و عشق چشمان پدری بود.... و عشق نانی بود.. . عشق دستان ترک خورده مردیست عشق سفره خالی بود در پس کوچه های شهر در خانه ای که باران بر سقفش چنگ میزد
عاشق که باشی ، پاییز که باشد ، باران که ببارد ، انار که هیچ ... سنگ هم اگر باشی، دلت ترک میخورد ...
این بهارِ ناب، چون شعرِ تَر است مثل یک دیدارِ تازه، نوبر است آسمان، آیینه کاری می شود در زمین، آیینه، جاری می شود . می شود با خطّی از باران نوشت: بهترین ماهِ جهان، اردیبهشت...
خوشم می آید از شبهای پاییز که می بارد درآن بارانِ یکریز! خوشم می آید از آن گفتگوها هوای گم شدن در جستجوها هوای مهربانِ مِهر ماهی سبک تر از هوای صبحگاهی هوای ابریِ آبانِ آبی شبیه ِ رنگ نارنج و گلابی! ببین! آواره ی یک جای دنجم اسیر گندم...
باران باران شقایقم خواهد کرد با شورش خود موافقم خواهد کرد هرچند که رفته بودم از بستر عشق پاییز دوباره عاشقم خواهد کرد
پاییز دوست داشتنی است، چون تو دوستش داری مثل باران که زیباست، چون تو زیبایی
باران صبحگاهی شد برف نشان عشق آسمان ست به زمین عاشقان یاد گیرید عاشقی را
حوالی تو را نمیدانم اما اینجا باران با رویایی تو می بارد ؛ شجریان با بغض بیشتری می خواند؛ باد روی مدار موهایت می وزد و بوی خاک آلوده به عطرتنت؛ اینجا همیشه خزان است بهار من.....
بچه که بودم دلم می خواست زن یک قناد بشوم. بزرگتر که شدم دلم می خواست فقط عروس بشوم. یعنی آن لباس پف دار سفید را بپوشم با یک دسته گل بزرگ، اما بعدش شوهرداری نکنم. بزرگ تر از آن هم که شدم دلم می خواست با یک کت و...
تصمیم بگیر با دل خوشی هایِ ساده معادله پیچیده یِ زندگی را دور بزنی در خنده اسراف کن و به غم پشت پا بزن با باران هم آواز شو و بگذار خورشیدِ تنت را لمس کند به دورهمیِ دوستانت نه نگو و برایِ بودن در شادی ها بهانه نیاور گذشته...
پاییز را فریاد خواهم زد بر خشتهای کهنه ی دیوار بر آن سپیدار بلندی که از تاک همسایه شده بیزار پاییز را فریاد خواهم زد با قطره های بارش باران بر بامهای خانه میبارند من زیر چتری مانده در رگبار پاییز را فریاد خواهم زد در اشکهای کودکی تنها بر...
به پاییز که فکر میکنم به یاد ماه هایی که یکی از یکی زیبا ترند و در این فصل حضور دارند به تمام هفته هایی که ما را عاشق تر می کنند به تمام روزهایی که کوتاه می شود و به تمام شب هایی که بوی باران را در خودش...
من گذشته را خوب بِ یاد دارم، آن خیابان قدیمی در کنار عشق کهنه، با باران پاییزیش... برگهای زرد و نارنجی به کنار جدول حتی خوب بِ یاد دارم آن چشمان جنون انگیز را، خنده های بی محابا و بی دلیلی که دلیل شادیه ما بود؛ من بِ یادم دارم...
میان فلسفه ی زندگی لحظه ای به خوشبختی فکر کردم اینکه وقتی تنها قدم می زنی تکه ای از آسمان مثل سایه دنبالت راه می آید این یعنی خوشبختی؟ راستی من هر چه به زمین نگاه کردم مثل خطی ممتد بود مثل جاده ای بی انتها که فقط برای خودش...
حال_خراب_حضرت_پاییز_مال_من ای عشق! ، آیه آیه ی قرآن به نامِ تو آغازِ آفرینشِ انسان به نامِ تو حالِ خرابِ حضرتِ پاییز، مالِ من شأنِ نزولِ سوره ی باران به نامِ تو گاهی بهار و گاه خزان، فصلِ شاعریست این را بزن به نامِ دلم، آن به نامِ تو تنها نه...
با یاد تو هر لحظه ی پاییز قشنگ است شب گرچه دراز است و غم انگیز، قشنگ است باران و لبِ پنجره، گلدان و کمی بغض یادآوری خاطره ها نیز قشنگ است آن سو، تو و تنهایی و این سو، من و باران از چشم من این چک چکِ یکریز...
دوستت دارم... به باران ...می سپارم تا ... به روی شیشه ات ... از مَن ... هزاران بوسه ... بنویسد ... هزاران دوستت دارم♥️
مژهایت چتر چشمهایت باران لبانت شعر _ در این لحظه ، حتی __ بوسیدنت؛ خدا را هم به وجد می آورد ...
مرگ تنها یک بار به سراغ آدم می آید _ اما ؛ عشق باران پاییز هر روز هر ماه هر سال
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم ، آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا ، به خدایی که خودم میدانم ، نه خدایی که برایم از خشم ، نه خدایی که برایم از قهر، نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند . به خدایی که خودم...
دوست داشتم آینه باشم تا چهره ی تو به وقتِ شادی، در من نقش ببندد. یا باران باشم بر کویرِ ناامیدی ات ببارم، و قلبت را مملو از نور و امید کنم. یا عطر موردعلاقه ات باشم، و تو را تنگ، در آغوش بفشارم! خودکاری که با آن می نویسی...
پاییز شماره ی 99 گرچه دلمرده و بی روحی گرچه تاریک و سردی گرچه به زمستان می مانی گرچه سرزمینم همه سرد و یخی شده اما تو باش باش تا دلهای پر غصه را علاج باشی تو بهانه ای باش برای باران چشمها برگ ریزت درمان است به دلهای پردردمان...
حالش را داری برویم زیر اولین باران پاییزی؟ از بهارستان تا خود سعدی روی جدول گوشه ی خیابان راه برویم و زندگی کنیم لحظات با هم بودن را... بی خیال تمام حرف های عاقل ها؛ حالش را داری دیوانگی کنیم تمام بعد از ظهر بارانی مهر ماهمان را؟ بند کفشت...
بی بهانه که لبخند میزنی باران می ماند در کدام خانه فرود آید