شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ای خدایی که راه ها را هموار میکنیگره ها را باز میکنیامید را به ناامیدان برمیگردانیدلها را خوشنود میکنیچهرها را میگشاییگرفتاران را گشایش میبخشیدستان ما را رها مکنمارا در کنار حرم امنت نگاه دار...
خدای مناعتراف می کنمگاهی تو رابا همه بزرگیتمیان روزمرگی هایم,ترس هایم,و نامیدی هایمگم می کنم.بعد تودر انتهایی ترین لایه درونمتبلور می کنیهمه وجودم پر از تو می شوددیگر من, خودم نیستم.ترس و تاریکی و ناامیدی نیست.سیال می شومدر هستی.همراه تو می شومدر اقیانوسی که ابتدا و انتهایی ندارد....
تو اگر باشی و من باشم و باران باشدبه بغل می کشمت گر چه خیابان باشدفکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرمبه جهنم که در آن کوچه نگهبان باشد!لب تو باشد و من باشم و ای وای خداگنه بوسه زدن گردن شیطان باشدگونه ات معدن و من در پی استخراجشنمکش حیف که در حصر نمکدان باشدباز باران به دلم شور جوانی بخشید"نم باران و تو" ای کاش فراوان باشدراستی هرچه شده بین من و تو رازسترازداری صفت فرد مسلمان باشدمن عاشق شده عمری ست که بی ایمانما...
همین که دلتنگی سایه ی شومش را برسر دلم پهن میکندوقتی که تنهایی را تا مغز استخوانم احساس میکنمجهان با تمام وسعتش برایم شبیه به زندانی می شود که از هر سواحاطه ام میکنددلهره شعرهایم را مبتلا میکندصبوری ام چشمانم را کم می آورندکه عشق را درونِ قلبی یخ زده،بی شوقِ تمام آرزوهایم؛به حصار می کشانموخدایی که میبیند مرا واز این همه دستهای خالی ام دلش میگیرداز اینهمه باران که پیاله پیاله مرگ عاشقانه هایم را گواه می شودو من که درو میکنم م...
به نام خداوند بینهایت بخشنده و مهربان چگونه زندگی کنیم ؟سوال: چگونه زندگی کنیم ؟ بهترین زندگی کدام است؟ جواب: با خدا زندگی کنید. حقیقت زندگی، این نوع از حیات است . زندگی با خداوند به خلاف تصور برخی که آنرا دشوار می دانند بسیار روان و دل انگیز است پر از نشاط و سرور است . زندگی با خدا هیچ خط قرمزی ندارد یک آزادی متعالی است. خط قرمزها مربوط به مادون اوست. برای زندگی با خدا، لازم نیست به جایی بروید و یا خدا را از جایی بیاورید . بلکه با...
بقای سلطنت هیچکس نمیبینممگر خدا که به ذات، ازقدیم سلطان است!...
برای خودت دعا کن که آرام باشی.وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد.برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی...ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد. کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم. خدا که باشد، هرمعجزه ای ممکن میگردد. ایمان داشته باش که قشنگترین عشقنگاه مهربان خداوند ب...
نامه ات را ای دوست دو سه مرتبه آن را خواندمهمه کلامش غم بود و دل غمگینتمن فقط می دانم که اگر داده به من یا تو خالقم کمی در زندگیم غم و آه و حسرت نه برای کینست نه برای بخلست نه برای حسد از جنس آدمیان نه برای تلافی کردن بلکه آن غم از برای دلتنگیست که خدا را از ته دل باید دید که بباید او را زنیم از روی محبت صدا نه که وقت بی کسی انسان ها با دلی آشفته به پا بوس خدا را ه نهیم تو بدان ای دوست او رئوف است و کریم ...
انتظار گاهی قشنگ استوقتی که می دانی، یعنی دلت مطمئن استخدا جایی دلی را بی قرارِ بی قراری های تو کرده...
