شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
می شود در چشمان شیرین تو به خواب رفت،و یک بیستون نقش بر طاق خیال زد،و با نوایی تیشه فرهاد، صبح را چشم باز کرد...ارس آرامی...
عطر دلتنگی نشسته بر لب خیالخسته تر از آنمکه بمانی و نباشی ......
هر صبح،خیال تو را ....با چای سر می کشم....این یک چای خیال پهلوست!!!!...
درختی در خیابانسر تکان می دهدشاعری،پشت کرکره ی خیالدنبال استعاره می گردد....
خیالت مقدس استدر کوچه پس کوچه های ذهنمیادت که می افتم زمزمه ی لبانم می شوی......
من با خیال تو زندگی می کنم . هر شب برایت شعر می گویم ، شعر می خوانم ، و برایت چای می ریزم . من با خیال تو زندگی کردن را دوست دارم . اگر این دیوانگی است ، کاش زودتر دیوانه می شدم ....
اسرار دلم جمله خیال یار است...
به راهی می رودکودک خیالکه بر می گرددپیر آرزو...
پوچ است غیر تو، همه ی انتخاب هاتلخ است در قیاس لبانت قطاب ها.نوش دلم لب تو، حلال و حرام چیست؟از واجبات دین من است این ثواب ها.افتادنم به پای تو از روی عجز نیستاثبات جاذبه ست سقوط شهاب ها.رقصان عبور می کنی از دام ها غزاللرزیده است قلب تمام خشاب ها.هر شب تو را خیال به من وعده می دهدتعبیر شو، فرار کن از چنگ خواب ها....
وقتی تو نیستی...........مَگر میشود چیزی نوشت راجع به وقت هایی که نیستی...!وقتی نیستی...یعنی نیستی...یعنی مَن کوتاه آمدم از خواستَنَت...!و راضیَم به داشتنِ این خیالِ لعنتیکه حتی از خودَت هم ، بیشتر حضور دارد!!! ستاره ح...
اگر میدانستی؛که چه اندازهتو در من باشکوهی!فقطشب ها به دیدنم نمی آمدی!اینجاشب ها؛خیال، حکمرانی می کندروز بیاملکه وجودم باش....
خیالِ داشتنت شبیه خوبترین لحظه های زندگی ستآنقدر خوب که انگارمخاطب همه ی شعر های شاملو منمهمه ی g های دنیا مساوی 10 شدهرسیده ام به جمله ی معروف «از اصطکاک هوا چشم پوشی کنید»انگار تکه ی بزرگتر یخمک نصیبم شدهکانال 6 زیر نویس کرده به علت آلودگی هواهمه ی مدارس کشور تعطیل استحتی دماوند و فیروزکوهانگار توی همین خیابان بالا دستیبازیگر مورد علاقه ام برایم دست تکان دادهمحبوب من نمی دانم کجایی ، اماانگار خیالت از داشتنت همشیرین تر...
هر روز در خیالم پرسه میزنی عاشق دیوانه ام بهای لبخندت را با قلبم پرداختم فارغ از هر چیزی من در فکر تو ماندم به تو می اندیشم آری سهمم همین است از تو...
می روم شاید کمی حال شما بهتر شود می گذارم با خیالت روزگارم سر شود...
در زمستان خیالم گرم کن چای مرادر بهارستان جانت سبز کن جای مرا...
از آن همه ثروت و سرمایه و مال و ملال عکس تو فقط ماند و دل ماند هر لحظه خیال...
چه زیبا مینگاشتزندگی را می گذاشت مانند چای لاهیجانیک ساعت بماند تا خوب...دَم بِکِشَد.و او..خیال هایش راروی بوم نقاشی...تمیز ببافد.فرزانه احمدی...
پروانه آبی خیالمی تراود چهارسو نگاه های دلم راساناز ابراهیمی فرد...
با دست های خشکیده بسان برگ زردقوی آرزو را جاری می کند در آب روان خیال ...ساناز ابراهیمی فرد...
خیالپرنده ی خیال آرزوچه معصومانه...در لابه لای تنه ی کلفت زمانمدفن گشته...ساناز ابراهیمی فرد...
دوش در خیالم با خیالش حالتی آمد به دستزین خیالش در بهشتم هیچ ناید به دستارس آرامی...
بازم خیال ط مرا برداشتکجا میبرد نمیدانم ... (:...
با خیال آمدنت، --چندی ست، خیالاتی شده ام!!! سعید فلاحی (زانا کۆردستانی)...
نمی خواهم از تو بنویسم،ولی باز اسب سرکش خیالشیهه کُنان از اصطبل افکارم بیرون می زند!یادت را زین می کندو با خورجینی پُر از واژه های لالبر این سکوت کِشدار و خیال چروکیده ام می تازد،و یالش قلم را بر اریکه دستانم می سپاردهمان دستی که با اشتیاق تورا شیهه می کشد...ارس آرامی...
