سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
پنجشنبه ها بوی دلتنگی داردغم دوری مسافران بهشتی......
تو را در کُنجِ قلبمو گوشهٔ دنجِ خیالمجای داده امآه که چقدردلم تنگ استو هوایم بارانیبازهم در کنارجای خالی توزل میزنمبه تاریکیِ این شب سیاهو سکوت خاموش این شهر رادر آغوش میفشارممن مانده امتنهابا یک دنیا انتظارو تو...........وتوهیچ میدانیکه این دلتنگیمرا خواهد کُشت!!!...
شده دلتنگ بشی؟بغض کنی؟اشک بشی؟با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم...
پاییز...فصل برگ های مردهفصل پیچیدن خاطره در بادفصل عاشقانه ای خاموشفصل دلتنگی کوچهفصل بی تابی سنگ فرشفصل تنهایی یک چترپاییز...فصل سیلی از بارانفصل عریانی یک عشقفصل مرگ شاخه ای سرسبزپاییز...فصل نقطه چین تا تو... ....
داشتم در خیابان راه میرفتمکه یک ماشین با صدای خیلی بلندِ موزیک اش مرا از کنارِ خیابان گرفت!!و پرت کرد تووی خاطراتیادم آمد چقدر ندارمت ...به گمانم آن ماشینعاشق آزاری داشت!راه می افتاد در خیابان هاو دلتنگی پخش میکردلعنتی......
تو یک عذرخواهیبه بالشِ من بدهکاری!بس که هر شبچنگ میزنم نبودنت را... ️...
دلم میخواستمی شد مثل اعضا بدناحساس را هم اهدا کرد !اصلاً هر کسیهر چیز به درد بخوری که دارد را باید اهدا کندوصیت می کردماحساسم را قسمت کنندمیان هزار زنهزار زنبا دستانی سردو نگاهی بی روحزنانی که طعم عشق نچشانده اندکه دلشان هرگز نتپیدهکه نگاهی هوش از سرشان نبردهوطعم گس دلتنگی نچشیده انداصلاً می دانیچیزهای به دردبخور را نباید به گور برد !باید بخشید و زندگی ها را نجات داد...
شاید باورت نشود گاهی از شدت دلتنگیراضی به هرچه بودن میشوم به جز خودم!مثلاً همین امروز آرزو می کردمشاپرک گرفتاردر تار عنکبوت گوشه ی اتاقت باشمهمان قدر نزدیکهمان قدر بیچاره......
تو نیستیدر میان ازدحام این شهرپنچ شنبه های من رنگ و بوی جمعه را می دهد...
بغض هایممیراث دارِ زخم های کهنه اند.با خنده هایی که طعم تلخی گرفتهفریادهایی که با سکوت خفه کرده ام ، در میان حنجره ام دق می کنند.واژه هم حال مرا نمی فهمد.و این شب ها قبل از خواببرای آوار این حجم از دلتنگی\وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ\ می خوانمزهراغفران...
این گونه بود که آفریده شدند: یک آه در گلوی جهان گیر کرده بود، جهان عطسه کرد و گرد از زمین، دور شد کوه پدید آمد. آسمان خمیازه کشید ابرها آغاز شدند. باران روی زمین راه می رفت و از جیبش گل می چکید. خورشید لباسش را تکاند و درختان روییدند. باد خواب بد دید و به زمین چنگ انداخت صحرا شکل گرفت. برف گونه ابر را بوسید و «مه» نمایان شد. آتش لباسی از خاک برای مهمانی دوخت به نام جاده. اما اقیانوس ها دست ساز دست سازند. مرغوب و ماندنی..اقیانوس ها، به مرور ز...
جمعه ها در قلب من یکباره طوفان می شودبغض می آید کنارِ عنصر دلتنگی ام،ناگهان چشمان ِ من مهمان باران می شود...
بغضم می شکندکه هر بارباران می بارد وُمنم پشت پنجرهبه امید گذشتنت از این سوبه آن سو(چشم در راهم)ولی هیچگاهولی هیچگاهتو نیامدی و نیامدی هرگزمنم هر بار که باران می باردمنم و دلتنگیبه یادت سرمم سیر می شود...
من که گنجشکم دلم برگی ست در آغوشِ باد شیر هم باشم دلم میمیرد از دلتنگی ات......
