...من به آنچه که به تو قول داده بودم وفادار بوده و خواهم بود، درست است که بی وفایی کردی و مرا ترک نمودی ولی من همیشه امیدوار و بر عهد خود پایبند می مانم . من امید دارم که،بالاخره روزی خورشید بر سرزمین قلب سرد من خواهد تابید و...
پاییز جان؛ مهرت که به ما نرسید آبانت هم به غم گذشت دوست داری آذَرت را چگونه ببارم ...؟!
عصر دیروز از کنارت رد شدم اما نشناختمت گفتم که فراموشت کرده ام ..!
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیداستم ..
من میگم برام مهم نیست، اما گالریم هنوز پُر از نوشته هایی درباره قلبایه شکستست.
با اینکه میدونستم از دستت میدم، عاشقت شدم! و این کشنده است
میخواست از نوهمه چیز را شروع کنیم قول هایی هم داد همین طور که داشت صحبت میکرد، یک آن پرت شدم به گذشته ؛ برای تلاش هایی که برای از یاد بردنش کردم. گفتم دو سال از نداشتنت میگذرد ؛ از ایامی که فهمیدم دوست داشتنت ، همه اش حرف...
اگر میخواهی از حالِ من بدانی سخت نیست! تَصور کسی را که هر روز چَند بار، و هر بار چَند ساعَت، روبرویِ پنجره می ایستد و کسی که نیست را به خاطِر می آورد کسی که نیست کسی که هست را از پای در می آورد...!
شهر خیسه دلم ابر بهاره دلتنگ توام کجایی؟
نگرانم پاییز دارد به نارنج ها می رسد اگر نیایی تمام باغ دق می کند...
تو، ماه را بیشتر از همه دوست می داشتی، وحالا ماه هرشب تورا به یاد من می آورد، میخواهم فراموشت کنم، اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها، پاک نمیشود.
خسته ام بانو! خوابم می آید مثل ماهی گلی که از تنگ بیرون پریده و پلک هایش سنگین شده است!
به خدا گفته ام زحمت نکشد ؛ نه نیازی به زلزله هست نه نیازی به سونامی … همین که تو نیستی ، همین که تو نمی خندی بلاهای بزرگی هستند که جهانم را با خاک یکی کرده اند
خبرش مثل زلزله در تمام من پیچیده .. تو داری ترکم می کنی ، و من ترَک می خورم آرام که فرو بریزم شکوه رفتنت را .
دل دچار آتش و شانه اسیر زلزله کاش می شد با خودم احساس همدردی کنم ..
یه شبایی هم عین شب یلداست از همیشه طولانی تره سردتره سنگین تره ولی خب جشنش میگیرم یه سایه میدوئه دنبال من تنها و وحشی رو زمینم بی هوا نوشتن اسممونو تووی بد ها وسط زخمی ترا و افعی ترا بدون تو یه مروارید مشکی بی صدف من ته مردابم...
دلم می گیرد او هست من هستم اما قسمت نیست...
دیوارهای خانه همه خیس از غم هاست
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ... . .
یا خانه تنگ تر شده یا من در خودم جا نمی شوم نفس رفته است نمی آید!
غم آخر بود رفتنت
پدر دستم بگیر که بی تو غرق در اندوهم
جای بعضی آدم ها در زندگی پر نمی شود، زخم می شود و تا ابد می ماند...
. می شوم مهمان رؤیای تو در خوابی که نیست سر به روی شانه ی تو زیر مهتابی که نیست د