متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
سخت است،
فراموش کردن چشمی که سخت به دل نشسته.
بی تو هر شب،
محو خاطرات چشمت میشود چشم و دلم
کاش فاصله ها کم بشود،
تا بوسه ی تو مرحمی باشد بر زخم های کهنه ام.
کجایی؟
ای خیالت مونس شبهای تنهایی و دلتنگیِ من.
میدانی چگونه است این احساس:
اگر به ماهِ بلورین بنگرم،
به شاخهی سرخ پاییز،
که آهسته بر پنجرهام خم شده است،
اگر در کنار آتش،
به خاکستر ناپیدا،
یا به پیکر پژمردهی هیزم دستی کشم،
همهچیز مرا
به سوی تو میکشاند،
چنانکه بوی عطر گل،
تا تهِ جانِ دلتنگی میرود.
درونم مثل آواری فرو ریزد از آن روزی
که چشم از من بپوشانی
و روی از من بگردانی
با تیرِ نگاه تو گرفتار شدم همچو شکار
صید پابندِ تو را مرگِ دو صدباره روا نیست
جانا خمار چشم تو رندانه غوغا میکند
آتشفشان سینه را یکباره برپا میکند
در پیچ و تاب زلف تو میپیچد این کِلکِ خیال
با آن خم ابروی تو آهسته نجوا میکند
ز گرما و گرم آغوشت شدم ابری و بارانی
فراموشم شده هر شب تلاطمهای طوفانی
چه آرامم از آن روزی که بوسیدم لبانت را
ولی بیوقفه میخواهم نوازشهای طولانی
زنگار دلم ریخت ز جان گفتنت ای یار
هر بار بگو "جاااان" که کنم جان به فدایت
عاقبت در حسرت آغوش تو جان میدهم
در کنارت بوی شبنم بوی باران میدهم
پیچک تنهاییم پیچیده در گلدان دل
جرم سنگینم چه بود این گونه تاوان میدهم
حلقه اشک تو چشمات حلقه دار شده
بغض سنگین نگاهت مثل آوار شده
چی به روز من آوردی موقع دل کندن
دل مهربون من شبیه دیوار شده
خاطراتت بدجور به رخ میکشد جای خالیت را.
به سبب تو،
در باغهای شکفتهی بهار،
عطر گلها چونان زخمی کهنه،
در من میخروشد و دلم را میآزارد.
چهرهات از خاطر رفته،
دیگر دستیات را در یاد ندارم؛
و لبانت…
آیا هنوز بوسهشان را بر لبان من میتوان سراغ گرفت؟
به سبب تو،
مفتون تندیسهای سپید پارکها شدهام؛
آن...
می دانی؟!
از روزی که نگاهت را بردی؛
دیگر هیچ آینه ای
حتی برای لحظه ای
زیبایی ام را باور نکرد!
دلم لک زده واسه چند لحظه زل زدن تو چشمات.
تو را من دوست می دارم
ولی جانا نمی دانی
شدی دنیای من دیگر
چرا با من نمی مانی؟!
نوشتم بر تنِ لاله
که خون شد این دلِ تنگم
گل لاله به غصه گفت:
که من خونین دلم چون تو
قسم
بر زخمه ی چَنگ و
قسم بر ساغر و...
دگر رسوای عالم شد، دل دیوانه ام بی تو.
چگونه داغ این رسوایی را، بر دوش خود گیرم.
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
دارد آه میکشد آرام
نم نم باران
مینوازد گونههای خیسش را
و بغضی سرد
میفشارد گلوی خستهاش را سخت...
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی
یک نفر
تا همیشه
به یاد توست
و بی صدا
اشک میریزد...
ای عشق پاک من! برگرد...
حس آتشین دوست داشتن،
رهایم نمیکند؛ برگرد...
من هنوز
نوازش گرم دستان مهربان احساس صمیمیات را
دوست دارم؛ برگرد...
برگرد و تا همیشه،
با قلب پراحساس من بمان...
برگرد...
هماره در دهلیز قلبم
و بطن وجودم
تو را میجویم!
همیشه سراب دلم
برای دریای محبّتت
سینه میگشاید!
آه
از آن لحظههای بیگناه
که لجاجتمان
زندگی را از ما گرفت!
قطعهای از پازل سرخ دل من،
پیش دشت سبز چشمانت،
جا ماندهاست؛
آمدی و بردی با خود،
نیمی از وجود مرا؛
نیمهی من،
جدا از من،
چرا ماندهاست؟!
باز آی و تکمیل کن:
دفتر وجودم را؛
طرحی از من به جاست؛
مابقی،
رها ماندهاست!