متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
بغضهایم را
به ابر ها داده ام!
دلم را
از نام تو پُر کرده ام
دوست دارم که ببارد همان عشق،
باران،
که آوازِ دل شنیدنی ست..!
چشم به راهی،
همان دردی ست که آدمی را
سمت دیوانگی می کشاند!
اندوهم بزرگتر از آنست که اشک هایم
توان التیامش را داشته باشند!
بیا ای که نسیمت خوشبو
قلمرویت دلکش
و منی که فراوان به تو دل داده ام...
چشم به راهی،
همان دردی ست که آدمی را
سمت دیوانگی می کشاند!
اندوهم بزرگتر از آنست که اشک هایم
توان التیامش را داشته باشند!
بیا ای که نسیمت خوشبو
قلمرویت دلکش
و منی که فراوان به تو دل داده ام...
عشق בل من چهرـہ نمایان بنما.
وقت حضور است.
בگر چیزے از این בنیا نخواهم،
بـہ غیر از وصل بے پایان یارم.
مملو است בر خاطراتم،
رב پاے چشم تـــــو...
عمریست کـہ בلتنگ توام،
جاے تو خالیست کجایی؟
دلتنگی به وقت چشمانت،
لحظه ای مقدس، همچون تسبیحی در تاریکی که روح را به وصفِ ابدی میبرد.
چشمانت،
آینه ای از آفتابِ شب تابِ خلوت،
رازهای نهان را همچون نقشی از خوشنویسی زمان
بر بوم دل مینگارند؛
هر نگاه،
تشبیهی زلال به نوای فرشتگان
که در گوش جان پژواک...
یکی را دوست دارم...
نه در سطحی که واژه ها تابِ گفتنش را داشته باشند،
که در ژرفای جان،
آنجا که عطشِ دیدارش،
با هیچ بارانی فرو نمینشیند...
یکی را دوست دارم،
نه به نازِ نگاه و نرمیِ کلام،
که به طغیانِ تمنّا،
که از ریشههای روحم سر برمیکشد
و...
چشمانت
مثل نسیم صبحگاهی
از لابهلای برگهای نازک بید میگذرد
و صدایت
روی موجهای آرام دریا
لالایی میخواند برای ماهیهای خسته
لبانت
رنگ انار ترکخوردهی پاییز است
وقتی که خورشید
با انگشتان طلاییاش
گونههای آسمان را نوازش میکند
و من
در امتداد نگاهت
مثل پرندهای گمشده
به سمت روشنایی پر...
همـہ בل را بـہ تو בاבم،
همـہ اش را تو شکستی.
یاבت چـہ زیبا کرבہ ویرانـہ בل ما را.
نبض قلبم. בر کنج نگاهش شـב اسیر.
من بـہ انـבازـہ ے یک شهر شلوغ،
בلتنگ و گرفـتار توام.
بگذار بگویم
در نبودت
قلبم چقدر تیر کشیده است ؟!
خوب که فکر میکنم
من تیر باران شده ام .
چه خوش بودیم با آن عشق پنهانی
به گوشم خوب میگفتی الفاظ ویرانی
تو بودی ماه شب تابم و من آن ابر تیره رو
به ظاهرکردمت پنهان ولی در چشم تابانی
نبودی جز خیالی دور و بس زیبا
که جا ماندی در اوهام و افکار خیابانی
از آن روزی که...
گفتنـב کـہ آرزوے تو چیست בر בل..؟
گفتم کـہ تمناے وصال یار בارم، همین.
بے تـفـاوت از کنارش رב شـבم اما هنوز،
یاבم هست کـہ בر بنـב نگاهش گرفتارم کرבـ
چه سخته که: نباشی پیشِ قلبم
نگیری، از من احساساتِ مبهم
تو میدونی نفس هستی برایم
نکن حالِ هوای حسّمو دم
بے تـفـاوت از کنارش رב شـבم اما هنوز،
בلــم آن بنـב نگاهش را تمنــا میکنـב.
به باغبان بگویید..
به باغبان بگویید
باد خزان وزیده
آتش بجان هستی
افتاده و رمیده
به باغبان بگویید
لبخند مهربانی
کز شوق دیدن او
رنگ از رخش پریده
به باغبان بگویید
شاید بیاید این بار
شاید که قطره اشکی
از گونه ای چکیده
به باغبان بگویید
چشمان او بشویید
ما...
بر زاغ سپردم سَرِ کارت باشد
هر لحظه و هر جا به مدارت باشد
من غیرتیام! خود تَهِ این قصه بخوان!
هابیل اگر باز کنارت باشد! ...