دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
کاش،،،کسی بپرسد:چرا لبخندهاے تو؛اینقدر بی رنگ است؟!و من،،،همہ چیز رابیاندازم گردن تنهایی!◇ [برگردان]کاش،،،کسی اَزِم بَپُرسَ:چونه خَنِ تو؛اِنقَ بی رَنگِ روَ؟!مِنَم،،،هَمَ چینَبِنازِم شُنِ مِل تنایی! لیلا طیبی(رها)...
زخمی عمیق دارد،درخت عمر من ازتبر تنهایی!◇ [برگردان]سِنُ قیل داره،دارِ عمرِ مَاَ تَوَرِ تَنایی!لیلا طیبی...
خسته ام مثل درخت پیری که از تنهایی میمیرد اما از شدت فرسودگی توان هم کلام شدن ندارد تا تنها نباشد.....
می دانی؟بعد از رفتنت، قاتل شدمو تو را در زوایای ذهن خسته ام با قساوت قلب تکیده ام کشتم! می دانم نهایت بی رحمی بود!آخر من، پیله های عشق را سنجاق کرده بودم به پروانه گی لحظه های با تو بودن...در سرم بود حوالی دشت های محبت الفبای احساس را بچینم؛ اما... در اوج پرواز خیالم، سقوطی کردم به وسعت سرگشتگی و درد... آنقدر عمیق... که نفس هایم، ثانیه به ثانیه به مرگ نزدیک شد و من در محبس پیله های تنهایی و اندوه گرفتار شدم!...
مزرعه زیر هجومومترسک، شب و روزمترسک، جیغ و بادمترسک، ترس و لرزقارقار ... مترسک تنهاچه کسی جیغ مترسک را شنید؟...
:لحظه لحظه هایم پر است از تنهایی ............خیلی درد دارد افرادی که روزی کنارت بودند............حالا یا مقابلت هستند..............یا اصلا نیستند..........هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن …به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …....
یادِ تو،،،دردی ست مچاله!در قفسه ی سینه ام-آغشته ی یک تنهایی ی --بی پایان!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
باور دارم اندوه های شبانه ام را که با تاریکی شب من را در اغوش گرفته.و چه زیباست خفتن در آسمان بی ستاره وقتی که دست شب چشمانم را نوازش میکند از غربت و تنهایی خاطراتم در ذهنم مرور می شود .....قدم میزنم از تنهایی در کوچه های پر و پیچ خم روزگار فریاد میزنم در بیابان های داغ اما جایی برایم دلتنگی معنا پیدا می کند.از شدتش که یک احساس گمشده است آنقدر از تنهایی دلتنگ می شوم که دلم برای قدم های رهگذران عابر پیاده تنگ می شود...
بهرام حمیدیان:تنهایى دوست داشتنى نیست، اما خواستنى تر از تمامِ دوستت دارم هاى مسموم است..مگر تا کجا میتوانى به دلت بگویی: ببخشید که باورم شد..!...
هانریش بل:تنهایی نه افتخار است ، نه عشق است ، نه هیچ کوفت دیگری ! تنهایی مرگ است ؛ مرگ …...
چمدان بستی و از خاطره ها هم رفتی تا بمانم من و تنهایی خاطرخواهی...
شاعری یک لاقبایم وُ، شعرهایم، کفاف دوست داشتنت را، نمی دهد! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
دلتنگی هایم، --قد کشیده اند!پا گرفته اند وُ، راه می روند. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
کیستم؟ یک تکه تنهایی......
گاهی وقت ها...همه ی دنیا را هم که به هم بزنی...باز هم همان آش و همان کاسه ی همیشگی نصیبت می شود...!گاهی وقت ها...هر چقدر هم که دوست داشته باشی ،باز هم کلمه ای به نام دل گرفتگی بیشتر از حس علاقه ات خودنمایی میکند...شاید ندانی اما،گاهی وقت ها...همین نمِ باران های گاه و بیگاه یاد و خاطره ها را بیشتر به یادت می آورد... حالا من تنها نشسته ام و رو انداز همیشگی اما کمی خاکی به روی پاهایم است...ویک فنجان چای به جای...
