پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هراسناک تر از کور شدن، نابینایی من است بعد از آن شب.روحم درد می کند.احساسم تیر می کشدناچارم به قدم زدن در هراسی که با تاریکی می آیدبا روشنایی نمی رود.خاطراتم کبود است....
حواست باشد که چه شخصی را ،برای آمدن چه کسی کنار می گذاریو فراموش اش می کنی!می دانی، هیچکس پرده را برایآمدن "تاریکی" به داخل اتاقکنار نمی زند!...
به خانه خواهم آمداگر جاده های طولانی صد پاره شونداگر این تاریکی مرموز امان دهداگر سکوت، از سرِ زبان های بی مهرِ ما بیفتداگر باران بباردو این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشویدآه ... اگر باران ببارداگر باز دوستم داشته باشی اگر باز دوستم داشته باشی...
تنگامه نیشته تاتایی !توکه توکه تام تولیراوه کونه، را واکونه، را کونه...راشی، اککو ایشماره:جه نوا ایسان! تا نه، وا ایسان! شب تیجهتین تاری جاتی جاجیجا!رضا دادرس [در] تنگنا نشسته است تصویر!/قطره قطره سکوت/لبریز می شود، راه می گشاید، پیش می رود.../مسیر، دلهره می شمارد:/از نباید بمانی!/تا/نه، باید بمانی!/شب بُرنده است/از تاریکی/از تو/زخمی!/...
رفتنت، بل فاجعه بوداتفاق که نه!مثل خشکسالی های ممتدمثلِ،،، سوءتغذیه ی درخت!. وقتی که رفتی دنیای من چهار دیواری شد درانحصارِ تاریکی. تو که رفتی همه چیز دنیا عجیب شد مثل آوار زده ایی کهلاشه اش را از زیر خاک بیرون می کشد، برای : --خاک سپاری! (زانا کوردستانی)...
شمع ها را خاموش کنبیا در افسونِ تاریکیدست به دعا برداریماینک عشقی بزرگبر جان های کوچکِ ما نشسته واندوهی شیرین بر نقره ی چشمانمانروحِ ما از تاریکیِ زمان وجاده های سپیدِ قرون می گذرد وحریق افکن بر ظلمتِ خاموشره می پوید...
و تو هم روزی پیر می شویاما منپیرتر از این نخواهم شددر لحظه ای از عمرم متوقف شدممنتظرم بیاییو از برابر من بگذریزیبا، پیر شده، آراسته به نوریکه از تاریکی من دریغ کرده ای....
عقربه های ساعت دیواریچون قاتلین بالفطرهکمر به قتل ثانیه هایم بستهتیغ می کشیدند در تاریکی .من در این کوره راه بی رنگدسیسه ی کلاغ های روی بامرا باور نکردمو شب های تار بی مهتاب را.دل بستم به صدای کاکتوس هایمو جوهر سبز جاری رودخانه ی پشت دیواربرشی از شعر عمارت سی پنج اماز کتاب "من کلاغ ها را زیسته ام "...
آیا به یاد داری کهتو همدم من بودی و من همراه تومن مشتاق تو بودم و تو محبوب منسند عشق و اشتیاق مابا گمان جاودانگی امضا شده بود...وای بر منکه به هوای کوی توچشم از جهان فروبستمو در کهکشان خیال انگیز آغوش توهمچون پروانه ایبی پروا به شعله زدمو بال و پر سوخته در این محنت سرا فرو افتادموای بر توکه رشته ی مهر بر گردنم افکندیبال و پر مرا در هم شکستیدر آتش عشقم انداختیو این گونه در تاریکی رهایم کردی........
من هماره، آدمیان را دیدمکه از خورشید می خواستندطلوع نکندو از بهارکه شروع نکندو از تاریکیکه سکوت نکند ...و آنها گاهاز سفر به غربت ماه می گویندبی آنکه بدانند ماهتداوم شُکوهِ خورشیدست !....
هر چیزی شگفتی های خود را دارد، حتی تاریکی و سکوت. من آموخته ام که در هر وضعی قرار بگیرم، خرسند باشم....
بچه که هستیم از شب میترسیمبه خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…بزرگ که می شویم باز هم از شب میترسیماما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!از خاطراتی می ترسیم که تا چشمانمان رامی بندیم بر سرمان آوار می شوند.......
[Chorus]نگیر حسِتو از من،نه نه نه،اونیکه همیشه با توست منم مناونیکه می دونه الان کجاییاونیکه عاشقته منم من،[Verse]اگه حتی نفرین شدم اگه حتی پاهام بستس،فقط میدونم اون بیرون من به تو وصلمبه توایی که منو میکشونی به سمت خودتباعث میشی پا بزارم رو تمام ترسممن توو عمق تاریکی تو مثله نور تابیدیکافی بود نگام کنی هرچی داشتم قاپیدینمی دونستم ولی الان میدونم که واست بازی نیستاین از اون رابطه هاس که جز ما هیشکی راضی نیستثابت میمو...