جبرئیل هنوز بازنشست نشده. داره کار میکنه.هنوز داره گوشی خدا رو میده دست پیامبراش.همون به قول خودش برگزیده ها.حس میکنم محمد خاتم نبوده و بعد از اونهر روز تو هر گوشه از دنیا تو هر سنی یکی از ماهامبعوث میشیم به پیامبری برای راهنمایی یه دوستیه خانواده یه شهر یه کشور یه دنیاپیامبر شادی،پیامبر لبخند،پیامبرِ چیزی نیست درست میشه،پیامبر گور پدر دنیا،پیامبر بی خیالی،پیامبر عشقپیامبر دوست دارممبعوث میشیم تا کشتی بسازیم جفت جف...
خدالب حوض نشسته بودمادرمدرآیینه دنبالش می گشت...
کاش خداهنگام تولدت،مرا در گوش تو می خواند و سفارش می کرد ......
وقتی نباشی مثل من پاییز دلگیر استوقتی نباشی یک نفر از زندگی سیر استدیگر نه شوقی در سرم دارم نه امیدییعنی جوانی با غمت از عاشقی پیر استبی شک دلت روزی برایم تنگ خواهد شدروزی که برگردی برای عاشقی دیر استیک عمر جنگیدم فراموشت کنم اماعشقت هنوزم در دلم در حال تکثیر استباید خدا کاری کند در حق عاشق هاوقتی که عاشق تا ابد تسلیم تقدیر استمحسن صفری...
بعضی ﭼﻚﻫﺎ ﺩﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ﺗﺎ ﺍﻣﻀﺎﻱ ﺩﻭﻡ ﻧﺒﺎﺷﺪ نقد ﻧﻤﻲﺷﻮﻧﺪ،ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻭﻡ،ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺍﻣﻀﺎ ﻛﻨﻨﺪ،ﻫﻴﭻ ﻓﺎﻳﺪﻩﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﺑﺎﻧﻚ ﻓﻘﻂ ﺻﺎﺣﺐﺍﻣﻀﺎ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﺪ...ﺣﺎﻝ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻔﺘﺪ، ﻣﺜﻞ ﭼﻚ دﻭ ﺍﻣﻀﺎ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ؛ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻳﻚ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ خدﺍﺳﺖ ...ﺗﺎ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ......
دلم میخواست چون پروانه ای دورو برت بودمو یا شاید نگینِ ساده ی انگشترت بودمنگاهم میکنے دنیا شبیهِ چشم های توستچه میشد صاحبِ آن چشمهای محشرت بودم؟صدایم میزنے انگار میخندد خدا امّاصدایم میزنے خواهر،چه میشد همسرت بودم؟تورا دیدم که روی مادرت را بوسه مے دادیبه فکرم زد دوباره کاشکے من مادرت بودمنشد پروانه ات باشم، نشد دُردانه ات باشمفقط در خواب خود دیشب من عشق آخرت بودم...
کافر تر از آنم که\انسان\ت بدانم!تو هنوز خدایگانِ منی...اگرچه،،،دست های معجزه گرت به کار نیست! (رها)...
تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریاییتو همان ناب ترین جاذبه ی دنیاییتو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس استحتم دارم که تو از پیش خدا می آییمثل اشعار اهورایی باران پاکیو به اندازه ی لبخند خدا زیباییخواستم وصف تو گویم همه در یک رویاچه بگویم که تو زیبا تر از آن رویاییمثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامیو گرفتار هزاران اگر و اماییای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهارتو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟((من به اندازه ی زیبایی تو تنه...
دعا کردم سرت را نیزه دار از نی نیندازددعا کردم که سویت سنگ پی در پی نیندازد.دعا کردم کسی با مشک پر از نهر برگرددعمود خیمه ها را شعله ها تا کی نیندازد؟.سرت را نزد او بردند و من در دل دعا کردمخدا حتی گذارش را به ملک ری نیندازد.دعا کردم کسی در شام جای شکر پیروزینرقصد، پا نکوبد، سَب نگوید ، مِی نیندازد.به دنبال تو با پای برهنه می دوم با اشکبه راهی که در آن حتی عرب هم نی نیندازد...
