متن آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرمان پرناک
به هیچ می زنی ماهِ خفّاش ها!
سنگ اندازی ات
تکان نخواهد داد
هیجانِ برکه ی آب از سرگذشته را !!
«آرمان پرناک»
تحمل کن
کمی بیشتر از هیس
کمی کمی بیشتر از مُحاق
کمی کمی کمی بیشتر از نیمه ی لیوان
کمی کمی کمی کمی بیشتر از هق هقِ بالش
تحمل کن
آخرش است
این شعر
این شب
این قرص
این خواب...
«آرمان پرناک»
دلگرمی ات
دلگرمیِ آفتاب
به آدم برفی است
ها کن نامِ کوچکم را
تا فکر کنم
هنوز هستم!
«آرمان پرناک»
از عکس سه در چهار
تا اتاق سه در چهار...
می خواهم
از این دایره ی سه در چهار
خلاص شوم
خلاص!!
«آرمان پرناک»
بیا پایین!
از نردبانِ ذهنِ نیوتن
بیا پایین!
سیبی بالا انداخته ای
که نمی رسد
می کالَد
که نمی چرخد
می چرخانَد
که نمی افتد
بالاتر می رود!!
«آرمان پرناک»
☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎
قلبِ تو،
اتاقِ فکرِ من است
دلگیر نباش
نقشه ای
برای رنجِ گذشته می کشم
«آرمان پرناک»
☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎ ☘︎
نگاه کن!
تمام بادبادک هایم
به شاخه ی غروب گیر کرده اند
این چه نخ دادن بود آسمان!!؟؟
«آرمان پرناک»
یک قدم تا اذانِ گلدسته ها
وقتی خوابِ عطرِ تنت دیدم
دانستم
پیراهنی، شهید خواهد شد
«آرمان پرناک»
امّا نمی پرد
مشت می زنم به پنجره
امّا نمی پرد
خیال می کنم قفس را
اما نمی پرد
این پرنده ی دیوانه
در چشم هایم چه دیده است؟
«آرمان پرناک»
تو نه!
گلوله ات راست می گفت !!
آدمی که پای قلبِ خود ایستاده،
سایه اش زود کج خواهد شد....
«آرمان پرناک»
ابریست قلبم، ایست کن، چتری به چشمم نیست /
سنگِ مزارم را فقط گاهی نگاهی کن
«آرمان پرناک»
نزدیک
نزدیک است
چقدر نزدیک است آسمان
به لنزِ دوربینم
آنقدر که می بیند
گلبول های سیاهم را...
«آرمان پرناک»
دست تبرها را باید بوسید
همین طور
پای چوبه های دار را
که از بطالت نجات دادند
جنگلِ بکرِ پَکَر را !!
«آرمان پرناک»
می بینی؟
درختی که آرزو داشت
شاخه های مستعدش
به دستِ بهار
شکوفا شود،
حالا پلی شده است
بین جنگل و تبر
«آرمان پرناک»
اتوبوسی عبوسم
که کار میکند
پا به پای عقربه ها
متر میکند
تنهایی اش را
با خیابان ها و جاده ها
نیمه شب هایی هم
که از مرز خستگی رد میشود
به سرش میزند
خودش و مسافرانش را
که روزهای تلخِ نَچرخی هستند
به صرف یک خواب شیرین عمیق
تهِ...
باد
هر چقدر هم دست مرا بکشد
تکان نمیخورم
تکان نخواهم خورد
من خانه ی تو را
پیدا کرده ام
پنجره ها و چشم هایت را
من همان ابری هستم
که تو روزی
چترت را زمین انداختی
و اشک هایت را
با اشک هایش شستی
«آرمان پرناک»
غریبم غریب
مثل یک قبر زیر برگ های پاییزی
که منتظرست
باد
ته مانده ی فاتحه ی همسایه را
بیاورد
«آرمان پرناک»
زندگی
یک دروغ است
یک تهمت بزرگ به تقویم
یک فحش رکیک از دهانِ مرگ
یک نام جایگزین برای تنهایی
«آرمان پرناک»
دست تبرها را باید بوسید
همین طور
پای چوبه های دار را
که از بطالت نجات دادند
جنگلِ بکرِ پَکَر را...
«آرمان پرناک»
با تشویق های گاه و بیگاه مردم
غم هایت فراموش نمی شوند خرگوش!
نه رها می شوی
نه می میری
سعی کن
زندگی کنی
از کلاهی به کلاه دیگر
این جهان
یک سیرک مضحک است...
«آرمان پرناک»
پرسیدی
ما که در لنزِ دوربین بودیم
پس چرا ظاهر نشدیم
عزیز دلم
پاسخ ساده است
غمگین ها
جایی در جهانِ عکس ها ندارند!
«آرمان پرناک»
جای قایق
تابوت نشسته است
جای آب
دست های مردم!
نمی دانم آن دوردست
سهراب ایستاده است
یا چهره ای دیگر جای او...
«آرمان پرناک»