متن تقدیر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تقدیر
حالا که تقدیر ، تو را
به دریچه ی قلبم کشاند
بیشتر بمان...
تو که اینگونه بیخبر دل می بری
بی اِذن هم نرو...
مهمانخانه ی دل را با فرش کاشان
مزین کرده ام...
کفش هایت را به در کن...
چایی ات را بنوش...
در کنار مردی از دیار کاشان......
کاش میشد دفتر تقدیر خود را خود نوشت
کاش میشد باتمام حرفها دل سازی برای فردا ها نوشت...!
کاش میشد بین دل آشوبه های زندگی دفتر تقدیر خودرا از نو نوشت!!
کس نداند بازی سرنوشت تا کجا برایش خواهد نوشت آشفته دلانیم میان بازی سرنوشت اما قضا و قدر هر...
گفتی که از نسل آدمیم
غافل از آنکه
ما کوه بودیم
و تقدیرمان
نرسیدن به هم بود
مجید رفیع زاد
جان بنوشان
یارب! کویر تشنه را باران بنوشان
هر خاطری درمانده را درمان بنوشان
ما ساکنان شهر تردید و یقین را
از پرتو خورشید خود ایمان بنوشان
زیر غبار خودپرستی جان سپردیم
یک بار دیگر مردگان را جان بنوشان
تقدیرمان در دامن مهر تو افتاد
این بخت خوابآلوده را سامان...
در تقدیر صنوبرها
مرگ نیست؛
به روایتِ نیمکت ها
گوش کنیم،
که عشق را می فهمند!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
با عکس هایت دردِدل کردن چه زیباست!
گاهی تو را در خواب می بینم عزیزم!
حالی نپرس از من که ویرانم برایت...
من چندسالی هست غمگینم... عزیزم...
رودم که در خود می روم هی سمت دیروز
هی زخم هی نیش از شکستن خورده ام من!
گفتی بگویم زندگی زیباست اما......
تقدیرمان اینگونه شد،محکومِ جبرِ سرنوشت
هر چه که میلش می شده،قسمت به پیشانی نوشت
حسرت به دلها گشته و در زندگانی مرده ایم
نفرین بر این تقدیرمان با روزگار بد سرشت
جاری در این قسمت شدی بی انتخاب و ناگزیر!
محکومِ زنده ماندنی ،گر خوب وبد،زیبا و زشت!
خونی به...
آهِ شب واندوه ، اگر که اثری داشت
این تیره شبِ غصه یقینا سحری داشت
ای کاش که در منطقِ چشمانِ سیاهت
ققنوسِ غزل های دلم،بال و پری داشت
در معجزهِ چشمِ تو کافر شده این دل
ماهِ رخِ زیبایِ تو... شق القمری داشت
از روزِ ازل\عشق\ درونِ گِلِ ما...
《 آمد، نماند، رفت...》
وقتی تقدیر از این سه کلمه برایت جمله می سازد،
این جمله تبدیل می شود به حزن آلودترین داستان زندگی تو!
ارس آرامی
خودم ، جانم با تو چه بگویم ؟! از درد ها و ترس هایت یا از خیال بافی ها و وابستگی هایت
بگذار هر روز عاشق و مجنون تو باشم عاشقی که درآغوش ات گریه کند ، اشک غلتان کند و خالی شود از تمام غم هایش
پناه دلم باش...
اصلا مگر مهم است تو دوستم داشته باشی؟!
مگر مهم است من دلتنگت باشم و تو عین خیالت هم نباشد؟!
چه اهمیتی دارد که من سعی میکنم علاقه ام را ابراز کنم و تو مرا مدام پس میزنی؟!
این ها که مهم نیستند...
یعنی
میدانی؟!
تا وقتی دنیا تو را...
«دلنوشته عاشقانه»
حالا که تقدیر ، تو را
به دریچه ی قلبم کشاند
بیشتر بمان...
تو که اینگونه بیخبر دل می بری
بی اِذن هم نرو...
مهمانخانه ی دل را با فرش کاشان
مزین کرده ام...
کفش هایت را به در کن...
چایی ات را بنوش...
در کنار مردی از...