معتادِ تنهایی را میان مردم می برند و در کمپِ ترکِ خویشتن، به کشتن می دهند..! - کتایون آتاکیشی زاده...
از من چه مانده ؟توده ای در انزوایِ بی کسیدر نهایتی بر فرجام از نرسیدن هاشکسته پلی که از وجود من گذر می کنند و امّا...کسی برای ترمیمِ من نمی کوشد✍ سردار...
دلتنگ توام جانا هردم که روم جاییبا خود به سفر بردم یاد تو و تنهایی...
پسران جوانی بودندکه بخاطر رسیدن به عشق اشاندر همهمه جنگ ایران و عراقسربازی رفتند و در باتلاقی مردندسربازانی که بعد از بازگشت به خانهدست عشق اشان را در دست دیگری دیدندپسرهایی که در کشیک شبانه پادگاناز سوز تنهایی خودکشی کردندپسرهایی که از سربازی اجباری ترسیدندو سرباز فراری شدنددلهایشان سوز داردپسرانی که از این اجبار می لرزنداما به جان می خرندخود را به آب و آتش می زنند ؛شاید عشق وطن شاید عشق دخترانی کهسالهاست منتظر ...
به لب آورده جانم را، سکوت و صبر و تنهاییکه از هر گوشه ی چشمم ،سرازیر است دریایی!...
بیا با هم سلفی بگیریم،یک عکس ۲ نفره من به دوربین نگاه میکنم؛ تو به من نمی خواهم چشمانت در تاریخ ثبت شوند...!پ.ن۱: بعدها تاریخ خواهد گفتچشمانت چه کرد با من ِتنها تر از لطفعلی خان ِبی سپاهپنجشنبه ۲۴ دسامبر ۲۰۲۰ / ۴ دی ۱۳۹۹...
قسمت میدم ، من به تنهایی عادت دارم ، سایه از من دور شو...
می نویسمامشب به عشق همان که تنهایی ام را وزن کرد و به سنگینی نگاه منجمدش خریدنگاهی که دلم هرگز از دیدنش سرد نخواهد شدنگاهی محبوس شده در یک عکسعکسی که نمی دانست هنوز در دست های من استمی نویسمامشب تا لغزش قلمم روح تورا بلغزاندای همیشگی ام، ای همیشه بهار، ای همیشه سبز...ای باور قلبی که هزار بار شکسته و هرگز نمی شکندای معنای حضورِ دلی که فراموش می شود اما هرگز به فراموش نمی بردهمیشه دلم می خواسته خودم باشم، اما شبیه تو!!و ام...
آفتابِ ضعیفِ پاییز وچایِ گرم ،اندیشه روزهای بهتر ،تنهاییِ این سطر ها را به هزارانِ بودنِ پوشالی نمیفروشم..../...
چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالیچه آغوشی، چه امّیدی به این احساس تو خالی؟کبوتر با کبوتر مانده اما از سر اجباردر این دنیای تودرتو، تو دیگر از چه مینالی؟یکی را دوست مى داری که او دنبال غیر از توستکجا دیدی جهانی را به این شوریده احوالی؟کلاغِ آخرِ قصه هنوزم مانده در راهستبرای آخری زیبا، دگر پیدا چه تمثالی؟بمان تنها که تنهایی به این تن ها شرف داردچه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالیشاعر: محمد لالوی...
سراغ از ما نمی گیری در این تنهایی مطلق خوشم با خاطراتت هر کجا هستی عزیز من...
کلاغ که پر گرفت،گونه های مترسکاز تنهایی خیس شد!. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
لب خاموشم سکته ای غمباد دل دارد در دق تنهاییوحید شهریاری...
منتظر باران بودم ک ببارد . . . با ذوق و اشتیاق فراوان همانند بذرهای پائیزی منتظر باریدن بودم. تا در خود جوانه ی دیگر بزنم ، و خود را با نعره هایم همانند رد و برق ابرهای سیاه تخلیه کنم.باران بارید . . . و ناخوداگاه با ابرهای سیاه از شدت تنهایی همراه شدم. اشک از چشمانم سرازیر و بعض هایم ترکید.ابرهای دلتنگ با شدت گریه هایم چنان من را در اغوش گرفتند که بیاد مادرم در زمان کودکیم افتادم.که با هر بار به زمین خوردنم من را در اغوش گرمش نو...
