خنک شدن اواخر شهریور نوید پاییز رو میده و غصه دار شدن آخرین روزای موندن، خبر از رفتن میده. بدیِ رفتن دوریشه و خوبیش هم اونقدر که بدیش میچربه ارزش گفتن نداره. من حتی به ساعت ها هم التماس کردم که میشه نگذری؟ به جاده ها اصرار کردم میشه تموم...
پاییز عجیب است! یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد.. مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پربار اما حسی ته دلت می گوید..نه! زرد و نارنجی اش قشنگتر است.. یا مثلا وقتی دوست داری هوا آفتابی و گرم باشد اما ته دلت هوای ابری و بارانی را...
اگر خشکیده و زردم اسیر فصل پاییزم مخواه از من متاعی عشق که من محتاج و بی چیزم تو آن موجی که با ذلت مرا بر صخره می کوبی من آن رودم که بی منت به دریای تو میریزم چنان مشتاق دیدارم اگر بینم تو را در خواب قسم خوردم...
این روزها حال خوشی ندارد شهریور را میگویم.. انگار از تابستان فرار می کند! آخر یکی نیست بفهماند کجا؟! کجا که انقدر هم عجله داری.. آن طرف تر پاییز ایستاده پاییز ی که چیزی برایت ندارد جز اینکه هرچه را که هم داری می گیرد..
نه جوانم و نه پیر و نه حتی شده دیر کارهای نیمه تمام بسیاری هست که باید پرونده شان را بست مثل برگرداندن ساعت در پاییز چیدن آخرین انار دلخونِ خون ریز شکستن پنجره های بسته پراندن کبوتران نشسته یک دل سیر حسرت آزادی را خوردن بغض برای جوانه های...
باران ببارد یا نبارد ... خیابان های خیس برای دو نفره ها کف بزنند یا نزنند ... برگ ها سر جایشان بمیرند یا نمیرند ... چه فرقی می کند ؟؟ وقتی تو نیستی عاشقانه های پاییز اصلا به من نیامده..
چه باک اگر پاییز، تمام برگهایش را ببارد! وقتی در باغچه ی دلم، گل همیشه بهاری دارم شبیه تو...!!
آذر میرود پاییز میڪَذرد زمستانِ سردِ بے تو بودن میرسد ، از همین حالا ماتم زدھ ے روزهاے در پیشم ...
عجب حکایتی ست نبودنت ..!! شهریور سر رسید و تو نیامدی .. در حسرت مرداد آغوشت مانده ام پاییز نزدیک است مگذار برگ های سبزِ احساسم رنگ ببازد زرد و نارنجی ...
این پاییز ٬ چقدر پاییز است دلم گرفته ... نیستی و هستم هنوز بی جان و بی رمق ... خسته از روزهای تکراری فرسوده ام در شب های بی روزن سیاهیِ مطلق ...
به امید رسیدن به مهر تو روزهای شهریور را قدم می زنم پاییز باشد تو باشی باران هم ببارد تصور کن رنگین تر از برگ های درختان به رویم لبخند بپاشی مگر می توانم عاشقت نباشم؟
و پاییز هر شب بوسه ی سرخی می نشاند روی گونه های زردم و من عاشقانه و آرام در نارنجیِ رویای تو غرق میشوم ...
شهریور دختر ته تغاری تابستان عجیب بوی پاییز میدهد! بوی باران نگاه آفتابش هم دیگر آنقدر سوزان نیست شهریور انگار اصلا دختر تابستان نیست!
عشق گردوی تازه است با رنگ تاریکِ ماندگارش اوایل پاییز سراغت می آید دست و دلت را سیاه می کند روزگارت را سیاه می کند و سال ها ادامه ات می دهد.
رقصان به نسیم، گردو و تبریزی ست دستان خدا به فکر رنگ آمیزی ست پیچیده شمیم مهر و می ریزد برگ پاییز نیامده هوا پاییزی ست
من از آغاز به پایان تو بد بین بودم بودی و هیچ کسی حال مرا درک نکرد همه عمر در این نقطه به پاییز رسید رفتی و حال و هوای تو مرا ترک نکرد
بر باغ بهشت، نم نم ریز بپاش آواز کلاغان دل انگیز بپاش ای باد! بزن بکوب، ای برگ! برقص ای عشق! غزل بر سر پاییز بپاش
شیرینی لبخند انار من و توست با خش خش برگ، بیقرار من و توست چون دست به دستم بسپاری با عشق پاییز، سرآغاز بهار من و توست
من و پاییز ... قرار است که هم دست شویم رنگ زردش با او ... طاقت رنجش با من ...
حالا که خوب فکر می کنم می بینم مشکل از پاییز نبود! مشکل از ماها بود که تا هوا سرد شد، تا برگ های درختها ریخت رو زمین، گفتیم حالا موقع رفتن شده!... مشکل از ماها بود که به هوای بهاری گفتیم دو نفره ولی سرمای پاییز رو تحمل نکردیم!...
باران هروقتِ سال ببارد، پاییز می شود و باد پرستوها را از گوشه آسمان کوچ می دهد به گوشه دیگری در زمین باران هروقتِ سال ببارد، پاییز می شود و موتوری ها کنار می کشند جایی پناه می گیرند تا خاطرات تو دور شوند...
در پاییز یک بهانه یِ بهاری میخواهم مثلِ شکوفه یِ گیلاس مثلِ تو
پاییز درِ خانه یِ دل را خواهد زد... روزهایِ دلتنگی ما نزدیک است !
باران شو و ببار در آسمانم چه فرقی می کند من بهار باشم یا پاییز؟ تو همیشه زیبایی...