متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
خداحافظ، تمامِ عاطفه، در بیسرانجامی؛
که از دنیای قلبم، خوب میدانم، که میدانی!
دلم با تو؛ دلت با من؛ ولی، تقدیر، این باشد؛
خداحافظ کنی؛ امّا، نهالِ مهر، بنشانی!
به پیوسته، کنم یادت؛ به همواره، کنی یادم؛
بسوزم در تبِ عشقی؛ که «تو»، خود، مَنْشَأ آنی!
هیچچیز نگفتم…
خودم را سپردم به لحظه.
باد، فهمید.
برگ، خم شد.
و دل،
بیصدا به سمت نور برگشت.
شاید در گذر زمان به یکدیگر برسیم
آن روز من اشتباه گذشته را تکرار نخواهم کرد!
تو را از دست میدهم
اما غرورم را نه…
گاهی دلم می خواهد فقط بنشینم ،
به تو فکر کنم
وهیچ نگویم
نه از دلتنگی ، نه از فاصله
نه از بغضی که هر شب لای نفسهایم جا خوش کرده
تو فقط باش........
در گوشه ای از جهان که هوا هنوز عطر بودنت را دارد
همین کافی است برای...
کوچه هم مانند من دلتنگ هست وبی قرار
کوچ کرده با پرستو نغمه ی شیرین یار
من برای دیدنش لحظه شماری میکنم
شاهدم این تیک تاک ساعت شماته دار
گفته اند یک روز،می آید برای دیدنم
گفته اند آخر به پایان می رسد این انتظار
مثل یک غنچه که تازه سر زده از شاخه ها
سبز، هستم بی قرارم بی قرارم بی قرار
فروردیــن ماه هم گذشت
اما باز هم نیــامدی
نیــامدی تا که ببینی
چــگونه هر روز
به هم می بافم خـــیالِ آمدنت را
رج به رج
پشت پنجره ی دلتنـــگی
دلت که تنگ باشد،
باران هم تسکین نیست،
شعر هم مرهم نمیشود،
و هیچ آغوشی وسعت اندوهت را کم نمیکند...
دلت که تنگ باشد،
صدای خندهها در گوشت محو میشود،
کوچهها بوی دلتنگی میگیرند،
و هر مسیر، تو را به خاطرهای قدیمی میکشاند...
دلت که تنگ باشد،
دیگر فرقی نمیکند...
من بی قرار توام.
تو بی خبر از این بی قراریهای من.
کاش بودی
تا با تو جان می گرفت
هر صبح
لبخندی که خسته است از نیامدنت
از روزهایی که بدون تو
به پایان می رسد
کاش بودی ...
در کوچههای خیسِ خاطره
با نام تو قدم میزنم...
پنجرهها
از بوسههای ناتمام میگویند،
و برگهای پاییزی
عطرت را به یادم میآورند.
زمان میگذرد
و من هنوز
در پی صدای قدمهایت
سرگردانم...
قـول دادم به خودم
بنویسم از تـو
بـنویسم از دل
دل بـی تاب و پـر از دلهره ام
هر زمـان
هر جـایی
از دَمِ صـبح که خـورشید جهان می تابد
تا غروبی که
دلم تنگ تو و دیدن توست
#بادصبا
فـارغ ز هر کس
جـدا از هر چه پنداری
به جــان
صـبح و شـب
از تو پُرم
لبریـزم از صــد ها غــزل
#بادصبا
باغبان پیر تمام قد خشک اش زد و چشمانش خیس باران شد وقتی دید همزاد گلی که دیروز فروخت تمام قد خشکیده است...
دل بـــرده ای،ای دلـبـــــرا از این دل دیــــوانــه ام
با دل بمان،دل دل نکن،دل بی تو بیدل گشته است
از وقتی چشماتو دیدم،
بی خوابی شده مهمون هر شب چشمام.
از وقتی که چشم تو به چشمم افتاد.
شده مهمان شبم، چشم تو و بیداری.
سلام ای روشنی بخشِ، دلِ تار من
تویی آرامشِ جان، ماه شب زارِ من
نگاهت می وزد چون صبح بر دیوارِ دل
بمان ای سایه ات خورشید بیدارِمن