تو عُبور می کنی، من بَهار می کِشَم ابر و اشک و بومِ خیس، انتظار می کِشَم
سلام تابستان ! فصل خوب خاطره انگیزِ من ... نفسِ گرمِ تو را دوست دارم ، بوی فراغت می دهد بادهای لطیف و ملایم بعد از ظهرت ؛ مرا یاد بازی و شیطنت کودکی ام می اندازد یاد روزهایی که آمدنت ؛ پایان درس و مشغله ها بود نام تو...
ماه تکه ابری بر لب عاشقانه،نی می زند گرگ ها کنار گهواره ی نسیم برای بره های بی مادر لالایی می خوانند. قسم می خورم امشب هیچ کس نخواهد مرد تو،به خواب من آمده ای...
خورشید هر روز طلوع میکند در کشاکش ابر و آفتاب... اما تو در هر حالتی از آسمان گرم می تابی... داغ می نوازی... و پر نور میکنی دنیای من را! ️️️
همیشه تو آسمون از یک ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره پس هر وقت آسمون دلت ابری شد... با ابرا نجنگ فقط کمی اوج بگیر ...!!!
تا ابر کشاندند مرا، آب ندادند بر تاب نشاندند ولی تاب ندادند از بهره ی شاهنده ی تقطیرِ نجابت - یک جرعه به من جاذبه ی ناب ندادند آن گاه که با دشنه بریدند حضورم - بر تیغه ی زنگاریِ آن ساب ندادند از ماهِ نگاه ام که ننوشیده گذشتند-...
ابر تاریکم و از گریهٔ اندوه پُرم
بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد ما چترمان خداست
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشود شاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شود این روزگار زرد و سترون همیشه نیست
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند ...
در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم. سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم. پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم. و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می...
میخندم به باد که اغلب بیموقع میوزد میخندم به ابر که اغلب بر دریا میبارد . به صاعقه نیز میخندم که فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند ! و میخندم به ... تا شاد زندگی کنم ! من میخندم ، اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ...
باانگشتانت به ابرها غلغلک بده شاید هوای خشکِ چلّه خندان شود.
ابر و باران و یار من و یک زن میانسال عقب تاکسی نشسته بودیم. یک مرد چهل و چند ساله هم جلوی تاکسی کنار راننده پا به سن گذاشته نشسته بود. باران به شدت می بارید و برف پاک کن ماشین با سرعت کار می کرد. زن میانسال گفت: «خدا...
تشنه ی بارانم قصه ی ابرها را بنویس تا بشویم پنجره ی چشمانم را
منو بشنو از دور ، دلم میخواهدت هر روز با آواز ، دلم میخواندت میگویمت به باد ، باد مینالدت میریزمت به ابر ، ابر میباردت میشینمت بمان مینوشمت چو چای چایهای سبز سبزهای دور دورهای سخت آی عشق ، آی عشق چهرهی آبیات پیدا نیست...
تو در اندیشه ی اندوه کدام درد منی ابرهای باران زا روی سقف خانه بر سر و سینه می زنند و من چه ساده در فکر بهاری دور تورا به جشن شالی و شکوفه خواهم برد!
نخ باران به سرانگشت تداعی تو وصل است یاد میآورمت ابر میآوریام.
طرح زیبایی در سر ابر است آبشاری به عظمت دریا
نفست همانند ابر است دل من نیز تشنهء باران میتوانی روزی بباری این دل تشنه ام را سیراب کنی؟
ابر ابر ابر ابر ابر باران باران باران باران باران آهی ست گرفته سینه ی آسمان را
...ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم...
ابر دود سیگار خداست و باران اشکاهایش! به تنهایی آدم بر زمین میبارد