متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
بیابان سرد،
که نفسهایش در گلو میماند،
هوا سنگین است و بیصدا،
همچون دلی که در آن
هیچگاه نسیمی نمیوزد.
پاییز به بهار نرسید،
و سردیِ زمان
در هر لحظه
گنجشکهای دلم را از پرواز بازداشت.
برگهای خشکِ درخت،
در گوشههای این سکوتِ بیپایان،
روی زمین پراکندهاند،
همچون خاطراتِ شکسته...
بیابان سرد،
دل من یخ زده است،
هوا سنگین است،
چون دلی که در آن
هیچ نسیمی نمیوزد.
در این بیابانِ دلگرفته،
هیچ صدایی نمیآید
جز فریاد خاموشِ یک آرزو
که هیچگاه به عشق نرسید.
برگهای خشک درخت،
همچنان بر زمین افتاده،
مثل دلهای شکسته،
که هیچوقت درخت زندگیشان
سبز...
شراب نابِ عشق،
مقدس و بیپایان،
در رگهای قلبم جاریست،
وفادار، حتی اگر روزها بیرحمانه بگذرند.
دلم میخواهد در این مسیر
تو را در آغوش بگیرم،
که هیچ چیزی
جز وفاداریِ عاشقانه
در جانم نباشد.
تا آخرین نفس،
تا آخرین لحظه،
در این پیمانِ بیپایان،
شراب عشقِ تو را بنوشم....
دلم میخواست عشقم رو
بغل بگیرم،
در آغوشی که زمان
در آن فراموش شود،
تا آخرین لحظهی عمرم
با تو بمانم
و دنیای بیرون از ما
هیچ وقت مهم نباشه.
دلم میخواست در سکوت نگاهت
غرق بشم،
بذار که چشمهام فقط
تو رو ببینن،
و قلبم فقط برای تو بگه...
غروب سردِ زمستان
در دل شب فرو میریزد،
لحظهها به شتاب
گام بر گام
در دست سرما میسوزد.
عشق شکست خورده
زیر آسمان بیرحم
در سکوتِ بیپایان
یاد تو را میجوید.
هر شب
در آینهی چشمها
حسرتِ دیدارِ دیروز
چنگ میزند به دل.
هر آینه نگاه عشق
که در آن...
به نام یگانهی مهرآفرین
با مهرِ تو زیر نبضِ دامن بروم
دامن که نه زیرِ تیرِ آهن بروم
حتّی به سرم پتک بکوبی، گویم:
قربانِ بداخلاقیِ تو، من بروم
در شهری که آسمانش
پا به ماهِ
سقفِ چاکخوردهی انباری متروک است
گرسنگی
علی البدلِ رنگ پریدگیِ آینههاست
دستها
سایههای رقصنده در آغوشِ هیچ
و شکمها
دفترچههای خاطراتِ خالی
از بویِ نان
از طعمِ سیب
از آمیزشِ غضروف های فریب
مردی در میدان
با کلاه خودی از آرزوهایِ آمپاس
خطوطِ...
من בر بـہ בر آن رخ زیبایِ پریشان،
تو بے خبر از حال منِ عاشق בل خستـہ ے ویران.
چشمهای مست او،
کل جهانم را به یغما برده اند.
چشم مست او نشد،
هرگز ز قلب ما جدا.
رها نکن دست مرا،
در این هجوم سرد تنهاییِ شب.
گاهی نبودن کسی، مثل سکوتِ شبِ بارانیست.
نه قابل فراموشیست و نه میتونی با خاطرهها جاشو پر کنی.
دلتنگی فقط مرور نیست.
یه جور زیستن بیصداست در امتداد حضورش.
در لحظههایی که هنوز بوی نگاهش به مشام میرسه.
کاش میشد فاصلهها رو با واژهای کوتاه کرد.
با یک "دلم برات...
من مثل خاکستر سرد اجاقی خاموشم.
با گرمای دستهایت قهرم
با خاطراتی که مثل خوره ، شبهایم را میجوند.
دیگر حتی گریه هم نمیفهمد چرا میآید!
شادی؟
شادی سالهاست از کوچهی من عبور نکرده.
تنهاییام را با هیچ صدایی نمیشود شکست.
نه با صدای تو ، نه با صدای هیچکس...
انگار که بخت با دلم یار نبود
چشمتپشتِ پنجره بیدار نبود
گفتم صدبار با رقیبم مَنِشین
گوشِ تو به حرفِ من بدهکار نبود.
بر شاخه ی صبح،آشیان ساخته اند
از چشمِ شکوفه ها دهان ساخته اند
هربار تورا دید دلِ من پَرزد
انگار تورا از آسمان ساخته اند.
خبرت هست..،
که معشوق منِ عاشق دیوانه دلی.
تو باشی وغزل صبحم چه عالی است
دو چشمت رنـگِ زیــتونِ شمالی است
برایــت چیـــده ام صـــبحانه ی عشق
بیا پیشــم فقــط جای تـو خالی است
خانه
تاریک است...
نه از نبودِ چراغ،
که از نیامدنِ یار
پنجرهای رو به خیابان
باز است
و باد پاییزی
پردهها را با خود میکشد
مثل دلی
که سالهاست آرام نگرفته
قلب یار
کجاست؟
در کدام کوچهی دور
میتپد
برای دیداری که نیامد؟
من
کنار همین پنجره
با چایِ سرد...
دیگر امیدی نیست...
نه چراغی در پنجره
نه رد پایی
در خاکِ کوچههای بیعبور
قطع امید،
چیزی نیست که با یک آه تمام شود
درست مثل
حسرت دیدار،
که سالهاست
بر لبانم مانده
و نگفته پیرم کرده است
تابستانهای داغ
یکییکی آمدند
با آفتابی سوزنده
که هیچگاه
دلِ یخزدهام را...
در کوچههای سرد پاییز
قدم میزنم
با خیالی
که سالهاست پشت پنجرهای بخارگرفته
چشم به راه مانده است
برگها
با صدای خشخش،
شعرِ خزان را تکرار میکنند
و عشق،
سوتوکور
در لابهلای دیوارهای ترکخوردهی خاطرهها
نفس میکشد
تاریکی شب
از لابهلای شاخههای خشکیده
سر میکشد به قلبم
مثل کابوسی خاموش...
عشق
مثل آتشی در جانم شعلهور است
وفاداری،
سنگینی بغضی که در گلوی خاطرهها گیر کرده
سوز محبت
میسوزاندم هر شب،
در سکوتی که از باران سنگینتر است
شرابِ تلخِ زندگی
به کامم نشست،
تلختر از هر واژهای که به زبان آوردهام
اما یاد گرفتم
یاد گرفتم که گذشت،
نه...
عشقم هر قطره اشکت
مرگ تدریجی من است
بیعشق
بیتو
چون شاخهای که آرام در باد میشکند💔💔
و من
تنها ماندهام با این غم
که عشق نبودنت را
در هر نفسی حس می کنم