متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
دستهایت را
به وسعت یک خاطره
به من بسپار
میخواهم
دوستت دارمهایم را
تا بیست
بشمارم
روزی که پایم به خانهات باز شد؛ آن روز به دنیایی از بوی خوشبختی و عطر مشترک عشق قدم گذاشتم. جهانی که به نظر میرسید سرشار از مهر و محبت و آرزوهای شیرین برای تشکیل خانوادهای گرم و کوچک است. اما تنها یک توهم بود، توهمی که پایدار نبود.
این...
من مثل شب...
با چراغهای روشنِ خانهٔ تان قهرم...
با آغوشی که دیگر سهمِ من نیست.
ڪاش امشب…
ڪاش امشب باران میبارید،
ڪاش خیابانها خیس از عطر خاطرہ میشدند،
ڪاش ڪسے در گوش دل، زمزمهاے از جنس آرامش میخواند،
ڪاش ماہ، دلش براے دلدادگان تنگ میشد و نورش را مهربانتر میتاباند،
ڪاش… ڪسے از دوردستها، بیبهانہ دلتنگم میشد!
ڪاش امشب، باد پردههاے انتظار را ڪنار میزد،...
در سیناپس های توو در تووی خیال
پژواکِ گامهایت
رقصِ جنونآمیزِ ذراتِ کوانتومیست
عشقِ ما، نه خطی، نه دایره
تلاقی انتگرالِ بینهایتِ احتمالات
در گسترهی مهآلودِ عدم است
بریل تنم را که لمس کنی
تب ام آتش میگیرد
پلک میزنی، الگوریتمِ نویی متولد میشود
پر از کُدهای حسِ نابِ تو...
دلم بهانه میکند،
برای زندگی تو را.
کاش میشد یک دم بهانه کند،
دلت هوای دلم را
رویا شده دیگر برایم بوسههایش
خوابش مگر در جوشش بستر بیاید
هر لحظه با، آوای دل، کردم صدایش
گفتم که شاید، یک نَفَس، در بر، بیاید
آخر، کجا رفت آن زمانِ کودکیهام؟
یک بارِ دیگر، کاشکی، مادر، بیاید
دل، دوست دارد، دستِ گرمِ پُرمحبّت
گرمای دستش، کاشکی، بر سر، بیاید
از بوسههای گرمِ او، احساسِ مهری
در سرسرای سینه و، پیکر، بیاید
[جهان سوم]
وقتی که به دنیایی آخرت وارد میشوم
و خویش را در محضر پدر و مادرم میبینم
احوالپرسیهایمان تمامی نخواهد داشت.
آنها میپرسند: براستی زندگیتان بر روی زمین چگونه است؟!
و من سکوت میکنم!
چگونه میتوانم اخبار واقعی جهان را برای آن دو عزیزم بازگو کنم؟!
و با خود...
کاش وقتی به خانه برگشتم
کفشهای تو پشت در باشد...
بهانه میکند تو را،
هوای خسته ی دلم.
خانه ی دل را تکاندم،
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن نبود.
چرا غرقِ خودت کردی دلم را؟
تو که: از دم، درونت بیصفا بود
از تبِ قحطیِ مهری؛ که دمادم، جاریست،
دلکم غزّهترین حال، شدهستآشفته
شعلهزا گشته به جانم تپشِ بغضی سرد
در دلآشوبیِ قلبم، همه دم، غم خفته
چه کسی حالِ مرا با با تب و تابی گفته؟
وز رگم شورشِ غمهای گران را رُفته؟
گرچه شایندهی زیباصدفِ رویایم
هیچکس نیست کند دُرّ دلم را سُفته
چرا تقدیرِ ما، این ماجرا بود؟
چراغِ سبزِ تو، پیشم چرا بود؟
منِ ساده، چگونه، دلسپردم
به تو؛ که: باورت بی شور و نا بود؟!
بی خبر از حال مایی،
آخر به کدامین بهانه..؟
کجایی بگو الان تنها کسی که داشتم بهش اطمینان؛