متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
باور نمیکردم که عشقی بتواند
جهانی بنا کند،
و بر آن، باران و ستاره ببخشد و رؤیا...
دارم از یک جهان حرف میزنم!
تو افقِ منی،
چشمهایت،
صدایت،
هر تپشِ قلبت،
راهیست به سوی زندگی.
من در نگاهت متولد میشوم،
و در آغوشت، آرام میمیرم.
عشق یعنی که بمانی وسطِ خون خودت
سر به لبخند ببازی، به جنونِ خودت
عشق یعنی همهجا مرگ، ولی راه نجات
عشق یعنی که بسوزی به درونِ خودت
و اگر صبر کردن حاصلش ,,تو,, باشد
من در این دنیا که هیچ
در تمام جهان های پس از اینجا
برای داشتن تو صبر میکنم.
خیلی غصه نخورید، زندگی رو سخت نگیرید.
بخندید، برقصید، دیوونگی کنید و نگران فرداها نباشید، شک نکنید که تهش قشنگه.
آرامش است عاقبت اضطراب ها...
عشق
راهیست
که عقل در آن
کفشهایش را جا میگذارد
و دل
برهنه میدود...
عشق
نه قصه است
نه افسانه
عشق
همان دستیست
که در سختیها
رها نمیکند...
بهترین چیزهاى زندگی رایگان هستند!
لبخند، خانواده، دوستان، خواب،
عشق، خنده و خاطرات خوب؛
نمیدانم پس چرا ما انقدر نگرانیم؟!
گاه با نازت نمک، گاه با عشقت عسل
هرچه باشد، باز دل بیتو نمیسازد، چرا؟
«من در بیحوصلگیهایم
با تو زندگیها کردهام»
و چه شبایی که تو زندگیمون
حوصله هیچ بنیبشری رو نداشتیم
ولی وسطِ همون بیحوصلگی
غرقِ فکر و خیالِ یهآدم بودیم !
عشق یعنی
در میان غصههای زندگی
یک نفر باشد که آرامت کند..
عشق بزرگترین نیروی زندگی است
دلِ ویران به دستِ یار آبادان شود روزی
دعای من همین باشد، نصیبت عشقِ جانافروز
به جز نامِ تو، ای عشق، چه دارم که بگویم؟
که این دیوانه جز یادِ تو از خود خبر نیست
اگر دل، باغی از مهر باشد،
شکستنِ آن،
فقط شکوفه میپراکند.
پس بگذار،
هر تپش،
بذری از عشق باشد،
تا جهان،
از عطرِ تو
سرشار بماند...
تو هَمان قاتِلِ قلبِ مَن و مَن
مریضِ دیدارِ توأم
تو هَمان طَبیبِ مَن باش
که بیمارِ توأم
بوسه ای را بِگرفتَم،مَن زِ یاقوتِ لَبَش
چَشم وا کردم و دیدَم خواب است،طَعمِ لَبَش
«چه بود زندگی؟»
چه بود زندگی؟ اگر تو نمیرسیدی
سایهای بیصدا، در کوچهها میدوید
روزها بیخبر، شب به تکرار میگذشت
ماه هم بیدلیل، بر آسمان میپرید
باد میرفت و هیچ، برگ نمیلرزید
رود میرفت و هیچ، موج نمیخندید
اما آمدنت، معنیِ بودن شد
عشق در خانهی دل، پنجرهای بگشود
هرڪز نفسی
ڪَرم تر از عشق ندیدم
این عشق
همان مرهم درد است ڪہ دیدم ...
صبح پاییز است
با انارِ سرخ و برگهای خیس
و تویی
که در نگاهت، خدا
هر بار دوباره مهر میکارد...
عشق،
شهریست که خیابانهایش
به آسمان پیوند خورده.
برای همین،
حال عاشق را
فقط کبوترها میفهمند!
دو چشم تو
دو ستارهی خستهاند
که در بالشِ شب
میدرخشند آرام.
لبخندت
نسیمیست
که بوی بهشت را
از لابهلای شاخههای خشک
به سینهام میآورد.
ای نشسته در سمت چپِ سینهام،
یادت
چون رودخانهای بیپایان
در تاریکی جاریست.
عشق یعنی تو
زخم
بر پوستِ زمان
نه حرف
نه درد