بیو عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو عاشقانه
                    
                    
                    چه شاعر گشته ام امشب دلیلش را نمیدانم
و شاید باز هم حسِ، چه می دانم نمی دانم
من از عصر غم و عشقم دلم زخمها به خود دارد
که با هر طعنه ای راحت مثال اَبر می بارد
ولیکن چند روزی هست که با قلبم تنش دارم
که با...
                
                    
                    
                    در لحظه به لحظه های زندگی ام جاری گشته ای
تمام غم های دل به یک لبخند زِ هم گُسسته ای
کاش می شد به اسم کم گاه تو را صدا کنم
کاش بدانی که تا کجای فکر و جان و خیالم رفته ای
                
                    
                    
                    من تو را نه عاشقانه نه عاقلانه
بلکه عادلانه دوستت دارم
جایی میان همین واژه ها
میان غزلی موزون 
که همه قافیه هایش می شود
تو
                
                    
                    
                    تو خودت به تنهایی 
عاشقانه ترین رمان دنیایی
و اما
من تنها کسی خواهم بود
که تمام این رمان 
را یکجا خواهم خرید
می شود یک امضا بدهی ...
                
                    
                    
                    از کوچه باغ واژه ها 
آنها که لایق تو باشند
دست چین میکنم
کنار هم می گذارم 
تا شعری شوند 
بی تابِ خواستنت
اما تا رسیدی
تمام شعرهایم زمین 
ریختند 
آخر یادم نبود
تو با آن همه زیبایی 
خودت ناب ترین 
غزل روی زمینی
و براستی منو واژه ها
چقدر...
                
                    
                    
                    وقتی دنیا شده ای برایم 
پس قانون عشق 
میگوید
کر و کور و لال بودن 
چه الزام دلنشینی است.
                
                    
                    
                    من هرگز خسته نمی شوم
نه از تو نه از تکرار تو
پس هزار بار هم بمیرم و زنده شوم 
تو را انتخاب خواهم کرد .
                
                    
                    
                    عطر حضورت تمام گل های باغ را مست می کند
خوشا به حالم که دائم الخمر توام .....
                
                    
                    
                    چقدر سخت است 
از برای تو شعر نوشتن
وقتی خودت
شاه بیت تمام غزل هایی...
                
                    
                    
                    تو نیستی و باز دلتنگی
مرا خفه خواهد کرد
بدونِ تو حتی هوا هم
برای ما کلاس میگذارد.
                
                    
                    
                    من به زمین و زمان و کسی کار ندارم
صبح که چشم گشودی 
و رازقی های باغچه 
دوباره هوای عشق به سرشان زد
با زنگ صدایت 
به زندگیم بیدار باش بده
و صبح و روز من را هم بخیر کن
آخر میدانی
صبح و روزی که بخواهد بدونِ
زنگ صدای...
                
                    
                    
                    تمام چهار فصل برای من 
در شهریور تو خلاصه می شود
فصل به فصل از تو خواهم گفت
مصرع به مصرع از تو خواهم نوشت
و بیت به بیت تو را
برای عاشقانه هایم
غزل خواهم کرد.
                
                    
                    
                    روز شده و باید دوست داشتنت
را از نو شروع کنم
پس آغوش تو باید بن بستی باشد
برای رسیدن به آزادی
                
                    
                    
                    میان لفاظی فالم 
چشم های تو بی نظیرند 
همچو کهکشانی که در خود
ستاره ها را جای داده باشد
پُر از دلبری و چشمک
و قرص روی ماهت
سالهاست
مرا چله نشین این
عاشقانه کرده است
به همین فال سوگند
                
                    
                    
                    حضورت داشتنت از همین راه دور هم
نهایت خوشبختی است
تو دلخوشی واژه هایی
به شعر شدن
وااای که چقدر دلنشین و زیبایی
بگذار بگویم
دیشب که خواب بودی
قاصدک ها حرم نفسهایت 
را آوردند 
شب بو ها مست شدند
ماه گونه هایش گل انداخت
و من شدم همان مجنون...
                
                    
                    
                    حتی با خیالت عاشقی کردن
دلتنگی خود را دارد
حق دارد زبانم لکنت بگیرد
وقتی این واژه ها و کلمات
در زندان گلویم محبوس
و از توصیف زیباییت عاجزند
بنظر
باید خط به خط زیباییت را
فرهنگ لُغت جدیدی رقم زد...
                
                    
                    
                    می شود کوتاه بیایی
من جای خود 
فصل ها هم در انتظار آمدنت
بهم ریخته اند
بیا ببین بهار دیوانه شده
و روز به روز دارد برگ میریزد
پاییز مو سپید کرده
تابستان هزار رنگ به خود گرفته 
و از زمستان باران آتش می بارد
به راستی که عاشق تو...
                
                    
                    
                    از سوت های بلند قطار
که به آهی جانسوز می ماند
بازهم معلوم است 
که نخواهی آمد 
گویی بازهم در داستان شب
تار مویی سپید خواهد شد ....
                
                    
                    
                    تو 
دلیل حال خوب منی
                
                    
                    
                    در تن اگر شوق نفس هست، 
از بودن توست.
                
                    
                    
                    بوسه 
مفهومی ترین شعر کوتاه جهان است
                
                    
                    
                    کافیست..،
 تو لب تر کنی تا جان بسپارم.
                
                    
                    
                    چشمانش قصد جانم کرده اند. 
جانم فدای قصد او.
                
                    
                    
                    قصد جانم کرده اند چشمان او 
جانم فدای چشم او.
                
 
                 
                 
                