شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پشت سر هم مرثیه خوان کرد مرامی گویند که خدا امتخان کرد مراهرگز نشکست پشت پسر از غمیاین مرگ شماست که ناتوان کرد مرا...
آغوش که از دور مجسم شدنی نیستیک آیه بیارید دل آرام شدنی نیستمی سوزم و می سازم و با این همه سوزشخاموشی از این آتش عشقم شدنی نیستپر میکشم از پنجره خواب به سویتدیدار تو در خواب که آن هم شدنی نیستبیهوده نکن بحث چنین است و چنان استمجنون تو دیوانه شد آدم شدنی نیستخورشید منی دور تو می چرخم همیشههم فاصله هم گردش من کم شدنی نیستبا سنگ زدی تا بپرم از سر کویتمن بال نداشتم نپریدم شدنی نیستمن با غم دوریت مگر می شود ای عشق...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده امدر پشت پنجره ای رو به خیابان مرده امگریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ستبودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیستمیشوم خیس در خیال زیر بارانی که نیستقدر هق هق شانه ای حتی برای تکیه نیست جزء به دیوار سر نهادن جا برای گریه نیستمن و تو عابرانی در یک مسیر پر خطر بودیممهره های بازی برای یک جمع مختصر بودیم...
دلم تنگ است تو را دیدن میایمغمت گل کرده غم چیدن میایمتو کمتر ناز کن ای عشق والااز لبانت بوسه دزدیدن میایم...
باز امشب دل به یادت بی قراری می کندجای تو غم ها درونم دل سواری می کنددل خیال روی تو لحظه به لحظه می کندعقل از این خطا احساس خواری می کند...
غمی است در قلبم که بارانی به چشمش نیستهیچ انتظار از کسی جزء قهر و خشمش نیستخسته ام خسته تر از سرباز در بندی کهدر زیر تیغ هست و جهان دیگر به پشمش نیست...
مرا عشقم صدا کن تا بریزم عشق سراپایتمرا آن نیمه ی دیگر بدان آن عشق تنهایتمست در کوچه یادت اکنون سخت ویرانمنشستم زیر باران تا فرو ریزم به دریایت...
دل به هوای تو چه پر میزنداجازه باشد به تو سر میزنددل به هوای حرمت می پرداین دلم هست آمده در میزند...
تمام راه ها از برف پر شد تمام گوش ها از حرف پر شدبیا ای تو دلیل بودن مندگر صبرم سر آمد ظرف پر شد...
سر به سنگ نه باید به کلنگ بزنمآهو که شدم باید یک پلنگ بزنماین برکه کوچک مرا خواهد خوردماهی که شدم باید به دل نهنگ بزنممن یوسفی هستم در را خودم بستمبر چشمان زولیخا قفلی زدم و مستممن سخت می دویدم مانند یک سرباز چون یوسفی در رفتم اما نشد در باز...
یوسفی هستم که می نوشیده و مستمیوسفی گشتم ، که درها را خودم بستمبا نا امیدی می دویدم همچو یک سربازمن یوسفی بودم که در رفتم نشد در باز...
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شودرود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شوددر کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ایسلطان عشقم که در مات تو محدود می شودای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنممن ماهی عشقم به پای تو گل آلود می شودعمری ست که لب بر لبت از دم تو می سوزممانند آن سیگار که از لذت تو دود می شوداین یک حقیقت است که دنیای من بدون توپر شده از دغدغه ها احساس کم بود می شود...
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شودرود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شوددر کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ایسلطان عشقم که در مات تو محدود می شودای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنمماهی عشقم به پای تو گل آلود می شودعمری ست که لب به لب با دم تو می سوزممثل آن سیگار که از لذت تو دود می شوداین یک حقیقت است که دنیای من بدون توپر شده از دغدغه ها احساس کم بود می شود...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده امپشت یک پنجره ای رو به خیابان مرده امگریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ستبودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیستشده ام خیس در خیال زیر بارانی که نیستقدر هق هق شانه ای حتی برای گریه نیست جزء به دیوار سر نهادن جا برای تکیه نیستمن و تو عابران در یک مسیر پر خطر بودیممهره های بازی برای یک جمع مختصر بودیم...
شب سردی ست هوای چشم من بارانی ستتو در خوابی و شرح حال من پریشانی ستای ماه پیشانی ام بیا ببین ای دلبر بارانی امبی خبری از من و دل در پی سرگردانی ست...
