سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
هر چقدر بگوییم:مردها فلان...زن ها فلان...تنهایی خوب است...دنیا زشت است...آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر می زند!...
فرانتس کافکا :من تا حدی با وحشتِ تنهایی آشنایم نه تنهایی در خلوت ، بلکه تنهایی در میانِ مردمان......
آباناین دردانه ی دلربای پاییزطناز و خرامانبا قدم های آهنگینشبر کلبه ی دلم سایه گسترانیدو امنیت آغوشیاز جنس ناب پاییز رابر بستر تنهایی امپیشکش کرد......
رفتم آسمان هارا تماشا کنمچشمانم به هرسوبه هوای بویِ عطرِ توتمام خاطره هارا گشتهبا یک چترکه خیس از سکوتِ باران خورده ی فاصله هاسترفتم باران ها را تماشا کنمسیلِ هجوم قطراتکه بر سرِ تنهایی ام می ریختو مراتا انتهای رویای دستانتعمیقبارها غرق خود می کردتمام خیابانکوچه به کوچهثانیه هاراهر سو به دنبال ردِ عطر نگاهتآزرده دل ،قدم زدماز عمقِ عمیقِ جانمتورا فریاد کردم در اشکچون بغضی فرو خورده و بی کساخر من زیر باران...
بیا با من تنهایی کنتنهایی من آنقدر که بزرگ استتنهایی از پس اش برنمی آیم....
از وسعت تنهایی ام آن قدر بگویمتنها کَسِ من بودی و من هیچ کَسِ تو...
من همین یک نفرم،در دلم امّا انگارصدنفر مثلِ مناز رفتنِ تو غمگینند..!...
جان دلمبودنت انگارطعم عجیبی به نگاهم داده!طعم غریبی به زندگی...از آن شیرینی هایی که مدتها بود فراموش کرده بودمو گویا مدتهاستقلبم در چشمهایم میتپد!جامی از نگاهم را بنوشخواهی فهمید که با من چه کردی...بوی کلماتم را بشنو!بوی بهارنارنج تنهایی کههمدم برگهای پاییزی میشود !و لبخندم را لمس کن...لبخندهایم رنگ و بو گرفته اند انگارزردِ زرد...صدای پای قلبم را میشنوی؟!هرجای جهان هم باشیمیدود بسویتحواست باشد رهایش نکنی...!...
آفتاب من ،نیم نگاهی از تو کافیستتا سر ، بلند کندآفتابگردانِ پژمردگی های من...!مینا آقازادهپ . ن ۱ : برای اینکه سالهای سال دور هم جمع بشیم و از کنار هم بودن ، لذت ببریم لازمه تا اطلاع ثانوی متفرّق بشیم و این دوره از تبعید رو تا حدودی انفرادی سر کنیم . سخته اما از اونجاییکه انسان موجود باهوشیه می تونه خودش و با هر شرایطی وفق بده و یه مدت رو ناگزیر با تنهایی و ماسک و الکل زندگی کنهپ . ن ۲ : هزینه های بستری و درمان کرونا بسیار بالاس...
تو تنها من تنهاچو نای بی نواییمدریغ از این شب هاچرا ز هم جداییمخدا نمی پسندد این خدا خداکه ما دو جانِ همنشین خدا خداز هم جدا جدا بمانیمتو تنها و ملول از تنهاییمن از کف داده شکیباییبیا که فرصتی نیستمجالِ غفلتی نیستجز این غنیمتی نیستدریغ از این شب هاتو تنها من تنها...
نگاهت را که دیر می کنیبوی تنهایی می گیرددستانمنبودنت را حوصله نمی کنمنمی دانم از کدام سمت می آییاز کدام مسیرکه پر می شود بودنت در تمام شهرندیدنت را بلد نیستمگاهی تیتر درشت چاپ شده ییک روزنامه عصریدر دستان من...پر می شوداز کلمات اسم توکلماتی که هوس نوشیدن یک فنجان چای با تو دارنددر کنار پنجره ای نیمه بازکه باد لذت آخرین آغوش تو را به یادم می آورد...
