سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
آن چیزی که سهم توست بی هیچ حسرتی برای توستکه تنهایی خیلی وقتها مقدس تر از بودنمان با آدمهایست که در واقع با حضورشان بخودمان بی احترامی کرده ایم بخاطر داشته باشیم ما زمانی برای آدمها عزیز می شویم که دست نیافتنی تر شویمباید برای نخواستن ها ، نماندن ها ، نبودن های آدمها دستان بدرقه ی بی پروایی داشته باشیمبه آنها نشان دهیم که بودن با ما لیاقت میخواهد و گذشتن از عشق و احساسات پاکمان حماقت محض است، زمان به ما خواهد آموخت که بعضیها عجیب وصله ی ناج...
گلوی انتظار خشک استواژه های تنهاییآرام و بی صداانتطار را فریاد می کشند....
مراقب باشتنهاییت اونقدربزرگ نشهکه زور هیچآدمی به پر کردنشنرسه........
تنهایىنام شهرى ست زخمىبا خیابان هاى کبودکوچه هایى غمگینو آدم هایى که هیچ کدامشانشبیه تو نیستند...
نه سهمی به تو می دهمنه جای ت را به کسیتنهاییتمام سهم من استاز عاشقِ تو بودن...
پاشو بانوی رویایی تموم شد فصل تنهاییرسید شاهزاده با اسب سفید بگو که آماده ای......
به هر دلیلی با هر بهانه ای در هرکجای این جهان که نشسته ای محکم تر از همیشه دست هایت را در آغوش نگه داشته باش و گوش هایت را تیزِ شنیدنِ آهنگ قدم هایت، با صدای خش خش برگ های پاییزی. بی گلایه تنهایی ات را با خودت همراه کن و اینبار هوا را جور دیگری نفس بکش با بوی برگ و خاک های باران خورده..!به امید هیچ دستی برای گرفتن نمان که عشق، بی موقع و بی چشم انتظاری همان وقت که چشم براه کسی نیستی بسراغت می آید. زندگی را با نگاهی دیگر و در هر شرایطی زندگی کن و ب...
جمعه های بعد از تو همچون باران بی امانی میماند که می بارید و جز خود تو هیچ کس نمیتوانست از آنهمه گلوله باران های دلتنگی و سرمای کشنده اش نجاتم دهد.جمعه های بعد از تو آغشته به ترس و تنهایی بود بی آنکه بخواهم هربار هر غروبش مرا به یاد تو می انداخت و به دستی که می توانست سایبانم باشد.جمعه های بعد از تو تنها جمعه نبود،انبوهی از آرزوها را بهمراه داشت که تمامش به بودن و ماندنت ختم میشد. . ....
اندوه را می تکانَد از یقه پیراهنمانگشتانی که جمعیّتِ یاری استبه گاهِ تنهاییدر تو نگاه می کنم،شعر فراموشم می شودای ابر بردبارکه آسمان اتاق را به حرکت درمی آوریو چون قصیده ای بلند بر من فرود می آیی!لبخندت عفو عمومی استبر گناهانِ منطعم دهانت رادر جیب هایم بریزمی خواهم به دیدنِ ماهی ها که رفتم،دستِ خالی نباشم...
تنهایی میتونه شادترین آدم دنیارو تبدیل کنه به ساکت ترین...
بعد از تو،سراغم را می گیرد؛ --تنهایی، --تنهائی،، --تنهائی! (زانا کوردستانی)...
رسیدن ،مرگ استنرسیدن،تنهاییو چه غم انگیز است حکایت مردی کهبه تنهایی رسیده باشد!...
موقع دلتنگی برای عزیزت است که می فهمی چقدر تنهایی! می فهمی دنیای بزرگِ بزرگِ تو تا چه اندازه کوچک و حقیر است. می فهمی دستی که از زمین و آسمان کوتاه است، تنها یک اصطلاح نیست، واقعیت دردناک زندگی خودت است.مثل اینکه از گودالی، دره ای، چاهی عمیق و تاریک سُر بخوری به عمق، به ته جایی که معلوم نیست کجاست. می سُری پایین و پایین تر . نه حرفی می زنی ، نه تلاشی می کنی، نه فکر نجاتی و نه حتی فقط برای اینکه کاری کرده باشی ، دستت را به جایی بند می کنی. یک جو...
برای تنهاییهر شبمقصه ها می بافمکجاست شهرزاده ام؟می خواهمتا خود صبحتک به تک دلتنگی هایم رابخواند_تا من یک شب آسوده بخوابم....
جز پلیدی _عشق_ گاهی هیچ معنایی نداشتهر کسی سمت دل آمد، شک نکن تایی نداشتدر فریبستان دنیا، شک نکن رنگ و ریادر جهان عشق بازان، هیچ فردایی نداشتوحشت از ایمان قلبم داشت، ابلیس هوسور نه ترسی از کسی، یا بیم تنهایی نداشتمی خرامد در دل بی جنبه هایی مثل منبا دروغ عشق می آید، اگر جایی نداشتعند پستی بود، وقتی با فریب عاشقیسمت قلبی رفته ای که، هیچ مأوایی نداشتقبل از این احساس، دنیایم سراسر خنده بوددر تمام عمر من _شب_ هیچ یلد...