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شودرود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شوددر کاخ ویران دلم قصر و عمارت می زنیشاه عشقم که با کیش به تو محدود می شودای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنممن ماهی عشقم به پای تو گل آلود می شودعمری ست با لب های تو می سوزم و میمیرممانند آن سیگار که از لذت تو دود می شوداین یک حقیقت است دنیای من بدون توپر شده از دغدغه ها احساس کم بود می شود...
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی راما خوش ندانستیم آن ذات گرامی رانه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریمنه صدای گریه مانده به هوای آن بباربمدر میان گله ها گرگ شده مهمان سگ هاای عروس خون برقص در کنار مترسک هاای که با وجود داغت رقص تو تماشاییقطعه قطعه کن مرا عشق خون هست و زیباییآمد آن طبیب دردم از لبش شد تر لبانمفواره از دلم زد شعر از هو شد کلام امای گرمی آغوشت از هر آفتابی خوش ترتویی برای عاشق از هر جوابی خوش تر...
دردا به حدر دادیم این عمر جوانی راما خوش ندانستیم آن ذات گرامی رانه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریمنه صدای گریه مانده به هوای آن بباربمتو بیا طبیب دردم لبی تر کن از لبانمفواره از دلم زد شعر از تو شد کلام ام...
دوباره جشن به پا شد با مترسک هابرقص عاشق تو هم پای عروسک هابرقص با داغت ای رقصت تماشایی ای عاشق کش تلفیق خون و زیباییپر از شعرم که از چشمت خروشان ترپر از غم شد دل از زلفت پریشان تر...
باز امشب دل به یادت بی قراری می کندجای دل غم در درونم دل سواری می کنددل خیال روی تو لحظه به لحظه می کندگر چه عقل از این خطا احساس خواری می کندکودک دل میتپد با خواهشی از هر طپشتا ساعت دیدار تو لحظه شماری می کند داغ دل از بی پناهی گریه ها از بی کسی ستآنچه گرم است اشک چشم از گونه جاری می کندهر نفس مستم از آن عطر نفس هایت هنوزاز هوای یاد توست دل پایداری میکندربنا ای خالق ماه آتنا آن ماه آمینکفر نباشد ربنا هم بی اعتبار...
جاده ها پر از گرگ اند برگردآن ها مست و ولگردندبرگردنمیدانی که بعد از رفتن توخوشی ها خودکشی کردند برگرد...
شب شده دلتنگ تو ام بغض تو مهمان من استبس که شکستم از غمت سر به گریبان من استآخر به زنجیرم کشید غم های بی تو بودنمسرد شد و یخ بسته تنم فصل زمستان من استدل داده ام دلبرده ای ، عاشق و دلدارت منمدر فتح شهر قلب تو ، سربازی سرسخت منمگاهی پرم از شور تو گاهی سکوتی ممتدمیک شهر حیران من ست از بس که حیرانت منمگفتی خدای عشق تویی طوفان در عشق مییکنیدیدم که عشق را میکشی تو با عاشق چه میکنیگاهی شرابم میدهی گه زهر به جانم میدهیگاه...
قسم بر موی مشکی چشم میشیکه تو از خوشگلی صد کوچه پیشیشدم عاشق به من فرقی نداردمسلمانی یهودی از چه کیشی...
باران و من و تو دو به دو خوب استعاشق شدن اینگونه به تو خوب استلب های تو خیس و بوسه می چسبدیک نیمکت و با تو روبرو خوب استهمچون نفسم بی اختیار می خواهمتطپش به طپش پر تکرار می خواهمتای آن که نباشی بی تو من می میرمتا پای جان در انتظار می خواهمتخرسند تو را نبینمت به هم می ریزمدر بند تو را ببینمت به هم می ریزمای آن که اگر نبینمت دلم می گیردهر چند تو را ببینمت به هم می ریزم...
باران و من و تو دو به دو خوب استعاشق شدن اینگونه به تو خوب استلب های تو خیس و بوسه می چسبدیک نیمکت و با تو روبرو خوب است...
نفس نفس بی اختیار می خواهمتلحظه لحظه در انتظار می خواهمتپاشید بوی عطر تو قلبم تپید سوی توطپش طپش پر تکرار می خواهمت خرسند تو را نبینمت به هم می ریزمدر بند تو را ببینمت به هم می ریزمای آن که تو را نبینمت دلم می گیردهر چند که با دیدنت به هم می ریزم...
