متن اشعار آرمان پرناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار آرمان پرناک
بر زاغ سپردم سَرِ کارت باشد
هر لحظه و هر جا به مدارت باشد
من غیرتیام! خود تَهِ این قصه بخوان!
هابیل اگر باز کنارت باشد! ...
بر نیمکتم نشست ... تنهایم دید
پاییز رسید و قلبِ زردم را چید
ابری که همیشه گوشهی چشمم بود
بارید و به شاباشِ درختان خندید ...
خون آبِ وضوی ماست چیزی تَرتر!
باران، بر و روی ماست چیزی تَرتر!
نمرود! بکوش و برگِ دیگر رو کن
آتش که پتوی ماست، چیزی تَرتر!
از دور صدای بوقِ جنگِ دشمن
ماشینِ عروس و بغضِ بیهم بودن
«خوشبخت» به رسمِ شکل؛ آن نامرد و
تندیسِ «چگونه باختن» یعنی من ...
شاید او که در صبحِ مهر
در پارک
مانند من
به تابی خالی خیره بود
یا نه،
شاید او که در بارانِ آبان
در پیادهرو
چترش به چترم خورد
یا نه،
شاید او که در عصرِ آذر
در تاکسی
هنگام سرودن شعری
کنارم نشست...
نمیدانم عشق
در تقویمِ پاییزی
چگونه...
رگهای فرات مملو از احساس است
هر تشنهدلی به نام او حسّاس است
از دور اگر غبارِ غیرت برخاست
آن لشکرِ تک بدونِ شک عبّاس است
با صبر و سکوت و سازشم میآیم
از نسلِ مثلثاتِ غم میآیم
در جمعِ عزیز و غیر، یک نامرئی
صفرم! چه کنم؟! همیشه کم میآیم...
لالاییِ رود چیست؟! خوابم نکنید!
در سایهی ابر، آفتابم نکنید!
گفتید بهارِ من همین نزدیکیست
با خشخشِ برگها مُجابم نکنید!...