ای برف تو کنارم بنشین ......
به شب میان قبرستان نرفته بودم و رفتمبه جستجوی مزارت نرفته بودم و رفتمنخفته بودم و خفتم به روی سنگ مزارتبه عمر خویش چنین جدایی ندیده بودم و دیدم 🖤...
خواب می بینم،از راه می رسی. با قدم هایی آهسته اما با عشوه. خیره می شوی به من،هی نگاه می کنی. سیاهی چشم هات ژرفای اقیانوسی است ناشناخته. پر از کشتی هایی که در خودش غرق کرده. دلم می لرزد. آتش می گیرد و تا توی مغزم گُر می اندازد. می ترسم. برمودای سهمگین نگاهت مرا به طرف خودش می کشاند. همه توانم را جمع می کنم اما یارای مقابله ندارم. انگار که انتهای تنگ یک کوچه بن بست گیر افتاده باشم و هواپیمایی همان جا فرود بیاید.می بری.میبازم.دل می دهم.لبخند می زن...
شبی خوابیدم... آرزوی قبل خوابم تو بودی... خوابت را دیدم ...در میان چمن های سبز بهاری با لبخند و دامن گل گلی ت می دویدی... بیدار شدم! اما یادم آمد دیدنت یک رویای محال بود چون نه تو بودی! نه بهاری بود !اما گونه های من خیس بود!!!...
چین و چروک؛ پیر شدنم در اثر داغ و فراق عزیزان نقش بست وگرنه ربطی به گذر عمر نداشت 🖤...
بدون تو تنهایی پیدام میکنه......
کو کجایی ای رفیق دل و تنهایی امبی تو مانده ام و این دل شیدایی امما به هیچی این زندگانی ساختیمنیستی کجایی برون شو پیدایی ام...
ابراهیم سلطانی:آدم هایی که برای مدت خیلی طولانی تنها بوده اند، گاه زودرنج و پرتوقع و گلایه مند می شوند. تنهایی جزیره ای ست که گاه باید به آن سفر کرد، اما نباید به آن مهاجرت کرد، در آن اقامتِ دائم گزید و شهروندش شد....
سرشارم از دلشوره های قوری چینیبر صورتم چسبانده ام گُلخند تزیینیدمنوش ها از اضطراب من نمی کاهندآن قدر بد دیدم که بدبینم به خوش بینیدست و دلم می لرزد و کو آن که برداردبا دستمالش لکه ها را از دل سینیعصر است و کم کم می رسد از راه تنهاییمهمان هرروزه نه گل دارد نه شیرینیمی بوسدم هرچند می دانم که می پایداز لای در، همسایه ی دلتنگ پایینیتنهایی ام مردی ست شاید سی چهل ساله(کاری ندارد غم به این ارقام تخمینی)عطر خوش آواز ا...
هرچه می نگرم کنار نمی رود مِه نمیتوانم ببینمت!نمی بینی شاخه هایم چگونه درهم تنیده و اشک می ریزند دیدم چگونه سپیده سر زد، آفتاب قلب آسمان را شکافت؛ دیدم اما؛ دنیای من روشن نشد! راستی وجودم سرد است... چرا نامم روی لب هایت نبض ندارد؟ سفیر تبسم زندگانی من من دانستم بی تو غم خویشاوند چهره ام میشود آری اکنون این منم! ایستاده کاجی که در تنهایی بی تو هیچ فصلی ندارد... الهه سابقی...
مثل باران رگباری که نمی گوید کی؟؟بی خبر؛ سر زده از راه برس مرا از این غمکده ببر...
به خیره سری رهایت کردم،عشق را افسانه خواندم،دوست داشتنت را دروغ نامیدم،تنهایی را در آغوش کشیدم و رفتم،آن قدر رفتم که تو برایم هرگز شوی و شدی،دیگر ندیدمت اما امروز؛بعد از این همه سال دخترکی را دیدم در خیابان چقدر شبیه تو می خندید و آن گاه تازه فهمیدم چقدر زیاد ندارمت و تو هنوز جای نبودنت درد می کند، من زیر بار غرورِ بی رحمم تو را رها کردم و خاطراتت را کشتم اما به خیال خودم...ای آشنای قلبم؛ هوا سرد است، شب شده و باران می بارد، برگ ها...