خرسند ببینمت به هم میریرمغمگین ببینمت به هم میریزمای آنکه نبینمت دلم میگیردهر چند ببینمت به هم میریزم...
عشق من باز مثل سابق عاشقم باشبا همان احساس بار دیگر با دلم باشدر بهار زندگانی عشق را دان غنیمتدر گرداب تو گیرم تخته های قایقم باشآمده موسم تنهایی و من بربادمرفته ای عشق تو هرگز نرود از یادمگرگی در بین شلوغی به تو پرداخته بودهر چه گفتم نشنیدی سخن و فریادمگرگ ها سر فرصت به تو پرداخته اندهمگی چشم به سوی تنت انداخته اندگرگ ها در پی ات پشت سرت تاخته اندسنگ دل ها روی تن ات رد تبر ساختندرکن من بودی و از بودنش حیران شد...
بگو که شب تاریکه دلم مرد استبگو دلم گشاده به آه و درد است بگو که کاسه صبر تو هم لبریز شدبگو گرمای امید در شب سرد است آتشی ست در دلم می سوزد بی قراربگو که دلم تا به کی در به در است نگو که برگشتن من آمدن توستبگو این بار مرگت صد در صد است...
عشق من باز مثل سابق عاشقم باشباز با همان حس قدیمی با دلم باشدر بهار زندگانی مهرورز دان غنیمتمیان شور گرداب تخته ای از قایقم باشآمده موسم تنهایی که من هم بربادمرفتی هرگز خاطرات تو نرفت از یادمگرگی در بین شلوغی به تو پرداخته بودهر چه گفتم نشنیدی سخن و فریادمگرگ ها سر فرصت به تو پرداخته اندهمگی چشم به سوی تنت انداخته اندچند سوار در پی هم پشت سرت تاخته اندسنگ دل ها روی تنت رد تبر ساخته اندرکن من بودی و از رکن خود ح...
آرزو دارم که مرگ ام را ببینیمبر مزارم دسته های گل بچینیمآرزو دارم ببینم پر گشودمشعر آخر را همین امشب سرودمجای اینکه زندگی را غم بگیردآرزو دارم عجل جان ام بگیردخط تاریکی کشیدی بر جهانمعاشقم کردی و رفتی از کنارمجای اینکه عاشق زارم تو باشیآرزویم گشته هرگز تو نباشیهر کجایی راه خوشبختی بیابیراحت و بی دغدغه هر شب بخوابیبعد از این با عاشقت باش هر که هستدیدن خوشبختی ات ما را بس است...
خاطرات ات را به سر دارم و تنها میرومآتش عشقت به جانم بی محابا میرومخشت خشت دل تو خانه ابلیس شدهکرده گمراه عشقت اینک تا ثریا میرومباده ی لب های تو کهنه شراب ارغواناین شراب کهنه را لاجرعه بالا میرومشرح حالم در کمند زلف تو پیچیده شدگر ببری عشق من از دار دنیا میرومبرق چشمانت مرا سوزانده و خاکسترممیوزد طوفان عشقت بی سر و پا میروم...
از این هردم شکستن ها هنوز آرامشی باقیستپریشانی نکن ای دل تا در تو سوزشی باقیستاین دود ها یعنی اینکه تو تنها نیستی ای مردهنوز سیگارهایی را که داری میکشی باقیستاز این دنیا همین قدرش برایم بس که می بینمدر امتداد این خانه از دودها تابشی باقیستای هوشیارها بگویید با شب ها چه باید کردوقتی که از این زندگی برایت بالشی باقیستحال این روزها را فقط درختی خوب فهمیدکه از تمام بودنش فقط خش خش هایی باقیست...
خاطرات تو به سر دارم و تو تنها میرومآتش عشقت به جانم بی محابا میرومخشت خشت دل تو خانه ابلیس شدهکرده گمراه عشقت اینک تا ثریا میرومباده ی لب های تو کهنه شراب ارغواناین شراب کهنه را لاجرعه بالا میرومشرح حالم در کمند زلف تو پیچیده استچون ببری عشق من از دار دنیا میرومبرق چشمانت مرا سوزانده و خاکسترممیوزد طوفان عشقت بی سر و پا میروم...
