متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
༺ آسماט بـہ ما آموخت
براے رسیـבט ب ماهش ، بایـב بلنـב پرواز بوב…
حرف از فرار نزن
تو
در قلب من
در محاصرهای!
بیجهت
تلاش میکنی!
قانون عشق
تغییر نمیکند
درست مثل قانون سربازی؛
حرفهایت منطقیست
اما ناشنیدنی!
**خیالِ ندیدنت**
چشم میبندم
و نبودنت را تصور میکنم.
خیابانها
بینام میشوند،
دیوارها
سایهات را از یاد میبرند،
و من،
در ازدحام هیچ،
بیهوده به دنبال نشانی
از تو میگردم.
اما هر جا که نباشی،
باد
نامت را در گوشم زمزمه میکند،
و خیالِ ندیدنت،
خود تو میشود...
**خاکستر**
زبانم سوخته است،
نه سیب را میشناسم،
نه باران را.
دلم سوخته است،
نه دستی مرا میگیرد،
نه صدایی مرا میخواند.
در راهی که از دود پوشیده شد،
پا گذاشتم،
بیآنکه بدانم
به کدام سمت میروم.
و در پسِ بادهای سرد،
چیزی فرو ریخت،
شاید من بودم،
شاید باوری...
**سوختن**
زبانم سوخت،
و طعم جهان را گم کردم.
دیگر نه سیب،
نه بوسه،
نه باران...
هیچچیز مثل قبل نبود.
دلم سوخت،
و هیچکس نفهمید.
نه دستی آمد،
نه آوازی،
نه حتی سایهای بر دیوار.
حالا من ماندهام،
با زبانی که نمیچشد،
و دلی که دیگر
هیچچیز را باور ندارد...
**زخمِ بینام**
دیگر نمیپرسم،
نمیخواهم بدانم
که این درد از کدام سایه افتاد
بر تنِ خستهام.
دیگر نمیگویم،
چرا که واژهها
در گلوی شب گیر میکنند
و هیچ سحری
برایشان راهی نمیگشاید.
تنها در گوشهای مینشینم،
در دلِ خاموشترین ساعت،
جایی که زخمها،
آهسته
در رگهای شب شنا میکنند.
حقم...
تو را دوست میدارم
تو را دوست میدارم
بیآنکه بدانم چرا
بیآنکه بدانم چگونه
چنانکه برگ،
باران را دوست میدارد
و دریا،
صدای باد را.
تو را دوست میدارم
در سکوتی که میان ما جاریست،
در کلماتی که هرگز گفته نشد،
در نگاهی که از مرز شبها عبور کرد
و...
من نوازشهای دستانِ تو با
سرخیِ گلبوسههای مهر را
دوست دارم، با نهانِ شورِ جان
همچنان، با شورشِ جانم، بمان
تو
از عواطفِ جنگ چه میدانی؟
از بروزِ احساساتِ یک تفنگ
از ادای هجای «آه» از دهانِ پیراهن
از باز شدنِ پای تنهایی به تن
از زنی که از
قلبِ یک مرد بیرون ریخته
چه میدانی؟
اگر میخواهی بروی—
برو.
اما نه آرام، نه مودب.
نه با لبخندهای بیجان و کلمههای قلابی.
ویرانم کن.
مثل فاتحی که میداند
هیچکس بعد از او
از این سرزمین زنده بیرون نمیرود.
نگاهت را جا نگذار،
لحن صدایت را،
قهوهی نیمهخوردهات را روی میز.
همه را با خودت ببر.
من...
اى که هم شاعر و هم زاهد و هم معشوقى.
اى که بال وپر وقبله و هم مسجودى.
من که هم معتدل وشاعر و هم مجنونم پی تو در کوچه هاى شهر سرگردونم مثل عشاق که در تاب و توان میگردن من پی تو در خیابان دلم میگردم
بلکه حتى...
نه خیال ماندنم هست. نه خیال رفتنم هست.
نه خیال زنده بودن. نه خیال
مردنم هست. نه خیال باش و بودى نه خیال رفت و میرى.
تورو جان هرکه دارى
تو بیا و خوش تر. ام کن.
گلهای پیراهنم
با نفسهایت شکوفه میدهند،
هرگاه که آغوش تو را میپوشم،
بهار روی شانههایم مینشیند،
و عطر عشق
در چینهای پارچه میرقصد.
آمدی و زمستانِ دلم،
سبز شد
گویی تمام شکوفههای باغچههای خدا،
برای روییدن در نگاه تو لحظه شماری کردهاند.
عطر تو را باد میآورد،
همراه با نسیمِ گرمِ آفتاب
من در هوایت سبز میشوم،
مثل زمینی که پس از باران،
بیاختیار عاشق بهار میشود.
دلم میخواهد دستانِ تو را بگیرم،...
سرد شو! ناسزا بگو! دلم را بشکن!
اما من،
حتی در زمستانِ تو
دست از شکوفه کردن برنمیدارم.
نه توانِ نامهربانیست در من،
نه رغبتِ نبخشیدن—
من،
تنها سلاحم عشق است؛
زخمیست که نمیپوشانم،
رازیست که هرگز پنهان کردنش را نیاموختم!
باور کن،
من از تبارِ آن دلدادگانیام
که حتی...
جند شبى بود که من مست خراب باده ى خویش شدم هر جه کردم غزلى مست به دیوان بکشم. که شبى باران زده با تو به دفتر بکشم با قلم مست به دستان توارایه دهم تابه چشمان تو القاب بهشتى بدهم تاجهان را فداى یک صداى تو اقدام تو وخویش...
ای چشمتو سیارهو ای زادهی تبریز
لبخند بزن بر منی حیران غمانگیز
من رعیتو تبعیدو سر افتادهی صد حرف
تو دوختِ شهی خنده کنان مثل فرنگیز
لبخند بزن تازه بمان مثلِ گل یاس
غرق تو ام این عشق نه جرم استو نه جایز
زلفت چو شبو پیچو خمش موجِ خروشان...
شعر من طعم غزل های لبت را می دهد
زین سبب شهد و شکر می ریزد از افکار من
دل گیر تو بود
وگرنه
با پرستو می رفت
احساس میکنم
چیزی در سینهام میجوشد
آن چیز دارد میجوشد
آن چیز دارد ...
آن چیز ...
آن...
قلبم! آه!
عشقت،
در من فوران کرد
و تو
سوارِ کشتی، دورادور، به نظارهی منی
یقیناً از نوادگانِ کریستف کلمبی
که این جزیرهی آتشفشانی را کشف کردهای
کشف کردهای اما میترسی
میترسی...
بر تمام صندلیها نشسته است
و با تمام وجود
همخوانی میکند با من
منی که آوازم سکوت
و سازم
تنبورِ تنهاییست...
گویی تمام دریاهای جهان به چشمان تو میریزند
و من آخرین غرقه ی این اقیانوس آبی ام…