زیر قدمهای آهستهآدم یادش می رودتنهایی اش را برداردچنگ بزند لبخندهای آرامش رابه دهان بچسباندآنوقت یادش بیایدخوشبختیروی غبار آینهانتظارش را می کِشد......
تنم هُرم نفس های پاییزکوله باری از خودم ،یک جفت تنهایی ام راروی تنپوش جادهبا دلی سنگینقدمهایی بیمارمی روم که تا مرور خودم رادر لابه لای خاطرات خیس بشکنمکه نباشمکه نباشیکه نشکنمکه بشکنی......
نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم و همه چیز و همه کس را متعلق به خود دانستم. امروز که تهی از خودخواهی ها و تصاحب ها، نگاهی عاشقانه به زندگی دارم، از هرچه هست تنها مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام می کنم. این است نظام عشق؛ هیچ کس نبودن!...
قبل ازینکه یاد "پدرم" بیفتم فکر میکردم مظلوم ترین عضو خانواده مان کاکتوسِ کنارِ پنجره است!با آن تیغ های روی صورتش،همیشه گوشه ی پنجره کز میکردُ به تنهایی اش فکر میکرد.گاهی آنقدر با سردُ گرمِ روزگار میساخت که یادمان میرفت اصلا وجود دارد!کاکتوسِ مظلومی که هر طوری شده زور میزد برای شادی دلمان گل بدهد ولی تا حالا هیچوقت موفق به این کار نشده بود و شاید ما را با این کارش مجبور کرده بود که کمی بیشتر نازش را بکشیم.ولی حالا که "پدرم&...
تا چشم بر هم بزنیم پاییز هم بساطش را جمع می کند و می رود؛ انگار اصلا با مهر نیامده بود، انگار آبانش با موهای رنگی از ما دل نبرده بود، انگار سرمایش با آتش آذر،بغل کردنی نشده بود!تا پاییز فکر رفتن به سرش نزده کینه هایمان را به دست بارانش بسپاریم تا از دلمان بشوید، غم هایمان را به دست باد بسپاریم تا از شاخه ی دلمان جدا کند.زمستان که برسد دردهایمان یخ میبندندلیز میخوریم زیر نگاه سنگین تنهایی و آنوقت است که بغض و دلمان با هم می شکند.پاییز را ا...
به تنهایی دچارندمشتی بی پناه اینجامسافر خانه رنج استیا تبعیدگاه ......
دستانم هیچوقت دروغ نمی گویندوقتیتنهایی ام را در آغوش می کشمچقدر نزدیک استطعم تلخ وگزنده یخالی بودناز تو...
یک پنجره لبریز از انتظارچند دیوار بغض گرفتهگلدانی فراموش شدهدر کنج اتاقشعری ناتماموشاعری مچاله در تنهایی خویشتمام دار و ندار خانه استبی حضورتو !...
بیا در شهریورزنجیری ببافیم از مهربا سرانگشتان مردانه ی تو وگیسوان عاشق منتا در لحظه های تنهاییآرام و قرار دلهای عاشقمان باشد...
نادیده گرفتنتچشمهای مرا نمی بنددمن زن نیستممن همه ی زنانمکه در آینه تکرار می شومچشمهای گرسنه ام تو را از هم می درندو تنهایی در تنمبه خون می نشیندماده گرگ توپا به ماه می میرد...
برای توبرای چشمهایتبرای منبرای دردهایمبرای مابرای اینهمه تنهاییای کاش خدا کاری کند......
تنهاییهیولای عجیبی است.روزهای هفته را می بلعد,و غروب جمعه، بالا می آورد...!...
این خانه مدتهاست ویران شدهاز نبودنِ تُ و مهربانی نگاهتکبوتران یادت هر روز در قفسِ تنگ قلبم،بال و پر می تکانند و در هوای تلخ خاطراتمان بال می زنند ...کاش هنوز خنده هایت ریسه می بستند در خانهو حوض پر آب، موج می زد برای دیدنِ رویِ ماهت...تو دیگر نیستیو این خانه و حوضشآوار شده بر تنهایی من......
در من ، عمیق ترین تمدن تنهایی مدفون است ...! آریا ابراهیمی...
تو یک نفر بودیتو با چه لشکریبه تنهایی من هجوم آوردیچشمانت_دستانت_عطرتنت........
عطرتو ...هر" شب" میپیچد در،خیالِ من!چاره یِ من چیست؟جز ...شب بیداری و تنهایی.......
در این شهر حسود...چه کسی خلوت خویش را به تماشا گذاشت،!که اینگونه همه عاشق تنهایی شدن...
تو را به باران قول داده ام...و به شب پرسه های خیس...زیر نور ماه !تو را به تنهایی ام...تو را به دلم قول داده ام...و می دانم...تو آن قدر خوبی ...که روی عشق را زمین نمی اندازی !...
آجر به آجر...بند بندم بغض و دلتنگی ست... تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت......
