متن جدایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جدایی
شرط میبندم معنی عشق هم نمیدونی دل می کنی وپیش عاشقت نمیمونی
هر دو ما سوختیم
تو به مرگ و من به فراق تو همیشه
فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدایی
که با هر آشنا بیگانه ام کرد
مادرم همیشه میگفت:
بوسیدن چشم توسط معشوقت جدایی میارع!
کاش کور میشدم،تا شاید الان بودی:)
قامتِ
هر لحظه
خَم از بارِ سنگین جدایی
تار و پودم
با غمت در هم تنیده
پس کجایی ؟!
ریشه کردی
در وجود نیمه جانم
با نگاهت
با سلامت
چون نگینی
مثل مهتاب و ستاره
در من و در باور من
بی تو
هر لحظه چو ابری بارور
از حسِ...
در خدا حافظی ات هر چه بلا بود رسید
مرغ خوشبخت من از لانه ی تقدیر پرید
زندگی دار عذاب است و نمی دانستم...
دل در این دار چرا بسته ام و با چه امید؟!
از همان روز که رفتی ز برم فهمیدم...
باید از هر چه امید است دگر...
گذشتی از من و رفتی چه آسان
مرا دادی به دستان زمستان
مگر شب بوی باغ تو نبودم
چرا پرپر شدم در باد و بوران
شهناز یکتا
جای خالی توروحس میکنم کنارم آخ دلتنگی وغم دوریت میده عذابم
همیشه میگن صدتو برای ادما نزار ولی من میزارم؛صد قلبمو میزارم،صد ارامشمو میزارم،صد علاقمو میزارم، با جونم و روحم و تک تک سلولام ادمایی که باید رو دوستداشتنی میبینم و دوستشون دارم،برای نگه داشتنشون، موندنشون همه تلاشمو میکنم،جوری رفتار میکنم که طرفم واقعا بفهمه صادقانه دوستش دارم،صادقانه ترین حس رو...
هنوز دوستش داری؟! اخرین بار حرفاش رو که زد به قلبت توجه کرد؟ یادش میومد که با کلمه به کلمه صحبتاش داره تو رو به نابودی میکشونه یا حواسش نبود؟وقتی به عالم و آدم ثابت کردی دوستش داری، به چشمش اومد یا بازم دیدی چشماش همیشه قراره بسته بمونن و...
شبی زنی شعرهایش را سوزاند
و برای یک دیدار ساده
از پنجره ها گذشت
آشفتن خواب ، کار ساده ای نیست
وقتی پلک هایت
خسته از سایه ای سنگین است
مرا ببین...
غریب تر از هر آشنای دیروزم
و این شعرهایی که می خوانی ،
حاصل بیخوابی های هر شب...
چه فرقی می کند
دنیا تو را پر داده یا من را.
جدایی حاصلش مرگ است
اگر از لاله، لادن را...
من برای او میمردم و او برای دیگری
و چه چرخه تلخی بود زندگی:)
جانا ! من از دردِ نهانم می نویسم
از درد با اشک روانم می نویسم
از سردیِ پاییز و از داغ غمِ یار
هر نیمه شب از عمقِ جانم می نویسم
پژمرده ، باغ و گلشن دل از دو رویی
دلتنگم از بی همزبانی می نویسم
چندیست بی خویشم چو...
فروغ دیدگان من کجایی
شدم بیمار و جانم را دوایی
جهانم با تو روشن، بی تو تاریک
چرا پایان ندارد این جدایی
بادصبا
آب بودند و خاک
سازشان ناکوک اما؛
گِل شدند.
آدما گاهی تورو به تجربه لحظه هایی
وادار میکنن که نه تنها سهم تو نیست
که هرگز دوست نداشتی اونا یکبار
طعم تلخیشون رو بچشن.
من این ماجرای ثابت شده قانون دنیا رو نمیتونم هیچوقت درک کنم اونم اینکه:
تو ممکنه ماه ها و سالها سعی کنی یکنفر رو بشناسی قسمت به قسمت رفتار و شخصیت اون رو، سعی کنی اون آدم رو اولویت قرار بدی و بیشتر از همه بهش شناخت داشته باشی،ولی یه...