یه حسی دارم این روزهاپرم ازحس دلشورهیه حس مبهم وگنگهیه کم تلخه یه کم شورهنمیخوام هیچ کسوجز تو. که قلبم باورت کرده.. ولی باور بکن عشقماینها تفسیره یه درده نگم ازحال و از روزمنگم از حس تنهایی. نگم از حس اون بغضی.. که گریم میندازه گاهی.. یه دردی تو دلم مونده.. یه عشقی تواین قلبهنمیخوام محرمم باشه کسی که پست ونامردهنمیخوام هیج کسی باشهبه جزتو توی این دنیاممیخوام اسمت فقط باشهامید و شادی ی فردام.. فقط میخوام خو...
دریاهم دگر ارام نیستو غرلندکنان امواجش را به ساحل تنهاییم میکوبدبه گمانم دریاهم از نبودنت شاکیست✍️رامین وهاب...
خستگی، شاید تنها کلمه ای است که میتواند حال این روز هایم را به خوبی توصیف کند. خسته از تکرارِ تکراری های پایان ناپذیر زیر فشار بی رحمانه زندگی شانه خم کرده و به سوی مقصدی بی پایان حرکت میکنم بی آنکه حتی یک نفر حالی از من بپرسد، انگار مدتی طولانی است که به لیست "فراموش شده های ابدی" پیوسته ام بدون اینکه خودم خبری از ماجرا داشته باشم.و در آخر، در گودال تاریک و عمیق احساسات، تنها تنهایی است که بی پروا در مه آلودترین شب های سرنوشت مرا همر...
جمعه خیال تو یاغی و سرکش تمام احساسم را زیر و رو می کند تنهایی بر پیکره ی جانم نقشی از دلتنگی می زند و در سینه ام دلی را می لرزاند که در تب و تاب رسیدن به حصار آغوش تو می سوزد ،دلم می خواهد در این سکوت خاکستری غروبهای جمعهبر کرانه های دلتنگی ام تو را فریاد بزنم و هق هق تنهایی ام را به دست باد بسپارم تا حس غریب دوست داشتنم را برای تو تفسیر کند ,تفسیری از عشق و دلدادگی که من در وسعت جان خود چه مشتاقانه و مهجو...
زمستان را دوست دارم؛چرا که می توانم در لحظه به لحظه اش ببینم که سعی می کند به بهترین خود تبدیل شود.و دانه های برف که از قلب یخ زده اسمان فرو می ریزند.شاید ما اشتباه زندگی را فهمیده ایم. سرمایی که تا مغز استخوان نفوذ می کند،زیباست.با اینکه می دانیم بعدش قرار است از سرما بلرزیم، باز هم خودمان را در برف غرق می کنیم. زندگی به همین سادگی است... لحظه ای برخلاف میلت و لحظه ای دیگر با میل خودت به استقبالش می روی. زمستان آنقدر ها هم که به ...
انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !...
نگاه سرد بی بی را فقط یک شاه می فهمدغم چشمان یک زن را دلی آگاه می فهمدتو در آغوش تنهایی و من افتاده از چشمتهمیشه سرنگونی را طناب چاه می فهمدشبیه بغض زرتشتم میان دفتر نیچهشرار سرخ آتش را گداز آه می فهمدپُرم از زخم تنهایی اسیر چنگ مهتابمکه گرگ و زوزه هایش را هلال ماه می فهمدبه جمهوری قلبت تا همیشه رای خواهم داددموکراسی جنگل را فقط روباه می فهمد... ارس آرامی...
چون خیالت همه شب مونس و دمساز من است شرم دارم که شکایت برم از تنهایی...
کسی از ایستادن بدون چتر زیر باران نمی میرد! مرگ لحظه ای می رسد که پرستاری نباشد هنگام بیماری با قربان صدقه رفتن ، تیمار داری ات را بکند... انسان همیشه از تنهایی جان می دهد! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...