نیمه شب است...آرام آرام در خیالم بیانباید کسی بداند...!نباید کسی بفهمد!تنها بیا...مبادا کسی حسادت کند...مبادا کسی حسادت بکند که تو به خیال من می آیی!چشم بد دوربه خیالم که می آیی...یک پری رقصان و دلربای سبو در دست غزل خوان میشوم با صد ناز و ادا...و تو یک عاشق بی مثال...!یادت باشدآرام و بی صدا بیامبادا چشم بد تورا از خیالم بگیرد!مبادا......بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
«خیال عاشقی»خوشم ،کنارِ خیالت دوباره من مستمکه در به روی همه غیر از عشق تو بستمخوشم کنارمی و با منی و در قلبمچه خوب بعد تو از چشم دلقکان رستمتو نور عشقی و تابیده ای به سمت دلممیانِ هاله ای از تو ، گیاه ِ نو هستمبزن به سنگ غرورم نگاه آتش راکه با شکوه تو یخ می زند دلم ، دستمتو خوب مطلقی و روزگار بی مهر استدوباره داغ خودت را گُذار بر دستم.. .. بهزاد غدیری(شاعر کاشانی)...
«سکوت بغض»چه سکوتی گرفته بغضم راانگار که مرده است بیخ گلومی فشارد حنجره حرف راتا صدای سینه را خاموش کند ...و آرام در خود فرو بریزدتنهایی پر هیاهوی خیال را ...کز کرده در کنج زندان سینهو شوق آزادی را در خود کشته استاما همیشه گوشه ی خیالش آسوده استمیان شکسته های دل ، خدایی استکه نگاهش بند می زند شکسته ها را ..... .. بهزاد غدیری...
محتاجم ...به خدایی که دستانش ، داستان عشق استنامش ، تعبیر یک رویای شیرین !و یادش ، چون گرمای بوسه ای میان پیشانی عشق ... در سردی این روزهای بی روح تا هم او ...باز کند گره یِ کمندِ ابرویِ در هم تنیده را و ناز کند میان آغوشِ نیاز نوازش را ...تا بیخیال طی شود به انتهای تنهاییِ قصه ...و ساز سکوت را با خنده های از ته دل در هم بشکند ...با نوایی که همیشه صدا می زند مرا\ یاد من آرامش قلب توست \.. .. بهزاد غدیری...
دلم آشوب است انگار که داری از دستم می روی انگار نه انگار که هرگز نداشتمت هر لحظه می اندیشم به نداشتنت و باز هم خیال می کنم انگار درست همین لحظه است که از دستم می رویسولماز رضایی...
به دندان کشیده، --بره ی خیالم را......\کفتار\،نامِ دیگرِ تنهایی ست. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
درخیالم تو و من باشیم و بارانی که نیستبه بغل می کشمت در آن خیابانی که نیستفکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرمبه جهنم که ببیند آن نگهبانی که نیستلب تو باشد و من باشم و یک گوشه دنجگنه بوسه زدن گردن شیطانی که نیستگونه ات معدن و من در پی استخراجشنمکش حیف در حصر نمکدانی که نیستباز باران به دلم شور جوانی بخشیدنم باران و تو باشد به فراوانی که نیستراستی هر چه شده بین من و تو راز استرازگویی صفت چون تو مسلمانی که نیستمن ع...
از آنی شرلی آموختم؛ می توان رویا پرداز بود.گاهی اوقات باید خود را بدست خیال بسپاری و همراه با دوستی مانند دایانا در حوالی کوچه عاشق ها پرسه بزنی، زمانی که خزان می تواند پا به پایت با تو قدم بزند. مقصد، رویاهایت است.و یک دوست خوب می تواند، سر چشمه تمام انگیزه هایت باشد....
هنوزم بهش فکر میکنی یا ن؟گاهی وقت ها بیشتر از اینکهبا کسی زندگی کنیمبا خیالش زندگی کرده ایمبا خیالش قدم زده ایمخواب و بیداری هایمان را با خیالش گذرانده ایمو با خیالش پیر شده ایم؛سخت ترین قسمتِ زندگی همین است، که سهمت از یک نفرفقط خیال و جایِ خالی اش باشد. ....
خیالتاز آنچه که فکر می کنیبه من نزدیک تر است ......
امشب با خیال خوش خیالی ، خوابیدم تا سراغم را بگیرد لطفی کنی شاید که در خواب ، دستت بیاید نبض داغم را بگیرد: دلم با اینکه آغوشی ست ناچیز، برایت میکنم یک بستر سبزبیا ای نازنین قبل از آن که پائیز ، بیاید جان باغم را بگیرد شب است و با خیابان های خسته، میان برف ها چترم شکسته کمر را باد و برفی سخت بسته ، که تا از من چراغم را بگیرد میان برف در شب سیاهی ، شدم در کوچه های شهر راهی خدا شاید کند لطفی ، نگاهی ، غم و رنجِ فراقم را بگیرد...