عاشقت هستم ...تویی مهربان تویی بانوی آرامشو آرزوهای من ... تو قطره ای از بارانی که در آسمان آرام بخش می بارد ...رویای من تو هستی که زندگی ام را پر از عشق میکنی ... نگاهت شکارچی دل من بود ، اکنون با تو دورهم قرار میگیریم تو قشنگ ترین روزهای منی ،دلجوی پوچ روزگار منی ... عشق تو زندگی ام را به همراه تو میکشاند ،هرگز ترک تو نمی کند هرگز نگذار غم و اندوه در دل من زندگی کند ......
اول تویی آخر تویی وصل تو بسیار آرزوستعشقم تویی در راه عشق میثم تمار آرزوستلعنت به هرکسی نشد از جام تو مست و خرابسر پای این مستی دهم این سر به دار آرزوست...
بهار زیباست ..بهار را دوست می دارم ...بهار خبر از آمدن مهمان است ...بهار خط پایان بر زمستان است ...بهار تب زمستانی ست که یخ بسته بود ...بغضی است رسوب کرده در یخی که آب شده است...که من بغض رسوب کرده را در آب دوست می دارم ...محمد خوش بین...
نشسته ام بازم با خدایِ درخت هابا احساس برگ رهایِ درخت هامنم آن صاحب تشویش و تکلفتا رسیدن به سبزی فضایِ درخت هادلم پر میکشد تا روز بارش بارانتا پرنده بخواند با صدایِ درخت هامنم جان در تنِ خاکی ی آن آدمیدمیده شد در شعرم نوای درخت ها مثل آن گنجشک که بخواند بهار رابا احساس عاشقانه برایِ درخت ها...
تو را امشب تجسم کرده ام منو با خویت تفاهم کرده ام مندلم لرزیده و لغزیده از بغضتو را امشب چرا گم کرده ام منبیا امشب بگیرم دامنت راتعارف کن دو لیموی تنت رادلم پر میزند امشب بباردکه باران تر کند پیراهنت راتو را بیهوده پشت هم شکستمببخش خوبم اگر هر دم شکستمنشد آغوشم آن آغوش گرمیتو را با سردی دستم شکستم...
در چشم تو دیدم روز اول آخرم رابه آتش می کشیدی تو تمام پیکرم رامی سوختم و می باختم و می ساختماشعاری که می گرفت تمام نفسم راکاش که چشمان تو روی سینه ات بودپنجره ای باز به روی دل سنگ ات بودمیروم با یاد من افسوس می ماند بجاتا بلکه تو دانی چه غمی با عاشقت بودتو از غم های من شاد و من از غم خشنودهمه شب تا به سحر ذکر تو بر لب بوددل را با زمزمه ی عشق تو بر لب کشتندتحسین شد و این عشق تو شد محمود...
رفته ای قند نگاهت را ندارم بخورمدیگر آن شهد لبانت را ندارم بخورمبی تو چای زندگی ام تلخ تلخ استحرف شیرین زبانت را ندارم بخورمجادوی خیال تو عجب شور به پا کرد با برق نگاهت در دلم نور به پا کردمجنون تو ام یکسره دیوانه ی عشقتهر کوبه یادت در دلم سور به پا کردلبخند زدی از خنده تو خاطره دارماز ییچش یاد تو به دل صد گره دارمیاد تو نشد مرحمی بر این دل پر زخمپیچیده غمت بر دل و غم دایره دارم...
🍁گرگ پنهان🍁خوابت به دنبال کدامین شب سرگردان استبه دنبال تو هر شب یک خواب پریشان استهوایت ابری و سردست و چشم های تو بارانی کجای قصه بد بودم که در چشم تو باران استچرا باز هم به تنهایی به فکر رفتن افتادیدرون چشم تو دیدم که اکنون خط پایان استکه از داغ تو بر این دل درخت آرزو خشکیدمی بینم من آن روزی که احوالت پشیمان استمنم آن زنده ی شاداب که تو مرده حساب کردیخودم دیدم که عشق تو به چنگ گرگ پنهان است...
در نوبتی دوباره دلم را مرور خواهم کرداز غم به هر بهانه ممکن عبور خواهم کردحتی اگر همه راه ها مسدود شده باشددر آسمانی دیگر راه دیگر جور خواهم کردبهار دیگری در زندگی ام سبز خواهد شدکه با هر شکوفه آن حس غرور خواهم کردو تمام دیروز های تلخ با تو بودنم راخاطره به خاطره همه را به گور خواهم کرددوباره خانه تنهایی و تاریک این دلم رابا انواری از عشق پر از نور خواهم کرددوباره غروب عشق باز طلوع خواهد کردو من در فصل دیگر عشق باز...