درست همان روزی که بار و بندیل احساست را بستی و کفش های رفتن را به پا کردی!بدون این که ذره ای به حال ناخوش من بیندیشیبه منی که لحظات کنار تو بودن را نفس می کشیدم !شاید از همان اول می دانستم!می دانستم!که این همه دوست داشتن توروزی من را از پای در می آورد!می دانستم!روزی من، خواهم ماندبا حجم عظیمی از غم دوست داشتنت که در این قلب سنگینی خواهد کرد...تو با رفتنت!این عشق را راکد کردی،بال های آن را چیدی؛رفتی!و فکر نکردی که غم ...
عزیزتر از جانم !پای دوست داشتنم می مانم ؛به ثانیه هایم سوگند که لحظه هایممملو است از تو!دلتنگی ات هرروز مرا در آغوش میکشد و رها نمیکند ،و لبخند هایم در گرو رویایت است...نمیدانم روزهای پیش از تو را تنها زنده بودم یا زندگی میکردم ؟!بدان که این عاشق کوچک ،تا ابد پای دوست داشتنت می ماندصاف و صادق!و تو فقط حواست باشد...حواست باشد به دل من!...
پاییز عجیب است!یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پرباراما حسی ته دلت می گوید..نه!زرد و نارنجی اش قشنگتر است..یا مثلا وقتی دوست داری هوا آفتابی و گرم باشداما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شویاما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند..پاییز فصل دل است..فصلی برای دلخواهی یا دلتنگیکه حتی دلت هم ر...
" تقدیم به خانواده شاعر خوب گیلان،زنده یاد سیامک یحیی زاده و خانواده داغدار راحت طلب"ا پائیز للایی جا بهار اگه واخوابا بوتی سرخه گول،تی چومه ور سیایی امرا قابا بواگه اوپیچسه بشو،بشو تا آسمانه تانتی خون بخورده دیله مئن،واسوخته خون،الابا بواگه اوخوس اوخوفته نا تی سینه تخته خاشه سرتی قده آهنی ستون ا داغه امرا آبا بواگه تی دیل پوره غمه،زنه ده بی شواله جوشایروز دینی ا خومه مئن شراب تر از شرابا بونه ! تو خیال نوک...
پاییزگاهی مثل یک شعر تلخ استمیچلاند قلبتمیریزد برگتمیگریاند چشمتگاهی هم چون مشعوقهء دلربایی استاز راه که میرسدعشقدوباره جان میگیرد تا زمزمهء نسیم در بزم رنگها عاشقانه به تماشا بکشاند و نوازش کندخستگی هایتدلتنگی هایتشکستگی هایتحتی گاهی با تلخی مرگ درونش به زخم نگاهی تسلی می بخشدگاهی همبی شباهت به سکوت خاطره ها نیستشاید پاییزبغض خفته در گلوی خزان استنمیدانماما هر چه هستیاد تو را در خاطرم تداعی میکند...
گاهی دلم برایت تنگ میشود .انگار ناگهان یک نخ از دل کشیده شود میان یک کار عادی بیادم می آیی و چند ثانیه از کار دست می کشم . ناگهان احساس میکنم یک بغض میان گلویم رسوخ میکند اما به خودم می آیم و میگویم به کارت برس ...دلت اگر تنگ شود بین گلوی خودت را می فشارد.به کارم می رسم در حالی که حس میکنم گوشه ی چشمم خیس تر از قبل شده ست......
پاییز که آمد به قلب من سر بزنشایدبرای دلتنگیبرگریزان دیگری نباشد.. ....
جمعه ها شرح دلمیک غزل کوتاه استکه ردیفش همهدلتنگ توأم میاید...
هر چه گشتیم در این شهر نبود اهلِ دلی که بداند غمِ دلتنگی و تنهاییِ ما...
پاییزرخصا درهولگان مئنمیزپیرابوتاسیانی جادوتا ایستکان چئییایتِه مرِهایتِهتی نئسایی رِه...خاطره ندود کونه دهمی لبان سر پاییز/ می رقصد/ میانِ برگها/ میز/ پیرشده از دلتنگی/ دو استکان چای/ یکی برای خودم/ یکی برای نبودنت.../ خاطره ها/ دود میشود / بر لبانم...
عاشقش بودم ولی ناگه ز من بیزار شدسقف کاخ آرزوها بر سرم آوار شدراست بودش آن خبر، دل به رقیبم داده بودراست میگفت! او برای رفتنش ناچار شدقسمت من از گلستانش فقط خار و خزانآن طراوت آن جمالش قسمت اغیار شدهر خطایی سر زَدش گفتم که بار آخرست!مثل سیلی بر رخ ساحل ولی تکرار شدخوار گشتم پیش چشم مردمان از دست یاربعد روز رفتنش طعنه به ما بسیار شدمن که عمری مرهم دلتنگیش بودم ولی بد به احوال طبیبی که خودش بیمار شدبذر عشقش ...