بچه که هستیم از شب میترسیمبه خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…بزرگ که می شویم باز هم از شب میترسیماما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!از خاطراتی می ترسیم که تا چشمانمان رامی بندیم بر سرمان آوار می شوند.......
مرور زمان جای زخم دل را خوب نمی کند بلکه کرخت می کند طوری که نه نمک بر آن اثر دارد نه نوازش تنها حاصل مرور زمان فقط این است که عاقلت می کند...حواست را شش دانگ جمع می کندکه از یک نقطه دو بار گزیده نشوی و تنهایی باشرف از این نقطه شروع می شود !...
بخشی از شعری از محمد فارسی:بَشکَفه پورد کمربشکنِه می کمراوختی رامّته تی سایا اوسادهوختی چشمه ترا خو گوم گومه امرا دوخادهکو به لرزه بامو دیلریخه ریخه بوبوسهاَسه اَ تنهایی ره چی بوکونم ترجمه :بشکند کمر پلکه کمرم را شکستآن گاه که راه باریکه سایه ات را برداشتهنگامی که چشمه سار با زمز...
تو را باور کردمطوری که در رویا همبرای هیچ کس اتفاق نیفتاده بودتو را باور کردمگذاشتم در قلبمکوچه،خیابان،شهرو حتی دنیایی بسازیکه تجلی بهشت باشدتو را باور کردمو مزه خوب زندگی رادر لبانت پیدا کردمکه هر کدام از بوسه هایتخاطره ای ست کهگریبان گلویم را گرفته استعشق چه می تواند باشدجز اندوهکه دیگر تلاش نمی کنددر من به وقوع بپیونددتا من هر شب دلتنگی ام را تیمار دهمرسم دلدادگی نبودتو با بی رحمی مرا ترک کنیو من نتوان...
آدما نیاز دارن یه دوره هاییتنهایی رو توی زندگیشون تجربه کنناما بهتر می شه اگه به اینم فکر کنن کهیه روزی قراره این دوره ها تموم بشن...
نماز عشق برپاستو تو تنهایی،من هم بوسه هستم بر پیشانیت؛وقتی سجده میکنی!...
متن۵۳:میگویند دل نبندیدو عاشق نشویدبه آن احمق ها بگویید اگر مرگ دست خودمان شد من هم در تنهایی درونم لذت میبرم!...
جمعه یعنی ،من باشمچند خاطره ی بوسیدنی ات!و یک سوال تکراری...توپرستیدنی بودنت به خدا رفته!منتنهایی ام به خدانه؟...
نظرتون چیه؟؟از گناه کوچک کسی که دوست داری بگذرچون سرانجام تنهایی با تو کاری خواهد کردکه از گناه بزرگ کسی بگذری که دوستش نداری...
تنهایی عمیق به قلبم خوش آمدیای درد ای رفیق به قلبم خوش آمدی...
دیروز سوار یکی از تاکسی های خطی در خانه مان شدم. راننده تاکسی خیلی سرحال بود و زیر لب آواز می خواند. قبلاهم سوار این تاکسی شده بودم ولی هیچ وقت راننده اش را اینقدر سرحال ندیده بودم. گفتم: «امروز خیلی سرحالید.» راننده گفت: «خیلی.» باران نم نم می بارید. فکر کردم سرحالی راننده به خاطر هوای خوب است. گفتم: «حق دارید، هوا امروز خیلی خوبه.» راننده گفت: «همه چیز امروز خیلی خوبه.» منظورش از همه چیز را نفهمیدم. راننده فهمید گیج شده ام: گفت:...
بچه ی آخرکه باشی طعم تلخ تنهایی رو میچشی...
عتیقه باز بودخودم را نه ...!!!بلکه خاطره عشقم را می خواست تا در کلکسیونی از دل هایی که شکسته جای دهد و در روزگار پیری غبار روی انبوهی از عتیقه های جورواجور را با نفس های به تنگ آمده بزداید و سفر های ذهنی اش را به اتمام رسانداما نمی دانست تک تک روزهای عمر من بود که هیزم شومینه ی اتاق تنهایی اش شده بود ......