پهنمچهار گوشه ی جهاندست هر کسی را می گیرمشاخه ی درخت می شودو هر لبی که می بوسمشکاف بین دو کوهتنهایی سرنوشت من استخدا از بالای نردبان دورتر به نظر می رسدو زمین هاله ای از موریانهبرای تشییع دور از احتمال جسدمحرف هایم نامفهوم تر از کتاب مقدسندمثل نقطه ای آویزانماز قلاب علامت سوالو حتی دزد به خانه ام سر نمی زندبرای عزراییل دام پهن کرده امبا قرص هایی که می جوم و باد نمی شونداما مرگ ستاره ای استکه هزاران سال بعدنورش ...
«تنهاترین نهنگ دنیا» به خاطر تفاوتش در تولید صدا و انتخاب مسیر مهاجرتش در اقیانوس، تنها بود. تنها آواز می خواند و تنها سفر می کرد و هیچ کس قادر نبود که سکوت سرشار از آواز او را بفهمد و برای تنهایی اش کاری کند.تنهایی، به خاطر تفاوت هاست، تفاوت هایی که گاه ملموس اند و گاه ناملموس. گاهی آن قدر ناملموس که تو از عمق جانت فریاد می زنی و حتی صدایت را کسی نمی شنود، کسی نمی فهمد همین لحظه چقدر محتاج همدردی هستی و چقدر دوست داری یک نفر از راه برسد و تو...
در آخرین عکسمان آنقدر مرا دوست داریکه باورم نمیشود " رفته ای "...
تنهایی...نه خیلی بد است؛نه خیلی ترسناک؛بلکه این خودمان هستیم که بعضی از واژه ها را برای خود بزرگ می کنیم و از آن ها در ذهن مان یک غول می سازیم؛و تنهایی از همان واژه هاست.تنهایی یعنی خودت، برای خودت ازش قائل شوی؛یعنی به بهانه ی تنها بودن؛ با هر کسی همراه نشوی!یعنی روح و روان خود را کدر نکنی.وقتی تنهایی می توانی به خودت اهمیت بدهی،زخم هایت را خودت مرهم باشیبا همان اندک دلخوشی هایی که داری؛دلخوشی های پایدار؛نباید که حتما کسی ...
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی تنها و تاریک خدا ماننددلم تنگ استبیا ای روشن، ای روشن تر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی هادلم تنگ است......
تنهاییسایه می اندازد بر دنیای منو کسوفی رخ میدهدو حاصل این کسوفابر چشم هایی است که میبارد!در دنیای منآسمان آبی نیستزمین خاکی نیستو درختان دیگر سبز نیستند وهمه چیز در گرو سایه ی تنهایی است!...
خدارو شکر پاییز در حال رفتن استپیر کرد مرا این پاییزهیچ نمیفهمد که شاید دلی تنها شدههی هوایش را به رخ آدم میکشد!...
تنهایی یعنی:سرت درد کند،برای داشتن کسی که تنهادلیل تنهایی توستتنهایی یعنی اویی که باید باشد، نباشد؛کسی که داشتنش محال استو فراموش کردنش ناممکن...تنهایی یعنی: تو نباشیو من بین و بغض و حسرتبا دلتنگی تمام"خیالت"را به آغوش بکشم!و بدتر از تنهایی هم یعنیتو حال مرا بدانی، بخوانی، و باز نیایی......
سال ها بعدقهرمان فیلم کسی نیستکه شهر را از دستهیولای غول پیکر نجات دهدبه تنهایی از عجیب ترین زندان ها فرار کند ...و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد ..سال ها بعد ..قهرمان قصه کسی استکه جرات کند و میان " آدم ها "عاشق شود ....
تو آفتابیهر صبحمی تابی بر پنجره ی خیالمو نور می پاشیروی سایه یِ تنهایی ام ...امروز راعاشقانه بتاب رؤیای من!...
دور شدیو من تنها در سکوت...مثل کوچیدن پرستوها از شهرو تنهایی یک درخت بعد از باد پاییزیمثل سکوت مرگبار ایستگاهبعد از سوت قطار..ساده ولی سختتو را از دست دادم ........
می کشمهجاهای لحظه ی بودن را بلندساکن می گذارمبرای دالان های طولانی غیبتتو چسب ناک ترینضمیرهای متصل ممکنبه مفردهای تنهایی ام...
مهر و آبان، شب یلدای منیاوج ِآرامشِ رویای منیامنیت در شب تنهایی هاتو همان روز مَبادای منی...
بمان برای ماکه تنهایی چشم هایمجلوی دیدم را نگیرد ..تو از ابتدای بودنت ،موج های بی پروایی را به قلبم اوج میدهیکه کاش دریا نداند.....
تو را در آسمان جا میگذارمدر میان ابرهای سیاه دلتنگیتا هرگاه جمعه بود،بیایم و تکه ای از تورا همراه با غم نوشته هایمببرم به کویر تنهایی خویش....
کاش تست تنهاییم مثبت بودکاش می دانستم که ندارمت دیگر...