متن فراق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراق
قالَ عَلِىٌّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ:اَلدَّهْرُ مُوَکَّلٌ بِتَشْتیتِ الاُْلاّفِ، إِنَّ اَلدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لاَ تُخْطِی سِهَامُهُ وَ لاَ تُؤْسِی جِرَاحُهُ یَرْمِی، إِنَّ اَلزَّمَانَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْبَابِ
روزگار مأمور گشته به جدا و پراکنده کردن کسانی که عشق/ٱنس و ألفتی باهم داشتند، به راستى که روزگار کمان خود را(برای جدایی) چله کرده و با...
هر نفس در غم هجرت شب یلداست مرا
لحظه ای فراق تو چون شب یلداست مرا
گر مجالی بگذارد غم نان ...!
هر شبم با تو چو یلداست مرا
دفترچه شعر من
پاییز ۱۴۰۲
رباعی
گفت: از دلتنگی بگو
گفتم: دلتنگی یعنی صدای محبوبت را بشنوی روی برگردانی و کسی آنجا نباشد.
دلتنگی عینِ یه جای شکسته روی شیشه ی عینکِ آدم میمونه ؛ هرجا رو نگاه می کنی،میبینیش!!!
آه مِن الفِرَاقَ
قَلْبی مَدفونٌ فی العِرَاقُ
هر دو ما سوختیم
تو به مرگ و من به فراق تو همیشه
فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدایی
که با هر آشنا بیگانه ام کرد
سفید کردیم
من
گیسوان تو را
تو
چشم های به در دوخته ی مرا
می بینی؟
عدالت هم
می تواند روزگار آدم را سیاه کند
سیاوش فرید زاده
چون پرسیدی، تو را کجا دیده ام؟!
آن زمان فهمدیم،
که فراق چه بر سرت آورده است...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
فراق تو، تابت می کند
گاهی اوقات
خداوند، در این جهان هم،
دوزخ را به بنده اش نمایان می کند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
گاهی اوقات
فراق کسی،
تو را به دنیا دیگر می کشاند و
از تمام درهای جهنم داخلت می کند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
دل من رفته
به پابوسِ خیالت امشب
و به پایِ غم تو
که چو سرو است بلند
زده است تکیه کجایی بیا
و چو زاغی که بخواند
به هنگامِ غروب
به تنِ خود
نموده است
ز فراقت
بِنِگر
جامه ی غصه و غم
بادصبا
از فراقت شد پریشان گریه می کرد
از دل ابری چون باران گریه می کرد
دلش در آتش عشق تو می سوخت
که او بی حد بی پایان گریه می کرد
+ به اولین گلی فکر کن که بر زمین رویید
- به آخرین برگی که از درخت افتاد
+ به اولین برق برخورد دو چشم
- به اولین قطره ی اشک
+ به شوق و شکوه ابراز
- به درد و غم وداع و انکار
+ من از وصال می...
فراق محبوب شام غریبان عشاق است
شبی که هیچ وقت به پایان نرسید
قلب من دیگر به لب هایت ندارد اشتیاق
تا به کی در زیر تیغت جان سپارم با فراق
گر چه از هجران تو جان در تنم پر می زند
مثل جای خالی عکست به دیوار اتاق
در دلم دارم هزاران آرزو هر شب که باز
یاد من از خاطرت افتد...
بخدا سوگند، عزیز من که
تو آنجا میان تنهایی این روزهایت،
خاطرات مرا می سوزانی،
و من هم اینجا
ابر فراقت را در سینه
با خورشید چشمانم، به باران مبدل می کنم.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
اگر قیامت قصه باشد
تورو من کجا ببینم؟
در دلم احساس باران خورده دارم، می خری؟
یک گلستان من گلِ پژمرده دارم، می خری؟
در فراقش سوخت احساس نجیبم ای رفیق
توی سینه یک دلِ افسرده دارم، می خری؟
آری هر روز و شبم درگیر جنگ و ماتم است
صد شهید نوجوان بر گُرده دارم، می خری؟
نه...