به اندازه ی کافی قوی بوده ام و حالا زندگی میچسبد به مردمک چشمانم!به انحنای لب هایم،به بند بندِ انگشتانم..و عشق میتواند شروع این زندگی باشد ..از قوی بودن کلافه ام!و حالا عشق میتواند تمام مرا تسخیر کند!واین نشانه ی ضعف من نیست!نشانه ی قدرت اوست!وقتی دلتنگی سینه ام را میفشاردوغم مینشیند پشت پلکهایم و از چشمهایم میچکد!و عشق .. هرچقدر که قوی باشیتورا زمین میزند!از قوی بودن خسته امو حالا با خیالِ راحت میتوانم دوستت داشته باش...
می خواهمت که بیاییوبمانیسال نو شدباشد که دلتنگی مان نیزنو شودتوکه نباشیبه تنهایی ام چه گویم...
لبخند می پاشم روی دلتنگی شاید برود شاید بیایی....
- آره،داشتم می گفتم؛دلتنگی خیلی وحشیه ،مکان و زمان نمی شناسه!یهو وسطِ یه روزِ خوب یا یه روز شلوغ، وسطِ بَلبَشویِ یه دعوا،موقع رد شدن از خیابون، تو پاساژ وسطِ خرید،تو صف نونوایی، وسطِ جشنِ فارغ التحصیلی، شب عید،میونِ شلوغیِ مترو، سر جلسه یِ امتحان،حتی وسطِ وانفسایِ قیامت ..چنگ میزنه تو گلوت و تویی که مات و مبهوت تو چشاش نگا می کنی و خُشکِت میزنه!حتی به این هم فکر نمی کنی که این لامروت از کجا پیداش شد؟!فقط غرق میشی، غرق میشی ..چ...
گاهى دلتنگى به جایى میرسد که به خدا میگویى :گر به صلاحم نیست، باز میخواهمش ...!...
حال_خراب_حضرت_پاییز_مال_منای عشق! ، آیه آیه ی قرآن به نامِ توآغازِ آفرینشِ انسان به نامِ توحالِ خرابِ حضرتِ پاییز، مالِ منشأنِ نزولِ سوره ی باران به نامِ توگاهی بهار و گاه خزان، فصلِ شاعریستاین را بزن به نامِ دلم، آن به نامِ توتنها نه من به « مهرِ » تو، « آذر » به جان شدمدلتنگیِ دقایقِ « آبان » به نامِ توای کاش لایقت بشود بیت بیتِ شعر!محبوبِ من! ، تمامیِ دیوان به نامِ تو......
پس از روزهای دلتنگی، هفته های دوری و فصل های بی آغوش، تمام غم هایمان را در آغوش باد پاییزی می ریزیم تا با خود ببرد به دوردست هاقدم می زنیم تا دلمان با بوسه و نوازش باد پاییزی و رقص برگ ها آرام گیرد. تا رنگ بگیرند روزهایمان از زرد و نارنجی برگ هاکه هر چه باشد، آغوشِ پاییز مرهمی ست بر رنج و دوری و دلتنگی...
دیگر از خواب هم کاری ساخته نیست,نه مرا میبرد,نه تو را می آورد,تشدید میگذارد روی دلتنگی هاو منعاجزانه تا صبح,دخیل میبندم به ضریح آسمان!شاید با سپیده,تو هم برسی...!...
تا دنیا دنیاستصورت خندانت را فراموش نخواهم کردبا اینکه این روزها ذهنممدام درگیرِ اتفاقات ناجورِی استکه گاهی حتی خودم را فراموش میکنم اما مگر میشود صدایِ مهربانی هایت از سرم برود؟!آرام بخواب....خوب میدانم تولدت رافرشته ها برایت جشن میگیرند...آن لحظه که یکی یکی شمع های نبودنتکنارِ ما را فوت میکنی به یادِ من هم باش...خاله جان...به خواب هایم سربزن دلم برایت تنگ شدهدنیا اصلا جایِ قشنگی نیست...اصلا جایِ قشنگی نیست.......
