متن شاعرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعرانه
با من بمان
تا در کنارت جان بگیرم
در سینه ی طوفانیت
سامان بگیرم
دیروز با نامت.
شدم آغاز ، مگذار
امروز بی نامِ تو
من پایان بگیرم
به چشم هایت بگو آنقدر برای دلم رجز نخوانند
من اهل جنگ نیستم ، شاعرم
خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم شعری مینویسم
آنوقت اگر توانستی مرا در آغوش نگیر
درد
یه وقتایی دردهایی هست
که آدم رو از ریشه میسوزونه
یه آدم که ریشه اش سوخت
یا هیزم میشه و تنور دلش رو میسوزونه
یا الوار میشه و روی آب دل میپوسونه
دلش ریشه میخواد توی خاک
بلند شه ، پر شاخ و برگ ، مثل تاک
یا که...
گمشده ...
سالهاست گمشده ای دارم
هر چه بیش میجویم
نمی یابم من او را
به هر جا می روم
نیست از او نام و نشانی
ز هر کس جویم او را
نمیداند نشان ، هم نام او را
سالهاست گم کرده ام من
ولی انگار همین جاست
نهان از...
شب
باز شب آمد و فکر و خیال
باز تشویش ذهن با افکار محال
شب و نجوای نواهنگ
تکرار پی در پی چند آهنگ
یک لیوان چای با طعم شمعدانی
دلتنگی ، بی کسی ، تنهایی
با چشمان خیس بارانی
زیر سقف ،کنج شیروانی
نه راه پس مانده نه راه...
پرستو در بند
پرستوها همه رفتند، یکی مانده در بند
پر و بالش شکسته، نیمه جان پای در بند
به امید رهایی میکشد پای لنگ لنگ
میزند بر هر گره نوک، سر و بال و چنگ
میکشد بر هر طرف این دام را
کند خویش آزاد، رهَد این فرجام را...
در این بوران سرد مهری
زمهریر نبودن ات
دلم را می لرزاند
در جانم رخنه می کند
و دستانم،دور از دست هایت
بوی زمستان می گیرند
چشمانش ...
دریچه های قهوه ای روشنی که
ورودگاه سرزمین ابدی من بود
جایی که روحم را در آن حبس کرده بودند
و شاعرها همه حساس هستند
پر از حس وپر از عشق و پر ازشور
کمی تا قسمتی شاید بهاری
ز احساس خزان و غصه ها دور
وبعضی وقت ها گویا خزانند
به بغضی ماندگار وکهنه مجبور
زمستان میشوند از بی وفایی
ولی چون اینه غرقند در نور
اعظم کلیابی
بانوی...
آنها که می نویسند بسیار می اندیشند و آنها که بسیار مطالعه می کنند ، اندیشه های زیادی می دانند .
صحن قشنگت یا رضا دل رابه یغما می برد
رنگ طلای گنبدت ، دل از دو دنیا می برد
ای هشتمین ماه ولا ، فرزند نیکوی علی
نام خوشت هوش از سر اهل ثریا می برد
مبهوت خیل زائرین، هفت آسمانها و زمین
خاک تو را هر زائری با قلب...
بعد از رفتنت نگاهت را برای چشمانم حرام کردم
اما تو، بعد از روی هم رفتنِ پلک هایم پیدایی..
اهریمنِ خوش رویم
خوب بلدی چه کنی تا عاصی شوم
که حالا من تبهکار ترین ناکرده گناهِ این داستان شده ام..
👤مأوا مقدم
دوستان گویند سعدی! خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست می دارم، که در گلزار نیست...
(سعدی)
تورا گم می کنم هرروز و پیدا می کنم هرشب
بدین سان خواب ها را باتو زیبامی کنم هرشب
چنان دستم تهی گردیده از گرمایِ دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هرشب
بهزاد غدیری
خزان بر باغ افکارم خزیده
تمام تار و پودم را دریده
چرا نقاش تقدیر دو عالم
مرا در حال غم خوردن کشیده؟!
ابوالقاسم کریمی
اَز آنهمه بی مهری یاران منم ترسیدم
َز همهمهٔ سردی باران منم ترسیدم
با آن همه اخلاص در این دار مکافات
از محکمهٔ مخفی دوران منم ترسیدم
حسن سهرابی
هوا بس سرد و بی روح است
نفس چون مرگ و اندوه است
میان صبحِ آزادی
دِلَم
گِریان و مجروح است
همان زندانِ مفتوح است.