متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
من همه چیزش را گرفته بودم
چمدانش را،دستانش را،نگاهش را
حتی دقیقه را
او اما دلش به رفتن بود
مرا برد
تا آن سوی عشق
سپس رهایم کرد
حالا من مانده ام با سرزمینی از خاطرات
که هر شب از آن صدای گریه می اید
وقتی دلم برایت پر می کشد
دلتنگ تر از همیشه
پناه می برم به آن کوچه ی بن بست !
با اینکه تمام مساحت آن
خاطرات قدم هایت را
در من زنده نگه می دارد
اما قلبم
سرشار از دلشوره هایی هولناک است
ترس نداشتنت
خاطرات سبز تو را تهدید...
من نه تورا میخواهم نه چشمانت را نه نگاهت را
من خودم را میخواهم
روزی دیدم که به دنبالت میدوید هر چه صدایش زدم برنگشت
نمیدانم از این کوچه رفت
یا از این خیابان
یا شاید هم تو او را برده ای و پس نمیدهی
بوی دلتنگی می دهد
ثانیه هایی که
در سکوت نشسته ام بی تو
تو ای که ای کاش
می دانستی
این نشستنم
چله نشینی عشق است
و هر بار
که ورق می زنم
خاطراتت را
اشک
بوسه می زند
بر برگ برگ احساسم
-بادصبا
شبی به خوابم بیا
من که میدانم تعبیر خواب هایم با تو
همه نرسیدن است
اما بگذار فقط ثانیه ای
داشتنت را باور کنم
قرارمان همین امشب لابه لای تاریکی ها
پاییز است
اما از زبان هیچ برگی
ترانه ی عاشقی به گوشم نمی رسد
و چقدر تلخ است نداشتنت
میان پیاده روهای خیس
آنگاه که بوی نم باران
خاطرات گذشته را
به یادم می آورد
مجید رفیع زاد
در جستجوی قدم هایت
تمام برگ های زرد را زیر و رو می کنم
سراغ تو را
از برگ های سرخ نیمه جان می گیرم
نشانی از تو نیست جز ابرهایی تیره
با طعم تلخ نبودنت
که آسمان دلم را احاطه می کنند
ببا که در این خزان بی مهر...
گفت حالا که داری میری
یه حرفی بزن
یه کاری کن تا اروم بگیره این دلم
یه چیزی بگو که در نبودنت قوت قلبم باشه
زل زدم تو چشماش و گفتم
بهت قول میدم ...
که دوباره در یک سرزمینی دیگر
در یک هوایی دیگر
در جهانی که رنگ آسمان...
هر شب آتش عشقت
میان دلم شعله می کشد
و من در کوچه های خیالت
با آرزوهایم قدم می زنم
و همراه پاییز می گریم
ای کاش لبخند روشنت
بر آسمان تیره ی قلبم می تابید
و من نزدیک تر از پیراهنت بودم
به عطر جانت آغشته ام می کردی...
از ترانه ها هم
صدای قار قار کلاغ ها به گوش می رسد
وقتی بی خبری
موج می زند در شب های ِسرد
یک عاشق ِپاییزی
دیگر چه فرقی می کند
باران ببارد
یا نبارد!
وقتی چتر خیال تو
بر سر ماندگار است...
دیگر چه فرقی می کند
بسازم یا بسوزم!
وقتی عشق تمامش سوختن است...
دیگر چه فرقی می کند
چه روزی خواهی آمد
وقتی همه روز در انتظارم...
دیگر هیچ فرقی نمی کند
اما...
می خواستم
داشته باشمت!
در کنار تمام نداشته هام
تو تنها؛
نداشته ی داشتنی ام بودی
اما ندانستم!
قانون قفس تنهایی
ست...
اُحِبُّ لَیالِیَ الهَجرِ لا فَرَحا حدیث بِها
عَسَى الدَّهرُ یَأتی بَعدَها بِوِصالِ
شبهاى هجران را دوست دارم ،
نه این که بدانها شادمان باشم
بلکه به آرزوى آنکه روزگار پس از آن [ایّامِ]وصال تو(زهرا) را برساند
دیوان امام علی علیه السلام ص۳۴۶
نیست در من رمقی
برو ای بادصبا
و دگر هیچ، نیاور خبری از یارم
خسته ام
بی جانم
غم شده
یار مرا در شب تار
و نخوان
صبح سپیده از عشق
و نگو
یار مرا داده پیام
تو ببین
آتش بی مهری او
همه ی جان و تنم را سوزاند...