ظهرِ اولین روز از پائیز سالدر حالی که سعی میکنی پنجره رو تا انتها باز کنی ک آفتابِ بیشتری به گلای بی حال تو گلدون بتابه؛با خودت فکر میکنی از کی ظهر سه شنبه ام مثل ظهر جمعه دلگیر و نچسب شده...!حقیقتا چشم انتظار نشستن پشت پنجرهدرست تو اولین ظهرِ پائیزکه قد غروب جمعه دلگیره..اونم برای کسی که میدونی قرار نیست بیاد...بدجور دلتنگیِ آدمو تشدید میکنه...پ.ن:بماند به یادگار از..اولین روز از آخرین پائیزِ قرن..یک مهر ماه نود و نه نیمه ه...
درخت بودنانتهای خوشبختی ستحتی اگراز شاخه هایت کبریت بسازند!.شاید وقت دلتنگیسیگارش را با دست های توروشن کند....
صدا می زند مراآنکه ذهنم را آشفته کردهگویدبنویس شعریبنواز آهنگیتا رها شوی از دلتنگیدر این روز هاکه پاییز است وبرگ ها می رقصنددر میان نسیمیکه از کوچه دلدار می آید...
در اضطراب دلتنگیمیان برگ های رنگینبدنبال تو می گردمدر باغ آرزو هاکه از پاییز سرشارست...
تو....تو کجای قصه می ایستیکه ضرباهنگ نبودنهایتبر سمفونی پائیزنقش دلتنگی می پاشد...
دل تنگ که می شومفوت می کنم غبار نشسته به روی قاب عکست را...دست می کشم به روی پیچ موهای مشکی ات و خودم را یک دل سیر به تماشای نگاهت مهمان می کنم تا رفع شود این حال ناخوشی ما به دور از هم......
فصل بیقراری ابرها رسید گل نازمنیستی و باران پر میکند جای خالی ات را...
" بیا ببینمت " کلی حرف با خودش دارد ...اگر کسی برایت آن را می نویسد ، تو بخوان : یار جانم ، بی تو حتی هوا را هم ، کم آورده ام !" بیا ببینمت " تنها یک جمله نیست ،مثنویِ هفتاد مَن است ...کسی که این دو واژه را می نویسد ، هزاران لحظه و ثانیه با خودش کلنجار رفته و در پیکار با قلبش ، کم آورده . دلتنگی ، کلافه اش کرده که اینگونه ساده ، در دو کلمه ، نهایتِ آرزویش را برایت فرستاده است ..." بیا ببینمت " عاشقانه ترین ...
مهر می آیدولیبا بی مهری هایی که کنج دلمانچمباته زده اند چه کنیم!راستش را بخواهیمن فکر می کنمیک جای ابراز احساساتمان نشتی دارد...وگرنهاین همه واژه و جمله ی عاشقانهچرا گره از کار هیچکس باز نمی کندولیحالا باید امیدوار باشیمتادختر بزرگ پاییزپادرمیانی کندجدایی ها،دوری ها و دلتنگی هامان را......
پاییز عجیب است!یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پرباراما حسی ته دلت می گوید..نه!زرد و نارنجی اش قشنگتر است..یا مثلا دوست داری هوا آفتابی و گرم باشداما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شویاما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند..پاییز فصل دل است..فصلی برای دلخواهی یا دلتنگیکه حتی دلت هم راهی ب...
بازم فصل پاییزفصل تنهایی و قدم زدن روی برگهای زرد و نارنجیوزیدن باد و خش خش برگها منومیکشونهسمت تموم دلتنگیامغرق در آرزوهای و رویاهام میشمآرزوی داشتن توو رویای با تو بودناین آرزو و رویا مدام در حال چرخیدنمثل گردونه ی این روزگار...
دلم پرواز می خواهدبه سوی آشنایی هابه جای دست، جفتی بالبه رنگی ناز می خواهددلم با راز می گریدولی آواز می خواهددلم کابوس می بیندولیکن خواب می خواهددلم تنگ استدلم پرواز می خواهدنوازش کن دلم را، ناز می خواهددلم امشب کمی همراز می خواهد....
دلتنگ که میشومبا تو قدم میزنمتو سکوت می کنیمن لبخند میرنمتو نگاه میکنیمن لبخند میزنمتو گریه میکنیمن غرق میشوموناگهان کسی بر شانه هایم می زند...
قسم به پاییزی که در راه است...و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها...در حال افتادن !قسم به بوسه های آخر...و به باران های گاه و بی گاه...و به آغوش های خالی...قسم به عشق...که من...پاییز به پاییز...باران به باران...آغوش به آغوش دل تنگ توام.... !...
فصل عوض می شودجای آلو را خرمالو می گیردجای دلتنگی رادلتنگی...
بی تو این ساعت و این دقیقه ها بیمارندنفس گرم تورا ثانیه ها کم دارند...