در این غوغای بی هیاهوی دلم، که پر از تاریکی نا نوشته است؛ سوسوی نوری از شبنم های غمِ قلبم بازتاب شده است...با تمام قدرت چنگ میزنم به چکه ای نور تا شاید از مرداب کدر وجودم بیرون کشانده شوم...ولی مثل یک کوری ام که مقصدش را گم میکند...به دنبال دلیل حواس پرتی ام می گردم...پیدایش کردم...میبینیش؟..درست همان گوشه ی قلبم مثل بچه ای بهانه گیر و منزوی کِز کرده...دلش می خواهد دستی بر سرش کشیده شود،محبتی از روی عشق خالص را تجربه کند،گاهی کو...
دئرا گوده آفتاوتین تاری کفته دریاسرقلمه روز دیر کرد آفتاب/تاریکی پهن شد روی دریا/روز قلم...
کنار من باشحتی اگر بهار نیایدحتی اگر پرنده ای نخواندحتی اگر زمستان طولانیاگر سرما نفس گیرحتی اگر روزگارمان پر از شبپر از تاریکی باز یکی با نفس هایشعشق را صدا می زند.دنیا پر از عطرِ بابونه است محبوبِ من!بیا بودن را اراده کنیمبیا از سرِ انگشتانِ این احساس آویزان شویملبریز و مست تاب بخوریمدنیا پر از عطرِ بابونه است محبوبِ من!بیا شگفتی دوست داشتن رابه سینه هامان بسپاریمبیا ساده باش...
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرمکجای خانه بودی؟کجای خانه احتمال زخم بیشتر است؟در آشپزخانهلوله ظرف شویی گرفته بود از لجن؟دل آدمی از چه می گیرد؟در پذیراییپرده ها را کشیده بودی؟پرده ها را که می کشینور است که محبوس می شود در خانهیا تاریکی؟وقتی پیام دادی چسب زخم بخرمدر صف نانوایی بودمنگاه می کردم به سنگ ریزه هاکه چسبیده بودند پشت نانو داشتم به خاطر می آوردماندوه های بی شماری را که...
بهتر است که شمعی روشن کنیم تا اینکه به تاریکی لعنت بفرستیم....
بدون حضور خدا جایی نرو.. به خیالت که به آبادی میرسی؟نه رفیق...چراغی که در تاریکی میدرخشدچشم گرگ است....
️امروز تو صبح من باش️برای تمام خستگی هایمبرای تمام این تاریکی ها صبحی باش که پایان میدهدتمام شب های دلواپسی را ... ️️️...
بی آن که بوی تو را بشنومریشه های سیاهمدر تاریکی بیدار می شوندفریاد می زنند : بهار ، بهارشاخه های درختم منبه آمدنت معتادم...
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان راتاریکی شبهای مراروی تو کافیست!!️️️...
برای اینکه نور به روشنی بدرخشد، تاریکی باید حاضر باشد....
من چاره ای جز به یاد آوردنِ نامِ تو ندارم،دیگر لازم نیست از تاریکی بترسم،اسمِ کاملِ توکلماتِ مرا از نی زارهای تشنه عبور خواهد داد.جای تردیدی نیستاین خستگی های خانگی ستتمام خواهند شد....
عمر ما در کوچه های شب گذشتزندگی یک دم به کام ما نگشتبی تفاوت بی هدف بی آرزومی روم در چاه تاریکی فرو...
خدا آن حس زیباست که در تاریکی صحرا، زمانیکی هراس مرگ میدزدد سکوتت رایکی مثل نسیم دشت آهسته میگوید،کنارت هستم ای تنها،دلت آرام میگیرد......
شما به تاریکی نیاز دارید تا بتوانید روشنایی را نشان دهید....
سؤظن، در جمع خصال، به گونه جغد در حلقه پرندگان است؛ آن ها همیشه در تاریکی پرواز می کنند....
همزادِ تاریکی پشتِ گل احساسمصدای پای شب می آید...
حواست باشد که چه شخصی را ، برای آمدن چه کسی کنار می گذاری و فراموش اش می کنی! می دانی، هیچکس پرده را برای آمدن تاریکی به داخل اتاقکنار نمی زند!!...
مادرزن نور هدایت در مسیر تاریکی است. برای همه لحظاتی که مرا از گمراهی خارج کردی ممنونم. روز تولدتان مبارک....
کاش توی این شب سیاهیکی می آمداز آن سو ؛بی خبر :- توی تاریکی چرا نشسته ای؟بیابرای تو یک مُشت ستاره چیده ام !...
وقتی کسی با ترس آشنا نمیشود، چطور میتواند شهامت را بشناسد ؟!اگر بدبختی را احساس نکنیم، چطور میتوانیم به زیبایی خوشبختی پی ببریم ؟!از کجا میتوانیم نور را بشناسیم اگر با تاریکی آشنا نشده باشیم ؟!...
