متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
تمام راه ها از برف پر شد
تمام گوش ها از حرف پر شد
بیا ای تو دلیل بودن من
دگر صبرم سر آمد ظرف پر شد
سر به سنگ نه باید به کلنگ بزنم
آهو که شدم باید یک پلنگ بزنم
این برکه کوچک مرا خواهد خورد
ماهی که شدم باید به دل نهنگ بزنم
من یوسفی هستم در را خودم بستم
بر چشمان زولیخا قفلی زدم و مستم
من سخت می دویدم مانند یک سرباز...
یوسفی هستم که می نوشیده و مستم
یوسفی گشتم ، که درها را خودم بستم
با نا امیدی می دویدم همچو یک سرباز
من یوسفی بودم که در رفتم نشد در باز
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شود
رود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شود
در کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ای
سلطان عشقم که در مات تو محدود می شود
ای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنم
من ماهی...
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شود
رود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شود
در کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ای
سلطان عشقم که در مات تو محدود می شود
ای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنم
ماهی عشقم...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده ام
پشت یک پنجره ای رو به خیابان مرده ام
گریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ست
بودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست
مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیست
شده ام خیس در خیال زیر بارانی...
شب سردی ست هوای چشم من بارانی ست
تو در خوابی و شرح حال من پریشانی ست
ای ماه پیشانی ام بیا ببین ای دلبر بارانی ام
بی خبری از من و دل در پی سرگردانی ست
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شود
رود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شود
در کاخ ویران دلم قصر و عمارت می زنی
شاه عشقم که با کیش به تو محدود می شود
ای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنم
من ماهی...
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
در میان گله ها گرگ شده مهمان سگ ها
ای عروس خون برقص در کنار مترسک ها
ای که...
دردا به حدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
تو بیا طبیب دردم لبی تر کن از لبانم
فواره از دلم زد شعر از تو شد کلام ام
دوباره جشن به پا شد با مترسک ها
برقص عاشق تو هم پای عروسک ها
برقص با داغت ای رقصت تماشایی
ای عاشق کش تلفیق خون و زیبایی
پر از شعرم که از چشمت خروشان تر
پر از غم شد دل از زلفت پریشان تر
باز امشب دل به یادت بی قراری می کند
جای دل غم در درونم دل سواری می کند
دل خیال روی تو لحظه به لحظه می کند
گر چه عقل از این خطا احساس خواری می کند
کودک دل میتپد با خواهشی از هر طپش
تا ساعت دیدار تو لحظه...
جاده ها پر از گرگ اند برگرد
آن ها مست و ولگردندبرگرد
نمیدانی که بعد از رفتن تو
خوشی ها خودکشی کردند برگرد
شب شده دلتنگ تو ام بغض تو مهمان من است
بس که شکستم از غمت سر به گریبان من است
آخر به زنجیرم کشید غم های بی تو بودنم
سرد شد و یخ بسته تنم فصل زمستان من است
دل داده ام دلبرده ای ، عاشق و دلدارت منم
در...
قسم بر موی مشکی چشم میشی
که تو از خوشگلی صد کوچه پیشی
شدم عاشق به من فرقی ندارد
مسلمانی یهودی از چه کیشی
باران و من و تو دو به دو خوب است
عاشق شدن اینگونه به تو خوب است
لب های تو خیس و بوسه می چسبد
یک نیمکت و با تو روبرو خوب است
همچون نفسم بی اختیار می خواهمت
طپش به طپش پر تکرار می خواهمت
ای آن که نباشی...
باران و من و تو دو به دو خوب است
عاشق شدن اینگونه به تو خوب است
لب های تو خیس و بوسه می چسبد
یک نیمکت و با تو روبرو خوب است
نفس نفس بی اختیار می خواهمت
لحظه لحظه در انتظار می خواهمت
پاشید بوی عطر تو قلبم تپید سوی تو
طپش طپش پر تکرار می خواهمت
خرسند تو را نبینمت به هم می ریزم
در بند تو را ببینمت به هم می ریزم
ای آن که تو را نبینمت دلم...
خرسند ببینمت به هم میریرم
غمگین ببینمت به هم میریزم
ای آنکه نبینمت دلم میگیرد
هر چند ببینمت به هم میریزم
عشق من باز مثل سابق عاشقم باش
با همان احساس بار دیگر با دلم باش
در بهار زندگانی عشق را دان غنیمت
در گرداب تو گیرم تخته های قایقم باش
آمده موسم تنهایی و من بربادم
رفته ای عشق تو هرگز نرود از یادم
گرگی در بین شلوغی به تو...
بگو که شب تاریکه دلم مرد است
بگو دلم گشاده به آه و درد است
بگو که کاسه صبر تو هم لبریز شد
بگو گرمای امید در شب سرد است
آتشی ست در دلم می سوزد بی قرار
بگو که دلم تا به کی در به در است
نگو که...
عشق من باز مثل سابق عاشقم باش
باز با همان حس قدیمی با دلم باش
در بهار زندگانی مهرورز دان غنیمت
میان شور گرداب تخته ای از قایقم باش
آمده موسم تنهایی که من هم بربادم
رفتی هرگز خاطرات تو نرفت از یادم
گرگی در بین شلوغی به تو پرداخته...