جمعه , ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
این مه غلیظی که آن سوی آب هابه خانه ات رسیده استتمام اسپندهای تهران بودکه دیروزبرای سلامتی ات دود کردم...
یک خانه وقتی خانه می شود که غذا و آتش را علاوه بر بدن، برای ذهن هم فراهم کند....
این بهاردر خانه سبز می شویمدر خانه جوانه میزنیمدر خانه شکوفه می دهیم...
تو برای من مثل خانه می مانیجایی هستی که به آن تعلق دارمو تنها جاییکه بارها و بارهابه آن سر می زنممن هرگز تو را ترک نخواهم کردتولدت مبارک عشقم...
هر زنی که مشکلات اداره کردن یک خانه را بفهمد، بهتر می تواند مشکلات اداره کردن یک کشور را بفهمد....
هیچ جا مثل خانه نیست....
بوی دستان پراز تاول و نان می آیدچه قشنگ است پدر خنده کنان می آیدبه نگاه پدرم خنده همیشه جاری است با حضورش به خدا خانه به جان می آید...
به هر بهانه ای از خانه می زند بیرونکسی که خاطره هایش پر از خیابان است...
وقتی می آمدی حیاط پر میشد از عطر ترنج ها... حالا تورفته ای و ... خانه مان پر شده از رنج ها...
راه سردو خانه سردو سفره سردو قلب سردای دوصد لعنت به هرچه سردی و دورانِ سرد...
کدام پلدر کجای جهانشکسته استکه هیچ کس به خانه اش نمی رسد...
هر کس به خانه ای برای زندگی نیاز دارداما این یک خانواده حامی ست که خانه می سازد...
خانه جایی است که خانواده ام استاز والدین تا همسر، از خواهر و برادر تا بچه ها، برادرزاده ها و خواهرزاده هاخانواده یعنی همه چیز …خانواده من دنیای من استقلب من استروح من استخون در رگ های من است...
خانه یعنی داشتن جایی برای رفتن به آنخانواده یعنی داشتن کسی که به تو عشق می ورزدو داشتن هر دوی آن ها نعمت و خوشبختی است...
در سبد کالادل ضعفه دیگ خانه بود...
از تو پر است خانهحتی اگر نباشی ......
تنور می سوزد ترازو اه می کشدما،هرغروب بایک بغل داغ سنگک به خانه بازمی گردیم .//...
ﻫﺮﮔﺰ ﮐﻮﺩﮐﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﻤﻠﻪﯼ ﺑﺬﺍﺭ ﺑﺮﺳﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺣﺴﺎﺑﺘﻮ ﻣﯿﺮﺳﻢ،ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻧﮑﻨﯿﺪ …ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺤﻞ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎﺷﺪ .تو همون خیابون بزنین تو سرش تا حالش جا بیاد کارشناس علوم تربیتی...
بدون تو خانه خالی از هر شور و جنبشی ست، به خانه می روم … نیستی و انگار چیزی گم شده ست.. برگرد تا خانه بهشت شود ای صاحب زیباترین چشم های جهان، برگرد تا دوباره نفس های من آغاز شود عشق شیرینم...
همسر مهربانم وقتی بین بازوان تو هستم احساس میکنم در خانهام و الان خیلی برای خانه غمگین هستمدلم برات تنگ شده عشق جاودانه ی من...
خانه ام ابریستاما در خیالروزهای روشنمنیما یوشیجروز۱۳ دی ماه سالروز درگذشت نیما یوشیج میباشد. نیما پدر شعر نوی فارسی در ۱۳ دی ماه ۱۳۳۸ شمسی در تهران درگذشت و برغم اینکه وصیت کرده بود در زادگاهش روستای یوش مازندران دفن شود، در امامزاده عبدالله تهران بخاک سپرده شد. پس از گذشت ۳۴ سال در سال ۱۳۷۲ برای اجابت وصیتش پیکر وی را از تهران به یوش انتقال و در حیاط خانه اش بخاک سپردند....
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می رویآه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!...
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابقدوباره جوانه بزنندو جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنیاز نوطعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند.تا آبی شود این آسمانِ خاکستریو تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوااز خوشی به رقص در بیایند. از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمیبا یکدیگر به جنگ برخیزندتا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن ! بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزهاتمام اسفندهاشا...
فقط یک بار خوابش برد و جان بیدار شدن نداشت از بس ستون خانه بود بابا!...
من آنقدر دوستت میدارم...که دوباره بعد از مرگ...به خانه باز خواهم گشت...و برمیگردم...من برمیگردم...درست به شیوه ی شبنمی...در گرگ و میشِ سحر......
سمت چپ سینه امخانه ی کوچکیست هیچ کس جز تو نمیتواند در آن ساکن شود️️️...
همیشه سعی کردمدرد دوریت رابا خیابان ها در میانبگذارمقدم بزنمحتی شده ساعت هاتا نبودنت را به خانه نبرماما هر بار برگشتمباران را دیدمکه از هر گوشه خانهبند نمی آمد...
یک صبح از خواب بلند می شویمی بینیهنوز دیروز استهنوز قلبت تند می زندتو دیگربه خانه بر نخواهی گشت×...
زمیندهان باز کرده و چاک چاک میخنددنخلها میرقصندبسطامی میخواندچیزی نمانده این خانه همبزند زیر آوار...
صبح در خانه ی مامنتظر خنده ی توست وقت آن استکه خورشید️ مجدد باشی...
زودتر از من بمیرتنها کمی زودترتا تو آنی نباشی که مجبور استراه خانه را تنها برگردد...
نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است/ وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است...
بمانکه برگ خانه ام را به خواب داده ایفندق بهارم را به بادو رنگ چشمانم را به آب...
مرا در آغوش بگیرکه هیچ کجا خانه ی آدم نمی شود...
تو را دوست دارمچون یک خانهی کاهگلیدورافتاده و کوچکاما گرماما امن......
دلم یک دوست می خواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن بگو من کی کجا باشم؟...
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداستاز این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار...
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیمگردی نستردیم و غباری نستاندیمدیدیم که در کسوت بخت آمده نوروزاز بیدلی او را ز در خانه براندیم...
فراموش کردن توتوهم سرباز خسته ای ستکه خیال می کند چون جای زخم روی تنش نیست،سالم به خانه بازگشته است!...