متن فراق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراق
در خلوت شب
دلتنگی ، نام تو را
بر روی دیوار قلبم حک می کند
و ثانیه های نبودنت
سرشار از خاطرات جانسوز می شود
ای کاش بودی
پیاله ی چشم هایت مرا مست می کرد
و تا صبح ، تصدق مهر نگاهت می شدم
افسوس که در امتداد هر...
ای کاش یک شب
ناگفته هایم را
با سه تار موهایت می نواختم
تا بیش از این دست هایم
در حسرت گیسوانت
کابوس نمی دیدند
مجید رفیع زاد
هوای داشتنت
هر شب به سرم می زند
و بغض در گلو نشسته ام
در انتظار یاد زیبای توست
تا در خیالی لطیف
به استقبال من بیاید
ای کاش بودی تا نسیم شادی
از هرم نفس هایت می وزید
دست نوازش بر ثانیه های
پر درد من می کشیدی
و...
اگر غمگین و مایوسم خداحافظ!
اگر بعد از تو می پوسم خداحافظ!
شب از تنهایی ام سرشار شد امشب
و خاموش است فانوسم خداحافظ!
غرور بغض قاجارم در این غربت
که مغلوب بدِ روسم خداحافظ!
مرا دیوانه می نامند بعد از تو
اسیر آه و افسوسم خداحافظ!
چه بی تابم!...
رد پایم را برف می پوشاند
رد اشک هایم را بگیر
بیا که سوز تب فراق تو
کشنده تر از
سوز سرماست
مجید رفیع زاد
شرمنده محبتت ای غم که در فراق
حال مرا به جز تو نپرسید هیچکس
دست من به بودنت نمی رسد
و هر شب این خیال توست
که مرا دلگرم می کند
ای کاش یک شب
دست هایت برای من بود
تا آتش عشق را
در حریم آغوش تو
احساس می کردم
مجید رفیع زاد
دو همسفر !
پاییز با چمدانی از برگ
و تو
با چمدانی از خاطره
تنها همدم من
کاسه ی آبی است برای بدرقه
و درختی عریان
تا تنهایی مان را
در آغوش بگیریم
مجید رفیع زاد
نه گلی هدیه می دهد
نه می سوزاند
و نه سوز فراق را
به تو می چشاند !
پاییز است ؛
با قلبی آکنده از مهر
که با مدادهای رنگی اش
رنگ عشق را
به زندگی ات هدیه می دهد
مجید رفیع زاد
اُحِبُّ لَیالِیَ الهَجرِ لا فَرَحا حدیث بِها
عَسَى الدَّهرُ یَأتی بَعدَها بِوِصالِ
شبهاى هجران را دوست دارم ،
نه این که بدانها شادمان باشم
بلکه به آرزوى آنکه روزگار پس از آن [ایّامِ]وصال تو(زهرا) را برساند
دیوان امام علی علیه السلام ص۳۴۶
دلم به شوق نگاهت بهانه می گیرد
چه کرده ای که دلم درفراق ، می میرد
به یاد این دل من باش هرکجا هستی
دلم به یاد تو افتد ، عجیب می گیرد
( بهزاد غدیری شاعر کاشانی)
شعرهایم قندیل بسته اند
سوز فراقت به جانم رخنه کرده
خودم را در محاصره ی
واژه هایی بی احساس می بینم
که الفبای بی تو ماندن را
در گوشم نجوا می کنند
بیا و با نور نگاهت
آسمان قلبم را بهاری کن
که لب هایم برای سرودن
لبریز از شعرند...
اشک ناخودآگاه
اشکی که از گوشه چشم با دیدن عکس تو سرازیر میشه یادآور هم خاطره ست
هم خون دل هم آه حسرتی که از جانم بیرون میشه دلتنگتم
شاید مرگ بتواند جسم و نگاه ها دو عاشق را از هم جدا کند
اما هرگز قدرت ندارد که قلب و یاد تو را از من دور کند
🖤 کربلایی/سادات 🥀
هر چقدر عشق را
فریاد زدم
صدایم به تو نرسید
تا نرسیدن
ردیف شعرهای من شود و
میان قافیه هایم
پیر شوم
مجید رفیع زاد
نبودنت
زخمی عمیق است
عاشقانه بر قلبم می فشارم
که درد زخم تو
شیرین تر از درد فراق است
مجید رفیع زاد
گفتی که از نسل آدمیم
غافل از آنکه
ما کوه بودیم
و تقدیرمان
نرسیدن به هم بود
مجید رفیع زاد