سعی میکرد قبل رفتنشحفره ی نبودنش رو با دلخوشیای کوچیکی که میزاره پرکنهاما رابطه ها مثه بند نافن قطع ام که بشن بازم جای اتصالشون تا قیامت می مونهآدم وخداش، آدم وعشقش، آدم وکتاباش، آدم و اسباب بازیاش، آدم ونداشته هاش، حتی آدم و داشته هاش...این روزا که پیچکای بیجون ازنبودنت، به دیوار غم تکیه دادن و مرگ به کار پنهونیِ قطع کردنِ ریشه ی زندگی مشغولهجردادن یقه برای نشون دادن خدایی که از رگ گردن بهم نزدیکتره، خنده دارهکه تو تنهائی یاو تار...
یا نورچهل منزل اسارت بی شکایتچهل منزل بصیرت بی نهایتچهل منزل شهادت بی اسارتچهل منزل روایت بی حکایتچهل منزل سعادت بی روایتچهل منزل شهامت بی حمایتچهل منزل ملامت بی رعایتچهل منزل هدایت بی ملامتچهل منزل کفایت بی سماجتچهل منزل عنایت بی رفاقتچهل منزل لیاقت بی سرایتچهل منزل خدا با هر قدم ؛ نوری نوشتهچهل سوره ؛ چهل قرآن ؛ به روی نیزه ها ؛آیه به آیه ... ؛ شده بر مرکب آدم سوارهچهل دریا شده غرق تحیرچهل روز است ؛ ارباب دو عا...
از راننده خواهش می کنم صدای آهنگ را کم کند. قمیشی می خواند «من همون جزیره بودم....» خودم را مشغول می کنم به کتابی که از نمایشگاه خریده ام. صدا را کم نمی کند. یا انقدری که من بفهمم، کم نمی کند. نباید یاد تو بیفتم. امروز که آمدم نمایشگاه، نباید. راننده با اهنگ زمزمه می کند «تا که یک روز تو رسیدی، توی قلبم پا گذاشتی.» به خودم می گویم بگو نگه دارد. پیاده شو. نمی گویم. خط های کتاب را گم می کنم. لابد از چشمم است. گفته بودی «می برمت یه دکتر خوب. شا...
عاشق نشدم که بی تو شاعر بشومدر خوردن بغض، بی تو ماهر بشوملبخند زدی خودت نمیدانستییک روز به عشق، بی تو کافر بشومبعد از تو قرار شد بمیرم اماانگار بناست بی تو ظاهر بشومکابوس ندیده ای که احساس کنیدر مرگ چقدر بی تو قادر بشومتردید نکن خدا خودش میداندعاشق نشدم که بی تو شاعر بشوم...
کاش شالگردنت بودمخدا از رگِ گردن به تو نزدیک تر وَ من بعد از خدابه تو نزدیک ترشیوا احمدی الف...
شاید آن موقع ها پاییز فصل عاشقی خدا بود و شاید اصلاً خدا آدم را در پاییز خلق کرده باشد!...
تو نباشی؛ چرا دو تا صندلی؟!تو نباشی؛ چرا دو تا پنجره؟!تو نباشی؛ مثل این است که وارد بهشت شوی؛خدا رفته باشد......
غصه گر هست بگو تا باشدمن هنوز می خندم... 《بی خیالِ من و این مردم و هی زخم زبان می خندم》گریه دارم ولی باز ببین می خندممن خدایی دارم ...که در این مهلکه ی دردآشوبسَرِ هر زخم دلم می گریدزهراغفران...
