متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
گردنبند الله
شروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هست
شعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست
با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحر
نغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست
با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه ام
قصه می گویم به گوش دلبر...
تو باشی
خوشا آن دل که دلبندش تو باشی
امید و لطف و پیوندش تو باشی
غم و شادی به قهر و آشتی ها
شکوه مهر و لبخندش تو باشی
حریم ساحت امن و امان است
جهانی که خداوندش تو باشی
در این جغرافیای بی نهایت
ری و بلخ و...
صبح است و دلم پر از هوایِ عشق است
چون بلبلکان پر از نوایِ عشق است
سرشارِ غزل هستم و دل، کوکِ غزل
این کوکِ دل و غزل ، عطایِ عشق است
بادصبا
سراب
در دل پرخروش امواجت ماندم و مثل یک حباب شدم
بی جهت روی آب رقصیدم محوِ در کار پیچ و تاب شدم
ساکن شهر آرزو بودم که خودم را دوباره گم کردم
پای مشروطه خواهی چشمت در هیاهوی انقلاب شدم
منطق عشق را نفهمیدم بخصوص از جناب لب هایت...
عین خرافاتست
منه پا در مسیریکه پر از تشویش و آفاتست
نخور زهری که تدبیرش پر از رنج مجازاتست
میان باغ گل تا مخمل آلاله ای دیدی
نبند آسان دل خود را که دل کندن مکافاتست
تمام فرصت عمریکه با دلدادگی طی شد
بنای آب و رنگ بی نظیری از...
روی دفتر، لای دفتر، پشت دفتر، پس کجاست؟ /
شاخه گل های سرودن: «عین و شین و قاف» کو؟؟
«آرمان پرناک»
نمانده زیر و بمی در صدای او ،انگار
دل و دماغ ندارد سه تارِ من دیگر.
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست
درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵
وَ نیستی تو و خمیازه می کشد یک ریز
دهانِ ساعتِ شماطه دارِ من دیگر
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵
شب ها به یاد تو بیدار ماندم
ز هجران تو دل به آزار ماندم
تو رفتی و من با دل خسته تنها
در حسرت دیدنت زار ماندم
دل را به عشقت سپردم شکسته
همچون غریبی به بازار ماندم
تو نوری که خاموش شد در نگاهم
به تاریکی شب گرفتار ماندم...
تا می کنم هر بار چشمت را مرور، انگار
گل می کند روی لبانم، مطلبی تازه
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰
تا کی عطش می نوشی از دستِ کویرِ آه
باید کُنی از چشمه ی باران، لبی تازه
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰
افتاد تا گیسوی تو در دستهای باد
دل ماند و اوضاعِ قمر در عقربی تازه
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰
هرچند در من ریشه کرده یأس ، امّا باز
لبریزم از اعجاز یارب یاربی تازه
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰
در دامن صحرا شکفته، کوکبی تازه
بیرون زده از خانه، مهتابِ شبی تازه
رضا حدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰
ویرایش شده
نام غزل: دلدادگی
هرکسی دارد به سینه درد پنهان ای خدا
درد قلب ما که شد دلدادگی نزد شما
درد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشق
درد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ما
عاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنین
می تپد قلبم برای آن...
ویرایش شده
نام غزل: دلدادگی
هرکسی دارد به سینه درد پنهان خدا
درد قلب ما که شد دلدادگی نزد شما
درد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشق
درد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ما
عاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنین
می تپد قلبم برای آن صدا...
نام غزل: دلدادگی
هرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدا
درد قلب ما که شد دلدادگی نزد شما
درد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشق
درد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ما
عاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنین
می تپد قلبم برای آن صدا کردن...