به او بگویید دوستش دارم...من که هر چه گفتم...هرچه نوشتم...به روی خودش نیاورد ...که من عاشقانه میپرستمش...حتی دیگر در عکس های جدیدش...چشم هایش مرا دیگر یادش نیستبه او بگویید دارم جان می دهم ...در این تنهایی...به او بگویید من پُر ازعشق اش شده ام...آخر چرا مرا یادش نیست........
...هر چه دست و پا می زنمبه ما شدنمان نمی رسمتنهایی نمی توانمحریف این همهدلتنگی شومآنقدر در رویایتغرق شده امکه فقطآغوشت می تواندمرااز زیر دست و پای دلتجمع کند.........
حال این روزهایم به هیچکس بستگی ندارد!نه لبخند کسی دلگرمم می کند و نه دلهره یدوست نداشته شدن قلبم را می لرزاند!من همانم که در قایق دنیای کوچکم، به تنهایی پارو می زنمو منت هیچ آدمی را برای نفس کشیدن آرامش ،نمی کشم!...
تو ، دل تنهاییم را خط به خط خواندی ولیدل همان دل بود ، اندوهش ، کمی تغییر کرد...
هزار تنهایی در من استهر کدامشان دلگیر ترهزار دوستت دارم در من استهر دانه اش ناگفتنی ترهزار بار بمانهزار بار خواهشدر من تکرار شده استعزیزِ از دست رفته امبه باد سپرده ام عطرت را بیاوردبه حافظه ام سپرده ام خاطراتت را حک کند روی قلبمتو میروی اما من تنها نیستمهزار تو در من استهر کدامش رفتنی تر......
شمعدانی شده امتا به ساقه ی نازک تنهایی امدست می بریبوی خوش دوستت دارمهمه ی ایوان دلم را بر می دارد......
کاش چند سال که از تعهدِ دو نفر گذشت، برایِ هم معمولی نمی شدند، کاش خیالشان از داشتنِ هم، راحت نمی شد و دست از محبت و توجهشان به هم بر نمی داشتند.کاش هیچ زن و هیچ مردی، از محبت کردن به شریکِ زندگی اش خسته نمی شد.آدم ها همیشه توجه می خواهند. بدونِ توجه، بدونِ محبت، احساس پیری می کنند و با کوچکترین توجهی دلشان می لرزد! درست مانندِ تشنه ای که با دیدنِ آب!آدم های متعهد مظلوم ترند، از تمامِ دنیا، یک نفر را برایِ تنهایی و بغض هایشان دارند و اگر هم...
تنهایی منشکل فنجان چایی ام شده استکوچکغمگینکم رنگ ...اما همیشه داغاما همیشه تازه ........
حصاری از توتمام قلبم را فراگرفته!مبادا برویکه راه برای هجوم غمها باز شود؛آنگاه از من،قلبی میماند پر ازخرده شیشه های تنهایی... ....
تنهاییم را با تو قسمت می کنمپری رانده از آسمان و وامانده در زمینتقسیم کن شانه هایت را میان تمام کسانی که دوستشان داریوسهمی هم برای من کنار بگذارتنها پیرهن نخی توست که حجم گریه هایم را تاب می آورد و دلتنگی هایم را خشکبرای یک بار هم که شده برای من باشپله زیر پایم شو تا با هم بالا رویمدیوار کوتاهت را بگذار من آجر به آجر روی هم بگذارم و بلند کنمتا آنجا پیش میروم که دست هیچ قد بلندی نتواند ذره ای از آن برداردخستگی ات را برای من بگذار...
گاهی برای گریه کردن بس که تنهاییجایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست...
