باد نوازش میکند، نه معشوقش...
بدون شک جهان را به عشق کسی افریده اند ، و بهار را به عشق ترانه ! چه بهارقشنگی وقتی باد میوزد و روسری یار را با خودش میبرد چشم هایم محو زلف هایش میشود انگار زلف هایش از جنس آسمان شب بود وقتی در سیاهی چشمانش غرق میشودم یک...
مرا نه آسمان برمی تابد نه زمین نه باد نه باران نه ماه نه خورشید نه کوه نه دریا، تویی که به ماه و خورشید و فلک فرمان می دهی عاشقانه دورم بگردند
هوا بد است تو با کدام باد می روی؟ چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تو را که با هزار سال بارش شبانه روز هم؛ دل تو وا نمی شود.
تو باد بودی ، من موج ... و من مدتهاست که آرامم !
اگر یک بار دیگر درودیوارهای این خانه ی لعنتی لمسم کنند به خیابان می ریزم و روی مرده ی خودم چاقو می کشم اصلا چه فرق می کند نعش کدام مرد کجای این جهان دراز کشیده باشد وقتی کمرگاه زنی را به خاطر نمی آورد که چقدر رقصیدن در باد...
خنده های باد در دشت پیچیده لای گیسوان شقایق چه ساز عاشقانه ای کوک کرده باد می رقصد و می خنداند تا شاید لَختی آرام گیرد این گُلِ داغ بر دل نشسته
آه ای عشق! ای پرنده ی سرکش که بر شاخسارِ دلم می نشینی و مانند خاطره ای در ذهنم بیدار می مانی تو لبخندی رنگارنگی تو آن الهه ای که گُل های وحشی در دست داری تو آن درختی که در حصارِ جانِ من غریبی نه پرستویی و نه آوازی...
با باد رفتم داخل پیراهن تو آرام چرخیدم سپس دور تن تو از چاک سینه آمدم تا روی چانه آنوقت شد کارم فقط بوسیدن تو آیینه ی چشمت نشانم داد روشن خیلی منِ من فرق دارد با منِ تو از تن در آوردم به تن چیزی اگر بود اصلاً چرا...
نام مرا بگذار باد بگذار به بوی تو آرام بگیرم
می ترسم از انگشت های موذی باد که یک شب،به تار موی تو بپیچد و تو از خواب های طلایی ام بپری من میان نت های خیالی خاموش
باد اگر بودم از میان گندم زار ها و چنارها از میان شاخ و برگ ها و چمن زارها ، سراغ موهایت می رفتم سراغِ دامنت ، روسرے ات ، چادرِ گلدارت .
روسری ام آبرودارترین پرچمی ست که لذت پریشان کردن گیسوانم را از باد میگیرد...
تمام خنده هایم را نذر ڪرده ام تا تو همان باشی ڪہ یڪے از روزهاے خدا عطر دستهایت، دلتنگے ام را به باد مے سپارد... ️️️
همه باران دوست دارند اما من باد را.... باد که می وزد تنها چیزی که در خاطرم تداعی می شود یاد چشمان توست که تمام مرا به رقص وا میدارد باد که می وزد روحم تا بلندای بادگیرهای شهر می کشاند و نگاهم میدود در پی دیدارت دزدکی در میان...
دل نگرانم برای دشت های گندمی که با گیسوان رهای "تو" در باد پنجه در پنجه نشدند...
ساقه ی لادن در باد، وصیت نامه می نویسم بدونِ رازهایم
شاید این تن برای تحت تاثیر قرار دادنمان این همه اندوهگین شده است روزها روی تقویم خسته می نشینند و من فکر می کنم مثل اب فواره ها که بعد از چشیدن شیرین ارتفاع سقوط می کنند دو باره مرتفع می شویم باد کمی از تو را لابه لای پرده...
منظومه ای میان ماست چشمان تو مهر چشمان من سیاره بر مدار تو می چرخم تابی به موهایت بدهی طوفان خورشیدی ات تمام مرا به باد می دهد
کاش آسمان تمام این نواحی رنگ چشمان تو بود کاش ابر با رقص باد شکل نگاه تو میگرفت کاش هر روز خورشید از افق دیدگان تو سر می زد کاش این کاش هایم حقیقت داشت تا خاور میانه ام لبریز نور رویای صلح نداشت عشق را زندگی می کرد