متن نگاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نگاه
هفت شهرِ احساس را،
پشتِ سر گذاشتم؛
تنها چیزی که دیدم،
مهر بود،
در نگاهِ هر شهروندی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
سپیدند،
چونان برفِ نشسته روی مویم،
شورِ نگاهِ شعرم؛
و چشمانِ احساسم،
که مانده اند در راه،
به امیدِ آمدنت!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
دوباره شب است و
هجوم تلخ بی کسی
آغاز دلتنگی واژه هایی پژمرده
و بغضی که در هر ردیف و قافیه
تو را صدا می زند
ای کاش بودی
تا که شعرهایم
چشم هایت را می بوسیدند
و هر شاخه از دل نوشته هایم
به لطف ناز نگاهت
شکوفه می...
هر شب
دلتنگ تر از همیشه
همراه شعرهایم
به ضیافت چشم هایت می آیم
چه مشتاقانه بهترین واژه ها را
در وصف نگاه زیبایت ردیف می کنم
و فریاد عشق سر می دهم
اما تو به جای ملاحظه ی دلتنگی هایم
با سکوتت ، دیواری از تنهایی
به دور من...
هر صبح
خوش رنگ ترین لباس عشق را
بر تن واژه های عریان می کنم
و به انتظار طلوع چشم هایت می نشینم
تا زیباترین سروده هایم را
از لحن نگاه تو بخوانم
مجید رفیع زاد
در دل تاربک شب
رویای شیرینت را
بر دفتر قلبم نقاشی می کنم
و برای چشم هایت
غزل می خوانم
ای کاش بوی دلتنگی من
به مشامت می رسید
و نور نگاهت
به آسمان قلبم می تابید
بارش بوسه هایت
بر کویر لب هایم می باریدند
و من دست هایم...
تو را میان شعرهایم
گم کرده ام
دیگر نور نگاهت
لابلای بیت هایم نیست
بیا که من برای نوشتن
فقط از چشم های تو
الهام می گیرم
مجید رفیع زاد
نیستی
و در نبودنت
از سردی فاصله می لرزم
برف دوری ات
قلبم را سفیدپوش کرده
و من با نگاهی منتظر
خیره ام به جاده ای سفید
تا که خورشید نگاهت
به فریادم برسد
مجید رفیع زاد
سپیدترین حاشیه
میان سبز و سرخ نگاهت
برهنگی معنی ندارد.
گاهی به گنگی
حرفی پرت می کنی
و گاهی هم چُنان شفاف
که آینه در برابرش لُنگ می اندازد.
تو
اهل حاشیه،
اهل دیواری که چین را از جهان جدا کرد
نبودی،
همان قدر در جهان سوم ت غرقی
که...
در نگاهت آنچه من دیدم، کَس دیگر ندید
خوشه ی خورشید چیدم از شب نیلوفری
حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته اند
عشق هرکس محترم «اما تو چیز دیگری»
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
پنهان کردن بی فایده است.
آدمی وقتی عاشق می شود،
چنان خواب که از چشمان کودکی جاری است؛
نگاهش همه چیز را لو می دهد...
آنقدر چمشهایت زیباست
وقتی به آنها نگاه میکنم
محوتماشا می شوم
غافل از اینکه بدانم چه رنگ است
رنگین کمان چشمهایت
هوش از سرم برده است
جانا تویی و بس
نگاه کن
چه غمی ست پشت سرت
همه در خود خوابشان
برده...
یک تنهائی ی دشوار !…
راز دل عروسک هاست
در سکوت فقط نگاه می کنند
گاهی چقدر شبیه اینها بودیم!
کاش نگاهم
در تو گره نمی خورد
و کشتی آرزوهایم
کنار ساحل چشم هایت
هرگز پهلو نمی گرفت
دستم به جزیره ی آغوشت نمی رسید
و هیچ شبی با صدای نفس هایت
به خواب نمی رفتم
کاش غریبه ای بودم برایت
که بعد از رفتنت
اینگونه بی تو بودن را...
با نگاهت شکنجه می شوم
از زمانی که
به دیگری چشم دوختی
شلاق نگاهت
نه تنها تنم
بلکه تمام زندگی ام را
کبود کرده است
مجید رفیع زاد
قاب نگاهت را
به روی دیوار دلم آویختم
تا دلم
کمتر بهانه ی
چشم هایت را بگیرد
مجید رفیع زاد
پرسید: چند بار دیدیش که اینطور عاشق شدی؟
گفتم : یک دو نگاه
پرسید: چند وقت است گرفتارش هستی؟
گفتم : سالها
اوایل فکر می کردم فاصلمون زمین تا
آسمونه . . .
تو اون ماه آسمون بودی که همه شیفتش
بودن، منم یه آدم معمولی که از ماه فقط
می تونه انعکاس رنگ نقره ایش رو توی
دریاچه داشته باشه!
تا اینکه یه روز وقتی با نگاه نقره ایت
تماشام کردی...
(باران)
نگاهی به آن
تکه ابر بیانداز
تا برایت باران
شوم...