چشم های تو درهای پشتی آسمان اندمحلِ عبور و مرور خداچشم های تو همان درهایی ستکه خدااز آن به قلب آدمیان می آید .......
چشم های تو نامه هایی ست که خدا برایم نوشتهو مژه هایت دست خطشبه دستم که می رسداول میبوسمشدوم میبوسمشو هزاربار بعد هم همینطور نخوانده میبوسمشخواندن ندارد کهمگر خدا جز دوستت دارمچه چیز دارد که به آدم بگویدمگر خدا جز دوستت دارمچه چیز برای آدم می نویسد ......
خدا اشنای غریبی که در هیاهوی زندگی گمش کرده ایمهمینجاست ، درست کنار من و توولی حضور همیشگی اش باعث شدهیادش کم رنگ شود ، میان فکرمانحرف هایماناعمالماناما همین حضور دائمی اش قشنگ ترین تکرار دنیاو نگاه مهربانش تجلی زیباترین عشق هاست.دلت نگیرد از بی مهری هایادت باشد به جبران تمام بی کسی هایت خدایی داری فراتر از حد تصور بخشنده.زهراغفران...
و خدا گفت؛ سلام ای اهل زمینچه کسی غمگین است؟چه غمی در سینه؟چه کسی در بیشه ی تنهایی خود میرنجد؟من به آغوش خدا محتاجم... نفسی بوسه زنمتا که دراین ریشه ی غم ریشه کند....باشد که تو را مهر بورزد از عشق.... تو به آغوش خدا محتاجی؟...نفسی بوسه بزن... رحمان مژگانپور (نریمان)...
وقتی رگ گردنت را میبوسمبا یک تیردو نشان زده امهم تو را بوسیده ام..هم خدا را !...
در گوش شهریورچیزی بگو !حرفی شبیه دوستت دارمتا روی تابستانکم کم زرد شودپاییز بیاید و...خدا را چه دیدیشاید برگ هادست پاهایت را گرفتندو برای قدم زدن ...تو را کنار من آوردند !!!...
چنان زیباستچشمانت که گویا در افق ها هم"خدا خورشید را از چشمهایتمی کشد هر صبح"...
مژهایت چترچشمهایت بارانلبانت شعر _در این لحظه ، حتی __بوسیدنت؛خدا را همبه وجد می آورد ......
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم ،آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا ،به خدایی که خودم میدانم ،نه خدایی که برایم از خشم ،نه خدایی که برایم از قهر، نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند .به خدایی که خودم میدانم ،به خدایی که دلش پروانه است ،و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید، و به باران گفته است باغها تشنه شدند ،و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست، که مبادا که ترک بردارد ،به خدایی که خودم میدانم ......
درست همونطور که جای خدا رو هیچ کسی نمیتونه پر کنه ، گاهی جای بعضی آدمها رو هم نمی شه با فرد دیگه ای جایگزین کرد !برای انتقال منظورم اصلا بدنبال واژه های پیچیده نیستم ...چون مثل زیره به کرمان بردنه !یا چشم بسته غیب گفتن!هممون می دونیم چه آدمها یی هستند که کم نظیرن !آدم های مهربون درست مثل یه شیشه مربای شیرین ته یخچال طبقه دوم ، برای مدت زیادی نادیده گرفته میشن !نه اینکه دل رو بزنن نه اصلا ...تنها به این دلیل که همسنگ ذائقه ی ما نیستن...
قصٖه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...
ما زنهاهزار و یک ادا و اطوار داریم!راست می گفت فروغکه به دل آری و به زبان نه داریم!دست خودمان نیستخدا هم وقت آفرینشنازمان را کشیده!...
نسخه نوشت خدا؛پاییز برای عاشقیصبح، ظهر و تمام شب...
