متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
به تار موهایت قسم...
که هر بار روی پیشانیات میلغزند،
تمام جهان در من فرو میریزد.
بوی باران که میآید، انگار نامت دوباره در دلم زنده میشود.
نه تویی، نه آن روزها… اما هنوز چیزی در من تپش میکند.
عهد و پیمانی که بستیم..
یادم آمد کوچه ای را کز میان آن گذشتیم
باغبان بود و تو بودی کنج دیواری نشستیم
سیب ها را چیده بودن در میان آن سبد ها
بار قاطر کرده بودن او رمید و ما گسستیم
بوی عطر گیسوانی در فضای کوچه پر شد
مست...
لبهای تو بهترین جایگاه است،
برای بوسه هایی از جنس دلتنگی.
دنبال بهانه میگشتم برای زندگی،
تا اینکه چشمان تو را دیدم.
چشمان تو بهترین بهانه است برای زندگی کردن.
اینطور نیست که ماندنی باشند؛
خاطره ها، گاه فراموش هم میشوند.
درست در خاطرم نیست از کی دوستم داشتی..
اما وقتی گفتی چشمانت سارق قلبم شده اند،
چند شب از فرط ترس دلدادگی خوابم نبرد.
درست یادم نیست چه زمان بی پروا دستانم را گرفتی!!!
قرار چهارم بود یا..........
مرا بشنو؛
آنگاه که آوای گرم عاشقانه های معین در گوشت می پیچد"
و مدام دکمه تکرار را می زنی..
وقتی که صدای مرغان عشقِ باغ،
دوستت دارم های مرا در گوشت زمزمه می کنند.
مرا بشنو؛
با شنیدن اولین جانمی که در پاسخ صدای نامم دادم "
آخرین بارش...
در هیاهوی بیست سالگی
مات مانده بودم
خامی سی سالگی را
در پختگی چهل سالگی
چند لقمه زندگی برداشته ام
حالا هر روز صبح
در کافه چشمانت
داغ می نوشم
امید را
نمی توان
حتی از رویای بودن با تو گذشت
تویی که
قلبم به اشتیاق آمدنت می تپد
عاشقانه هایم را بخوان
بگذار
در آرزوی داشتنت
شکوفا شوند
وچشم به راه پرستوهایی باشند
که خبر آمدنت را برایم می آوردند
گره خـــورده نگاهـــت با نــگاهم
تــویـی تنـــها امیــد و تکیه گاهم
دمید از مشرق جـــان نور عشقت
چه سرمستم به هر شام و پگاهم
دلم کنار تو خانهای دارد
که هیچ طوفانی نمیتواند آن را لرزان کند،
حتی وقتی دستهایم دور از توست،
قلبم هنوز آتش عشق را روشن نگه میدارد.
هر بهاران را نبین کز عشق خود می نغنوی
چون بهاران میرسد پایان، زمستان میشود.
آدمی کز درد دوری میدهد فریاد و زار
چون فغان پایان رساند، یار مستان میشود.
دست به دست باد دادم
که بیاورد نسیمت را،
در زمانهٔ سکونِ لحظههای پرالتهاب
ابرهای خسته رفتند
ماه اما برنگشت
شب فرو ریخت
و ستارهها نامت را زمزمه کردند
بیآنکه تو باشی...
سپیده که سر زد،
کوچهها از عطر تو خالی بودند
و من، در ازدحام روز
هنوز با باد سخن میگفتم...
چشمان من اسرار و نگاهت پی انکار
بین منو تو فرسنگ فرسنگ دیوار
دل دل نکنم مطلب دل ندارد انکار
اشعار تو خواندم و شدم عاشق بیمار
جهان
پس از تو
ادامه یافت
اما با لحن دیگری
لحنِ خستهٔ کلاغی بر سیمهای برق
یا
نفسِ آخرِ فانوسی در باد.
و من،
میان این روزهای بیپناه،
در تبعیدِ بیتو،
آوارهام.
خوابم زخمی است
خجالت روی شانههایم میافتد
و بوی تو، سرد و نرم، در رگهایم میچرخد
زیر چتر تنهایی
باران را قدم میزنم
بیآن که دفتر خاطراتت تکان بخورد
و من
در میان سکوت
و فاصلهها
به دنبال واژهای میگردم
که دوباره
دستها و بدنهایمان را
به یکدیگر پیوند دهد
بوسه باران میکنم هر شب در آغوش خیالم.
لبهای مست او را...
قهریم
اما سایه هایمان بر دیوار
یکدیگر را در آغوش کشیده اند…
تو نقطهای در نقشهی وجودم،
و من مسیری بیپایان…
که به هیچ جا نمیرسد.
هر رفتنی، جهانی را با خود میبرد،
و من در همان جهانِ خالی، تنها قدم میزنم…
تو دوری و من
همیشه به بوی تنت دل بستهام…
دستهایم به تو نمیرسد،
اما قلبم همیشه دنبال توست…