این همه از تاریکی بد نگوییدشما که فروش چراغ تانبه لطف همین تاریکی هاست...
من میدانمکه اندوه من برابر استبا اندوه سواری که صدای سم اسبش رابا صدای خرد شدن آهسته برگهااشتباه میکندبا شب بوییکه تاریکی خود را از دست میدهدبا نارنجیکه تنها بر میز است......
خورشید هر صبح یادآور این نکته است که میشود از اعماق تاریکی ، دوباره طلوع کرد .....
دزدی در خانه فقیری میجُست ؛فقیر از خواب بیدار شد و گفت : ای مرد ! آنچه تو در تاریکی میجویی ، ما در روزِ روشن میجوییم و نمییابیم ...!...
خیلی راحت میتوان بچهای را که از تاریکی میترسد بخشید ؛ مسئلهی غمانگیز زندگیِ آدم بزرگهایی است که از روشنایی میترسند !...
در تاریکی نشسته بودمدر خودم فرو رفته بودممانند مرغی کهنیوکاسل گرفته!تکان دادنور آسمانی تومرا...
یکشنبه غم انگیز ... تا شب دوام نمی اورم در تاریکی و سایه ... تنهایی مرا می ازارد با چشمانی بسته تو از کنارم میروی تو ارامیده ای و من تا صبح منتظر سایه های مبهمی را میبینم از تو خواهش میکنم به فرشته ها بگویی مرا در اتاقم تنها بگذارندیکشنبه غم انگیزچه بسیار شنبه ها تنها در سایه ها و من امشب خواهم رفت چشمانم چون شمع پر فروغی می درخشد دوستانم برایم گریه نکنید که مزارم نور باران است به خانه باز میگردم جانم به لب رسیده است در سرزمین سایه ها تنها بخواب ...
فقط تاریکی میداند ماه چقدر روشن است ؛ فقط خاک میداند دستهای آب چقدر مهرباناند ؛معنی دقیقِ نان را فقط آدمِ گرسنه میداند و فقط من میدانم تو چقدر زیبایی ......
یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هستهرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربنددامشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیستشب یلدا مبارک...
برگزاری جشن یلدا یکی از سنت های باستانی است.مردم روزگاران بسیار قدیم که زندگی خود را بر اساس کشاورزی بنا مینهادند در طول سپری شدن ماه ها و روزهای سال و گذشتن از فصل های مختلف می توانستند فعالیت های کشاورزی خود را به وسیله گردش خورشید و حرکت ستارگان و جهت آنها تنظیم کنند.آنها متوجه می شدند که در بعضی از روزها و فصل ها زمان سپری شدن و ماندن روز تغییر میکند و در روزهایی که خورشید زمان بیشتری روشنایی داشت از آن روز نهایت استفاده را نیز می بردند. کم...
تاریکی نمی تواند ما را از تاریکی برهاند، تنها نور می تواند. نفرت نمی تواند ما را از نفرت برهاند، تنها عشق می تواند....
زیر باران فکر کردندست به کوچههای شهر ساییدنشهر را در آتش و رؤیاها بوسیدنحس کردنِ اینکههمهچیز را میتوانی در آغوش بگیریجا دهیزمانی خیسشده را در خود حس میکنمزمانی گریسته راخیسیاز زرد و نارنجی و کلاغاز حملهی تاریکی و آتشآنقدر خیس کههمیشه سرما پیدایت میکندو در استخوانهایت میگرید#شهرام_شیدایی•...
جشن هالووین یکی از خرافاتیترین جشنها و در عین حال، فراگیرترین آیینهای سنتی در آمریکا و برخی کشورهای غربی دیگر به شمار میرود که هر ساله در سی و یکم اکتبر (شب اول نوامبر) برابر با نهم آبانماه برگزار میشود. ریشه این جشن به آیین باستانی سامهِین یا شامِهین (Samhain) باز میگردد. قوم «سلت» که حدود 2 هزار سال پیش در مناطقی از اروپا (که امروز با نام ایرلند، انگلیس و فرانسه شناخته میشوند) زندگی میکردند، شروع سال جدید خود را همزمان با برداشت محصولا...
شب همه ی ما یکی بوداما تاریکی هایمان فرق داشت....
زیباترین عکس ها در اتاق های تاریک ظاهر می شوند؛پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،بدان که خدا می خواهد تصویری زیبا از تو بسازد....
تا هوا روشن است باید از این ظلمت بیهوده بگذریم . دارد دیر می شود. من خواب دیده ام تعلل سر آغاز تاریکی مطلق است...
من از نهایت شب حرف میزنممن از نهایت تاریکیو از نهایت شب حرف میزنماگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاورو یک دریچه که از آنبه ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم...