شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
از آینه بپرس
نقابش را چند خریده؟
موهایش را
به کدام فلسفه فُرم داده؟
چند میفروشد
فروغِ نگاهش را؟!
آخر الامر
تفنگ
خودش را برداشت
و پرندهای را
که سالها در ذهن نگه داشته بودم
آزاد کرد...
در
دایرهای
که
آغاز
نداشت
و
پایان
نمیشناخت
ماندم
میان
عشق
چراغ داده بودم!
بوق میزنم!
کنار نخواهد رفت
آیندهای
که پشتِ ماضیِ بعید حرکت میکند
سفتتر بگیرید
گوشهی سنگینِ تابوت را
همان گوشهای که به شانهی چپم
- جای خالیِ دستی در عکسهای زندگی-
میرسد
لطفاً
پیش از رفتن
مستطیلِ تنهایی را
به دایره بدل کنید
تا روزها و شبها را
به جستجوی گوشهای بگذرانم...
از آینه بپرس
نقابش را چند خریده؟
موهایش را
به کدام فلسفه فُرم داده؟
چند میفروشد
فروغِ نگاهش را؟!
غریب
در تقویمهای بیصدا
تاریخ کهنهگی میپیچد
هر روز
تکراری در ورق ها
که هیچگاه
در هیچکجا
من نیستم برای به هم رسیدن
آواها خالی
زمان
در حال چرخش
میرقصد بیگمان
و من
همچنان
گم در دل این تکرار
که نه عشق میرسد
و نه عمر می پاید
تکهای از رویا
افتاد در چای سردم
چرخید
چرخید
تا به لبۀ فنجان رسید به
خواستم بنوشمش
اما قاشق گفت:
"حواست نیست؟
این فقط خیالِ قند بود!"
رویا
با قهقههای نامرئی
از کنار میز پرید
و من
ماندم با فنجانی چای
که عطرش دیگر
شبیه هیچ خاطره ای نبود
در قفسی از جنس خیالیم هنوز/
آزاد ولی بسته به بالیم هنوز/
زنجیر خودم گره به دستم زده است/
با سایهی خویش در جدالیم هنوز/
آفتاب بر روی آدم برفی می تابد،
چند قطره عرق --
در چشمانش...
----------
مارینا هگین - روسیه
ترجمه: زانا کوردستانی
ظرف های عتیقه اش را در کابینت می گذارد
برای روزهای بهتر پیشرویش
مادر هشتاد ساله ام.
----------
تیریزا موریمینو - ژاپن
ترجمه: زانا کوردستانی
باد و بوران،
آوازی پاییزی -
در گلوی نی لبک.
----------
کالا رامیش - هندوستان
ترجمه: زانا کوردستانی
ماه کامل
نمی تواند خودش را قایم کند -
حتا در میان صنوبرها نیز.
----------
لونا مونگیسگورد - دانمارک
ترجمه: زانا کوردستانی
تو خروس آبشاری،
زلالی آبی،
صدای رودی،
خنکی چشمه ای.
ما گذشته شده ایم!
دیروز،
زخم امروزمان است!
عمیق و خونین!
بر پیکر فردایمان...
شعر: غمگین خدر
ترجمه: زانا کوردستانی
شرم،
و تو چه دانی که شرم چیست؛
آنگاه که قامتت را خمیده،
سر بر گریبان داری.
غم،
و تو چه دانی که غم چیست؛
آنگاه که نفس هایت را بریده،
دو دیده گریان داری.
درد،
و تو چه دانی که درد چیست؛
آنگاه که سینه ات را دریده،
دلی...
مراد لاهوتیان
رنج و محنت ما بود
که حاصل شد
مثلِ پایانِ یک شعرِ کوتاه
غافلگیرم کن
زندگی!
«آرمان پرناک»
هر گاه که باران،
آسمان چشمانم را در بر می گیرد.
آن، تکه ابر،
اندوهی ست
که برای مادرم می بارد و بعدها برای تو!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
برایم سایه بودی
که خنکایت هنوز هم
در این تابستان گرم
بر جانم مانده است...
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی