متن شب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شب
مرا برد
تا آن سوی عشق
سپس رهایم کرد
حالا من مانده ام با سرزمینی از خاطرات
که هر شب از آن صدای گریه می اید
شبی به خوابم بیا
من که میدانم تعبیر خواب هایم با تو
همه نرسیدن است
اما بگذار فقط ثانیه ای
داشتنت را باور کنم
قرارمان همین امشب لابه لای تاریکی ها
از خانه ی ما بهار را دزدیدند
دلگرمی عشق و یار را دزدیدند
ما فکر زمستان و شب یلدایم
دزدان شب و انتظار را دزدیدند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
چه بی رحمانه
سکوت فرصت سخن گفتن را
از ما گرفت
تا واژه هایی با احساس
در پشت دیوار لب هایمان
به صف بایستند
حالا دیگر
یلدا هم برای ناگفته هایمان
شب کوتاهی است
مجید رفیع زاد
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
...
بهزاد غدیری...
سن تکجه بیر جان دییلسن منیم اوچون بیر دونیاسان...
گونش سن آیسان کیهاندا کهکشاندا ثریاسان ...
سعید هجران
هر شب
همراه با عطر دل انگیز یادت
آلبوم خاطرات گذشته را ورق می زنم
ای کاش لحظه ای کنارم بودی
تا در دل تاریک شب
خاطره هایت را
از چشم هایم پاک می کردی
مجید رفیع زاد
قصهٔ شب های عاشق آخری دارد مگر؟
شب سکوتش انتها و اولی دارد مگر؟
شب هجوم گریه های بی امانِ عاشقی
شب بجز دردِ نهان، آرامشی دارد مگر
ارس آرامی
شب
چگونه هرشب
ببافم
رشته ی آسمان تنم را
وقتی نیشخند ماه
می خشکاند خوابم را
در پستوی شبهای رویایی
مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا
شعر سپکو
https://t.me/mhediebrahimpoor
در نگاهت آنچه من دیدم، کَس دیگر ندید
خوشه ی خورشید چیدم از شب نیلوفری
حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته اند
عشق هرکس محترم «اما تو چیز دیگری»
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
شب
چه زیبا شبی ست
پرسه زدن زیر چتر بوسه هایی
که باران
از چشمان تو آواز سر می دهد
شبگردی باد بی قرار را
-مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا
-شعرسپکو
شب
قلبم به درد آمده باز ، میان گیر و دار شب
بیا که با تو بشکند ، سکوت درماندگار شب
ای قامت سرو رعنا ، ناز کم کن عشق والا
بیا که نورت می دهد ، پایان بر اعتبار شب
بیا که با صدای تو ، می شکند سکوت...
گویا صبح دمیده ست!؟
من اما،،،
بی تو
صبحی نمی بینم!
***
-شب؛
در تداومش می کوشد!
لیلا طیبی (رها)
تسخیرم می کند
شبی که یک لحظه
بدون یادت چشم بگذارم
پلک هایم سنگین
همچون هوایی که در ریه هایم در حال عبورند
شبی تلخ و سرشار از کابوس
بی گمان خاطره ات
مرهم این آشفته حالی است
وقتی که یاد تو را
در آغوش می گیرم
مجید رفیع زاد
شب است دیگر غباری بر دل انسان می نشیندو اشک های ناخوانده اش را مهمان چشم هایمان میکند.
کا ش باران ببارد
آنوقت میتوانم تا درازای سکوت شب
حرف های دلم را بگویم
آخر موهای توآنقدر بلند است
که میترسم شب کوتاه شود
و صحبتهای من ناتمام
مرا همچون ماه دانستی !
در شب های تیر ات ...
اری
من ماه بودم
وگرنه محال بود
در دل زلالت انعکاس پیدا کنم :)))))
شب همین است
که
اثبات کند دردت را
شب را به هوای تو نشستم
ای روشنی شب سیاهم
دوباره ساعت صفر و من و خیابان ها
و من ک گم شده ام لا ب لای انسان ها
دوباره ساعت صفر است و بغض من ترک برداشت
خوشا ب حال شما ای همیشه خندان ها
ترا من چشم در راهم
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
نیما یوشیج