"کوچه جهنم و خیابان جهنم است"بدون تو سراسرِ گیلان جهنم استمن چشم به راهِ تو بودم که دی آمدروزهای دی هم نباشی جهنم استبرف می بارد و شعله می کشد آتشسرد است بیرون و درونم جهنم استنیستی خاطرات تو ذوب میکند تمامم رارشتِ بدون تو چرنوبیل است،جهنم استبخوان و بسوزان تمام شعرم راشعرهای بدونِ تو حقش جهنم استترسم که بمیرم و خدا گوید...این شاعر دیوانه جایش جهنم است!...
عطر نفس هایت، نسیم دل انگیز اردیبهشتیگرمای آغوشت، روز های داغ مردادیگندم زار طلائی موهایت به رنگ مهرو چشمان سیاهت شب های عاشقانه دی...خدا تو را که آفرید، عصاره ی تمام فصل ها را در تو دمید. سپس کمی نگاهت کرد و گفت:فتبارک الله احسن الخالقین!...
به باران، چشم بسپارم میایی؟دو فنجان عشق، بگذارم میایی؟خدا ! یک صندلی خالی ست اینجابرایت جا نگه دارم، میایی؟...
چشم سیاه ابرو سیاه خال سیاه انگار توراشب آفریده است خدا....
نشسته ام به انتظار ...قیامت برپا شودمردم فوج فوج بیایند ..توبه تنهایی !فرشته هانامه های اعمال رارها کنند وانگشت به دهن بمانند وچپ چپبه خدا نگاه کنند.. و خدایواشکی تبسم کند...
و خدا خودش شاهد است ..... .که چگونه آسمانبرای شکستِ پرنده ای در پرواز می گریدکه چگونه سکوتی پر وهمگلوی عاشقی را خاموش می کندکه چگونه نفسدغدغه ی هوای خانه را داردکه چگونه یک صبحِ زود, فریاد می زنیآی عشق لعنتیدر سینه ام بمیر ....در سینه ام بمیر ......
همیشه به "عدد یک" فکر کنمثلا: به سربازی که برای نجات جانشفقط یک گلوله داردبه مسافری که برای جانماندن از پروازشفقط یک دقیقه فرصت داردبه بیمار لاعلاجی که برای زندگی کردن فقط یک ماه وقت داردو به جهانی که فقط و فقط یک خدا دارد.به"عدد یک"که فکر می کنی به یاد من هم باشبه منی که در زندگی ام فقط تو را کم دارم"یک تو" و دیگر هیچ....
این روزها، هوس جای عشق را گرفته استای کاش خدا پیامبری می فرستادبه نام حضرت عشقکه رسالتش، عاشق کردن مردم بودومعجزه اش کتابی بود که سوره ای به ناموالعشق داشتو مردم را به بهشتی فرا می خواند که سردرش نوشته بود باب العشق و نمازش هم نماز عشق بود که اذانش قد قامت العشق بودولی افسوس که برای هر چیزی هزاران پیامبر و نماز و سوره داریم جز عشقانگار خداهم آدم های عاشق را فراموش کرده است....
تو راخودم راو آخر این قصه رابه خدا می سپارمباشد کهغصه هادلتنگی هاو این نفس های آخر اسفند راخوش تمام کند....
شاید خدا خواست واین بهار، درخت آرزوهایمان جوانه زد ......
تو را خدا فرستاد که دلم نگیردکه نشکند، که نمیرد!تو را خدا فرستادکه بشوی شان نزول آیه ی عشق...که بشوی سرمنشا جنونکه بشوی انتهای تنهایی!تو را ای عزیزِ بی مانندتو را ای همیشه ی بی تکرارتو را ای غزل ترین مضمون، خدا فرستادکه عطر سیب بگیرد جهانِ بی عشقمکه شکل رویا بگیرد هر لحظه...که رنگ لبخند بگیرد از حضورت دنیام!آری! تو را که معجزه ایتو را که پیامبر عشقیتو را که آخرین امیدیتو را... خودِ خودِ تو را برای منِ دیوانهتردید ...