من آن کوهم که اشک میریزم و رود می شودرود عشقی که با سنگ به تو مسدود می شوددر کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ایشاه آن کاخم که از مات تو محدود می شودای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنممن ماهی عشقم به پای تو گل آلود می شودعمری ست که با لب به لبم میزنی و می سوزممثل آن سیگار که از لذت تو دود می شوداین بک حقیقت است که دنیای من بدون توپر شده از دغدغه ها احساس کم بود می شود...
خسته ام مست مستم شررم می چرخدآتشم شعله ور هستم خطرم می چرخدبی خیال از غم دنیا شده و می خوردمساعتی ست پنجره و سقف و درم می چرخدبس که زخم خوردم از این کوچه و شهرمدردسری آمد و حالا در سرم می چرخدکور شد روزنه عقل و به رقص آمده خنجرمستم آن قدر که حالا ضررم می چرخدقصد دارد بخورد عقل مرا چون موشی زاهدی آمد و حالا نظرم می چرخدآسمان ! در پی عشق به سوی تو می آیمبده بالم بپرم در هوای تو پرم می چرخد...
خواب دیدم که شیطان گیتار میزد کنارتکاش که میشد ببینم باز آن چشمان نازتدلم خیال دیدنت لحظه به لحظه میکندنفس نفس هوای تو درون سینه میکنداز شعله های یاد تو آتش به جانم افتاددل را به شیرین دادم فرهاد به پایم افتادپرچم فرهاد عشق تیشه به ریشه میزدبا هر تیشه به ریشه مدالی سینه میزدبشنو تو آواز دل تا بگوید غم کجاستعمریست مرغ جان از آشیانه جداستگم شده ی راه عشق تو عشق بارانی امبشنو از آواز دل در حال پریشانی امعشق تو چون...
بر لوح ضمیرم رخ تو مسئله ساز استهر لحظه مرا با رخ تو راز و نیاز استکمتر گله از شوق من مست کن ای یاردر راه تو قلبم پره از سوز و گداز استباید امشب به غزل های نگاهت برسم منچشمان تو خود شعر و ز شاعر بی نیاز استدندان طمع برکش و دندان به جگر باش بی تاج تو سر بین دو شانه چه نیاز استتنها چراغ روشن، شب های تاریک منیشب های تاریک دلم به روی نور تو باز استعطر موهای تو با باد بهار زمزمه ساز استحرف های تو دلچسب و همه غیر مجاز اس...
دردا ز تو هیچ اثر از مهر و وفا نیستدر دل سنگ تو جزء جور و جفا نیستمحنونم و در کوی تو افسرده و حیراناز تو هنری غیر شکستاندن دل ها نیستتو ای تلفیق خنجر و خون و زیباییخوب رویان را چنین راه و روش زیبا نیستبگو ای عشق دیرین تو ای غم گشته ی غمگینگرچه مجنونم چرا دلدار من لیلا نیستکاش بودی یکسره دیوانه عشقت شومکشته ام را دیده ام عشق تو پا بر جا نیست...
دل عاشق شده بود هلاکش کردندبا تیغ خیانت چاک چاکش کردندکشته ام را دامنت در خون دیدمخونم را از دامنت پاکش کردندسوختم از هجر تو دلخوش به وصالقصه از عشق مرا بی نامش کردندشاهی که در کیش تو شد مات منمشاه قلبم را چه بد ماتش کردندجرم دل این بود که از آهن نیستعشق مرا در دل تو کاهش کردند...
دلم تنگ است تو را دیدن بیایمغمت گل کرد به غم چیدن بیایمکمی کمتر تو ناز کن عشق والاکه از لبانت بوسه دزدیدن بیایمچشمان خمارت مرا دیوانه کردهآن ناز نگاهت راهی میخانه کردهبا یاد تو آواره میخانه ی عشقمآتش عشق تو مرا پروانه کردهمجنون تو ام یکسره دیوانه عشقمتو محوری به دور تو پروانه عشقماز آتش اطراف دو چشمان تو سوختمخاکستری از شاعر کاشانه ی عشقمامشب دگر از ظلم و جفایت گله دارماز ظلمت چشمان سیاهت گله دارمجایی برو...