نه رفته اینه پیام آمدنی داده ایخانه در تصرف بوی توستتو نیستی و خانه در تصرف بوی توستحس می کنمتنهایی ستاره رااین همه ستاره ی تنها ؟یکی به یکی نمی گوید بیاهر یکاز آسمانه ی خویشچونان چشم پرنده درخشاناز آشیانه ی تاریکحس می کنمنیش ستاره رادر چشممطعم ستاره رادر دهانمو طعم یک کهکشان تنهایی رادر جانمکجای جهان بگذارمتتا زیباتر شود آن جا ؟بنویس می آیمتا آشیانه به گام و به دست و سلامآراسته شود...
و در آخر یاد گرفتم چگونه قوی باشم تنهایی...
تنهایی، یک انسان رااز پا در نمی آوَرَد،چیزی که ما را نابود می کندراه هایی ست که برای فرار از تنهایی انتخاب می کنیم ....
من می بالم به اسارتمو اینکه یک عاشقمعاشق تک تک میله های این قفسعاشق بال های شکسته شده در حسرت پروازعاشق تماشای این دنیا از پَس حفاظ های این خانهمن به این اسارتم می بالمهمراهی با دنیادیدن طلوع و غروب خورشید عمرایستاده کف زدن بر زمانِ از زمان ایستادهو رفتن به برهوتِ عالم خیالهمراه باش با خیالمقفسی زیبا و رنگی اما در کنج مه آلود اتاق تاریکلبخندی به نشانه ی حیات اما در دنیای ماتم زدهزندگی با تمامی امواجش وامید به آرامش فرداه...
دلم هیچ چیز نمیخواهد.دیگر نه منتظر عشقی هستم که بیاید و رنگ هیجان و شادی را به لحظات زندگیم بپاشد،و نه انتظارِ معجزه ای را میکشم تا این احساسِ بلاتکلیف مرا سر و سامان دهد...این روزها تنهایی ام ،با آرامشی که دست کسی به آن نرسد را ،در نقطه ای دور افتاده،با هیچ چیز دیگری عوض نخواهم کرد!...
من یک خردادی اماحساسی ام ...زندگی من آمیخته با عشق و هیجان استمن در برابر سختی هاصبورترینم وتنهایی رفیق شفیق من استمن همه را دوست دارم...
تنهایی تان را با کسی قسمت کنیدکه سالها بعد شما راهمین گونه که هستیددوست بداردبا موی سپیدتان ...شیار زیر چشمتانو لرزش دست و دلتان ......
من که عاجز شده ام در وطن از تنهایی...
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت... که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد... که وقتی تو اوج تنهایی هستی با چشماش بهت بگه... هستم تا ته تهش...️️️️...
من در شلوغیِ این خیابان ها،در عبور و مرورهایی که انتها ندارند،بیشتر از تنهایی هایمبه تو فکر کرده ام... ️️️...
هوای سرد تنهاییفقط یڪ ڪوچ می خواهدمرا از ایڹ همه سرما ببر قشلاق آغوشت️️️...
خبرت هست که دلتنگی و تنهایی و بغضآنقَدَر هست که یادم نکنی میمیرم؟...
بعضی از تنهایی ها درمان نداردپوک میکند...تکه هایی از وجودمان را حذف میکندبعضی از تنهایی ها فقط یک درمان داردکه باشدبیاید ، بماند...!...
غم میون دوتا چشمون قشنگتلونه کردهشب تو موهای سیاهتخونه کردهدوتا چشمون سیاهتمثل شب های منهسیاهی های دو چشمتمثل غم های منهوقتی بغض از مژه هام پایین میاد،بارون میشهسیل غم آبادیمو ویرونه کردهوقتی با من میمونی تنهاییموباد می برهدوتا چشمام بارونِشبونه کردهبهار از دستای من پر زد و رفتگل یخ توی دلمجوونه کردهتو اتاقم دارم از تنهایی آتیش می گیرمای شکوفه توی اینزمونه کردهچی بخونم جوونیم رفت و صدام رفته دیگهگل یخ ت...
آن هامیانِ چمدان ها رازیر و رو می کردندخبر نداشتند که مابه جز تنهاییچیزِ دیگریهمراهِ خود نیاورده ایم......