متن خسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خسته
ژان پل سارتر :
بهشت جای خود را دارد و من آنقدر خسته ام
که دیگر یارای لذت بردن ندارم ، حتی در آنجا .
ما مناسب ترین آدمهای ممکن بودیم برایِ هم،
که در نامناسب ترین زمانِ ممکن به هم برخوردیم ...
تو خسته بودی از زخم هایِ روی تنت،
من خسته از مرهم گذاشتن روی تنِ زخمیِ آدمها
نویسنده عطیه چک نژادیان
نقاشم
میکشم درد و تنهایی آیا میشناسیدم؟
نقاشی ناشناخته از دیار غربت
با کوله بار خستگی
خسته ام از خستگی
نرگس چشم تو و مَردم شهر چشم من
چه تناقض بی رحم زیبایی
چه زیبایی بی رحمی
یا رب مباد که نقاشی در غم باشد
نقاشم
نقاشی گمگشته در سرای...
متن آهنگ «دل» از کاوه آفاق:
دل؛
واژه ی همواره مشکل،
این دو حرف با من چه ها کرد؟!
این دل...این دل
قصه ی کوتاه و کامل
چه بلاها سرم آورد؟!
این دل...
دل؛
واژه ی همواره مشکل،
این دو حرف با من چه ها کرد؟!
این دو حرفِ ساده...
قوت قلب عاشق خستم ازاین دقایق که نیستی کنارمن الهی زودطی بشن
از فکر کردن خسته ام...
چرا که تمام افکارم مختوم به تو و خاطرات توست!
افکاری که انگار قصد جانِ مرا کرده اند و همیشه و هرجا همراه من اند.
از دیدن خسته ام...
چرا که هربار به جایی خیره شدم، چهره ات را دیدم؛ چشمانت، گونه هایت، آن ته...
دستانم گرم است
تنم مبتلا به خلسه ای تاریک...
چراغ روشن است
چتر ما آسمان و
آسمان هم که بارانیست
در گیرِ یک احساس پابندیم
رفته ایم و کسی ندانسته ست
کی ؟ کجا؟ با که ها؟ رفتیم!
تو
بذر دیگری بپاش ، باغبانِ هستی بخش
ما بذر های عبث...
وقتی خسته شدم که فهمیدم برای هیچ جنگیدم
خدایا باید یه دکمه ریست میذاشتی روی ما که هر 24 ساعت یکبار خودمون رو ریست کنیم.باور کن نمیشه تحمل کرد!
ای کاش یک نفر ، فقط یک نفر تو دنیا بود که آدم رو درک می کرد! به خدا انتظار زیادی نیست!
با کارهایشان ، با رفتارشان و با گفتارشان آنقدر خسته ات می کنند از زندگی که قید همه چیز را میزنی، بعد تو را بی احساس می خوانند!!!
میخوام
زندگیمُ بدم دستِ یکی و بهش بگم
یه دقیقه اینو نگه میداری؟
و بعدش فرار کنم...
فاطیماه نویسنده وشاعر
ذله شدم ازغم وگریه بی اراده لحظه های بی رمق شبای بی ستاره
شبی زنی شعرهایش را سوزاند
و برای یک دیدار ساده
از پنجره ها گذشت
آشفتن خواب ، کار ساده ای نیست
وقتی پلک هایت
خسته از سایه ای سنگین است
مرا ببین...
غریب تر از هر آشنای دیروزم
و این شعرهایی که می خوانی ،
حاصل بیخوابی های هر شب...
خسته ام از مردمِ گندم نمایِ جو فروش
خسته از فریادِ عارف مسلکان خرقه پوش
صبرکردم بی گلایه تا که دنیا بگذرد
از ریای خلق آمد در سرم جوش و خروش
در تکاپو بودم و عمر درازی، یافتم
چشمِ بیمارم روا دارد به مستی عیش و نوش
پندِ واعظ کاشتم...
روزی هم میروم
از آن رفتن ها که آمدن ندارد
میدانم بانوجان
وقت هایی که دلت میگیرد
تنها تکیه گاه تو آینه ی اتاقت هست
می ایستی روبرویش ، خیره به چهره ات
کمی نوازش موها
کمی آرایش
و لبخندی تلخ و پرمعنا به خودت...
به دلتنگی هایی که در پشت نقاب مخفیشان کرده ای.
لباس گلدار و خوش رنگی...
نفسی نیست برای
کنار هم بودن
وقتی تن
عشق خسته است
از انتطار
شدم ماهیی که عاشق تیتو شده
آب که نه
هوا از سرم گذشت
هوای بودن
هوای داشتن
هوای خواستن
هوای ماندن
هوای اینکه هیچ شاه ماهیی دیگری
تیتو ی مرا هوایی نکند
ما را هوا خفه کرد ...
عاشق قانع..
به زندگی بله گفت..
اما خسته بود...