بی وزن تر از خیالدر آسمان آغوشتاوج می گیرمبی تابیشروع دلتنگی ستبیچاره این دلکه ویرانه ی خیالات ست...
وفای ماندنت را کنار تک تک خیال بافی هایم دیدمخیالاتی که با قایق های رنگارنگ کاغذی روانه نیلِ نیلگون کردمهر بار تو را می دیدم چهره ات همانند شاخه های در هم کشیده سیب،همان قدر شیرین و زیبا با گونه هایی سرخ از شرم میخ کوب زمین بودهر بار شکوفه ای از لبخند بر لبم ظاهر میشد با نگاه های تحقیر آمیزت پر پرشان میکردی اما کمی نمیگذشت که تمام شکوفه ها را جمع میکردی و به خدمت قایق های رنگارنگ خیالم روانه نیل میکردی چقدر دیر فهمیدم که پر پر کردن شکوفه...
اینکه تمام روز دستانش چفت دستانت باشَد و نگاهش قفلِ نگاهت...!ونیمه های شب بفهمی تمامش یک خیال واهی بیش نبوده ...!\غم انگیزترین حالت است\...
ای کاش میدانستی این \من\ بدونِ تو فَقد یک جسم است کِ نفس میکِشَد، راه میروَد، حتآ میتوانم بگویم گاهی با صدای بلند به دردهایش میخندَد!چون دیگر این چَشم ها اگر بخاهند هم اشکی دَرِشان موج نمیزَند.! نمیدانم شاید هم عادت کرده ام به نبودِ کسی کِ هیچگاه قرار نیست بیایَد، اما... \فراموش هَرگز\ اصلاً مَگر میشود آدمیزاد کسی کِ با تمامِ وجودش احساس کرده را فراموش کُنَد؟! نهایتاً مثل من قبول میکند کِ دیگر نمیتواند کنارش باشَد و....به گُمانم این همان...
خواب دیدمتو را به منمرا به تو می رساندیک روز برفی.چه رویای سردی ...گرم بپوشخیالم زمستانی ست...
شب از خیال لبریز میشودوقتی مهتاب در آغوشتبذرهای عشق می نشاند عباس نبی زاده...
گاهی خیال می کنمکه می توانمدر میان تاروپود پیراهن سفید مردانه اش،برای عطر آغوشی کهمشامم را نوازش می دهدبمیرم و صدباره زنده شوم....
شب هر دو می بافیم تو مو و من خیالت ،هر دو غرقیم تو در خواب و من در هوایت ،هر دو لبریزیم تو از غرور و من از غمتهر دو میمیریم تو برایش و من برایتارس آرامی...
شب با خیال آغوشت خوابیدم و صبح، با خیال بوسه ات برخاستمکسی اینجا مرا دید وگفت: امروز تنت چقدر بوی خوش می دهد! به قلم شریفه محسنی \شیدا\...
شبی صورت خیالت،شکارچی رویای من شد!صبح که بیدار شدم، کمان ابرویت را به لب گرفته بودم!ارس آرامی...
این چشمان ولگرد من،هوس گردش در سرسرای اندام تو را کردهو این خیال مرا به بی خوابی می کشد!ارس آرامی...
پاییز که خیالم را می گیرد،نگاهم به تاراج می رود! چشم هایم ابری می شودوُدستِ بارانی شروع شده را رها می کند؛تا برگ، برگ، به لرررر زم!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تو را دوست داشتمو این سرآغاز درد بودنسیم بهاری، در لا به لای برگ های بید مجنون می وزیدو با خود عطر گل یاس را سوغات می آوردمن محو تماشای آن معرکه با شکوه بودم ...و حیران آن عطر...چشم گشودم ...گویی خیالی بیش نبود....من اما نمی دانستمکه هر آمدنی را رفتنی ستآریتو را دوست می دارمو این خود درد است....
تنها نموندم دیگه بعد از تویه زن شبیه من توو این خونستشکل منه امّا یه وقتاییحس می کنم این زن یه دیوونستگاهی ازم چشماشو می دُزدهگاهی کنارم قهوه می نوشههی توو خیالش با تو می خندهحتّی لباس تو رو می پوشهمن ساکتم، حرفامو می بلعمبرعکس من، اون شکل فریادهمن توی خاطرات تو حبسماون توو خیالش با تو آزادهوقتی نگاهم می کنه انگارتوی دلش می گه: چقد سنگهمن درد دوریتو پذیرفتماون داره با این درد، می جنگهما هر دو دلتنگ توییم ا...
خیالم قشنگ بود اما خیال بود...