متن باد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات باد
باد می آید..
آری باد پاییز است.
تنها یک خواهش از تو دارم؛ باد می آید، موهایت را باز نکن؛ این باد بلای جان برگ هاست..
آری موهایت را باز نکن، باد عطر موهایت را می برد؛ آنگاه است که برگ ها گوش به باد می دهند و به دنبال...
برگ ها یکی پس از دیگری فرو می ریختند...
باد آن ها را با خود برد...
این رفتن پاییز را نشان میداد...
و چه سخت بود برگ هایی که درون خود جان میدادند...!
نویسنده : زهرا رحیمی
شبیه رفتن من اشک های تو هم جاریست
نپرس آن روز بی چارگی ام به خاطر کیست
تو آفتاب حیات آوری برای همه
اگر من آدمکی برفی ام گناه تو چیست؟
شکستی و ریختم به پایت جهانم را حالا
برو برای همیشه ، خرابه جای تو نیست
شبیه باد اگر...
سر به سنگ نه ، سر کلنگ باید بزنم
آهو که شدم ، پلنگ را باید بزنم
این برکه ی کوچک که مرا خواهد خورد
ماهی که شدم به دلِ نهنگ باید بزنم
آتش به لب و به چشم باران دارم
سر سبزی دهکده به دامان دارم
من مقصد مرغان...
خودم را از همه دریغ میکنم
پیراهن گُل گلیه تابستانیم را میپوشم
پنجره را باز میکنم ، به بوته های خار لبخندی پیشکش میکنم ، که خجالت میکشند و گل میدهند
چراغ هارا خاموش میکنم ، پرده هارا کنار میکشم
خورشید را به خانه دعوت میکنم ...
آفتاب دستو دلباز...
ناگه بادی آمد ...
پنجره ی دیده ی مرا گشود
با وزشی که بود
زلفانم را همراه خود ربود
آغاز زندگی ام یک لحظه ای بود!
چشمانم را که باز کردم
در آرزو شنا کردم
رعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)
پر گشایم در باد ...
هر کجا باشد ، باشد
پرواز خواهم کرد
تند برخواهم خاست
و خواهم رفت ...
به کوی سبز سپیدار رویایی
به ابدیت مطلق یک وجدان
به شهر های محکمه دار سنگ فرش
که صحبت چلچه را...
از میان شیشه های سرد مکدر
که روزی فریاد...
چه روز های خوبی بود
هردو احوال پرس ما بودند
آفتاب و باد
شور و شوق اول دبستان
و دوستانی لطیف تر از برگ درخت
هنوز حسادت رنگشان را عوض نکرده بود
شهر مال ما بود
و هر آنچه که در آن بود
شاد بودیم و شاد
می خندیدیم برای...
باز رسید پاییز
جدا شدی تو از من
مثل برگ یه شاخه مثل گل بهاره
نوازش باد ، آمد سراغ تو
دست نسیم برای بردنت
با باد همسفر شدند
بی آنکه بگویم حرفی
دست به دست تو سپرد
به خیال آشنایی تو از من جدا شدی
تو مرا به دست...
کاش بودی و میدیدی تقاص نبودنت را قلبم چگونه از خونابه های چشمانم گرفت دیگر نه به امروز های بی تو و نه به دیروز های با تو می اندیشم فقط از فرداها میترسم فرداهایی که برای به آغوش کشیدنت سر از پا نشناسم تو سرزنشم کنی و من خونابه...
حیاطی کوچک وُ
طنابی بسته
باد به پرواز درآورد رخت ها را
□
خوشبختی!
وقتی انسانی نیست!!!
این روزها که آرامم
خود را به دست باد می سپارم
و گوش فرا میدهم
می خواهم بدانم چه میگوید این سرکشِ رها
شاید این حجم از بی قراریه باد
نجوای عاشقانه ی زنی باشد
که در میان لمسِ عشق
خاک،
عشق را از او ربود
و اکنون زن
بی...
▪︎خەیاڵ:
خەیاڵەکانت
ئەوندە باڵا کردونە کە
ڕۆژێ چەن جار دێنە سەر دانم،
باران هەتا شەو دەبارێ و بەدوایی
-با- دایکی پیرم هەموو بەیانی
کۆلانە خوولینەکەمان گزک ئەدا
بەڵکەم کە بیت و سەرێکم لێ بدەی و
ئەم زامە کۆنە لەژێر چاومدا لابدەی و بیفڕێنی.
دڵم، شیشەیکی ناسکه بەڵام
دڵگیریەکانم و دڵگیریەکانت...