متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
خوش به حال سهراب که فراموش نشد خاطره اش
در گذر بارش باران وتگرگ ...
که فراموش نشد در گذر ثانیه ها...
دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست
کز یاد بِبُردم همه ی آبله هارا
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا
با سلسله ی موی تو شاعر...
چون شمع سوزاندی جهانم را
تاریک کردی آشیانم را
پروانه ات بودم نفهمیدی
آتش زدی روح و روانم را
از خاطرت بردی مرا افسوس
بر گونه هایم زخم پاشیدی
من ماندم و شب های بی فانوس
تو دردهایم را نفهمیدی
همچون نسیم سرد پاییزی
آسان دلم را سخت سوزاندی
مثل...
پهناوری سفید،
سکوتی که آفتاب را در خود میشکند.
انعکاس آسمان،بیآب،
فقط تصویری از ابرهای گذرا بر صفحۀ بلورین نمک.
گوش فرادادهام؛
صدایی نیست جز خش خش بلورهای ریز
که زیر نور خورشید،همچون الماسهای بیبها میسوزند.
در این بی کرانیِ سفید،
احساس میکنم زمان ایستاده است.
دریاچه،
روحی است تشنه...
برای مرصاد، نوهی عزیزم
مرصاد، ای روشنی چشمان ما
امسال
قدم به سرزمین قشنگ پیشدبستانی گذاشتی
با کولهپشتی کوچکت
که پر از رویاهای رنگارنگ بود
نور دیده ام
میبینم که دستان کوچکت
مداد را تازه یاد گرفته
و با نقاشیهای کودکانهات
جهان را تازه میکنی
هر خطی که میکشی
قصهای...
پس از چهل بهارِ سکوت
تو را در حوالیِ پاییز
پیدا کردم. . .
هنوز هم
چشمانت
همان آسمانِ گمشدهٔ کلاسِ سوم است
که در آن
پروازِیک پرستو را
تماشا میکردیم.
روی دستهایت
نقشِ روزهای رفته بود
اما لبخندت
هنوز
بوی آبنباتِ توتفرنگی میداد.
عشقِ کودکی
هرگز نمیمیرد
فقط
در...
یادش به خیر...
پشت پنجرهی قدیمی مینشستی
دستهایت تسبیح میگفت
و چشمانت پر از قصههایی بود
که هرگز بر زبان نیاوردی...
ما کودکانه
دورَت حلقه میزدیم
و تو با نگاهِ آرامات
بهار را به خانه میآوردی...
دوست دارم که عاشقت باشم
درهمین لحظه های دور از تو
عشق تو ازبرای من باشد
یک جهان پراز غرور از تو
مثل دریای پر خروش دلم
مثل آبی آسمان صبور
دوست دارم کنار من باشی
مثل صبحی که میتراود نور
لحظه های بدون تو عمریست
هرکدامش برای خود سالی...
در کافه ، کنار پنجره
چای را هم میزدم
و تماشا میکردم
که چگونه عشق
مثل قند در دل فنجان
آب میشود
وقتی پاییز میشود
من صدای قدم هایت را می شنوم
از پله های زمان می آیی
با روزنامه ای در دست
و کلاهی بر سر
در آستانه ی در می ایستم
تا سردی ات را به گرمی بگیرم
اما تنها باد است
که از لای در می پیچد
و موهایم...
پاییز،فصل کوچ مرغان مهاجر است.
کبوتران
نامه های مرا
با بالهای خود می بردند
به سوی جنوب.
و من....
در شمال تنهایی خود هنوز مانده ام
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
#سپید
ای کاش
می شد قایقی از برگ های افرا ساخت
و به آن سوی فصل ها رفت
به بهارانی که تو در آن نفس می کشیدی
به زمستانی که دست هایت
گرمای وجودم را تضمین میکرد
پدر...
پاییز آمد...
دست هایش پر از رنگ های غریب بود
رنگ های زیبا..
اما هیچ کدام.
شبیه رنگ رخسارت نبود.
طلوعی که از چشمانت تلألو می کرد را حتی آسمان پاییز ندارد .
سایهات اما هست
پدر...
من در این شهر بزرگ
تنها و تنها راه میروم
اما انگار دستت
هنوز بر شانۀ من است
مانند بارانی سبک
که سنگینیاش سبکبارم میکند.
صدایت را میشنوم
از پشت قرنها سکوت
از لابهلای برگهای تقویم کهنه
که باد ورق میزند...
میگویی:"قوی باش."
و من
در...
کفشهایم پر از خاک سفر است
و چشمانم پر از گرد غربت
اما وقتی آینه را نگاه میکنم
تصویر تو
روی آینه میماند
یک حضور همیشگی.
رفتی...
اما مثل هوایی که نفس میکشم
مثل ضربان آرام قلبم
تو در تمام ذرههای این وجود جاری هستی
پدر...
نبودنت
به من یاد...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی است
در کنار من ولی جایت همیشه خالی است
بعد تو با درد این غصه نمی آیم کنار
زندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است
تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بود
طرح بی روحش کنون مانند نقش قالی است
در...
نه هرکه صید تو گردد اسیر تر شده است
اسیر خاطر تو گوشه گیر تر شده است
گمان کنم که گذر کردی از حوالی ما
که عطر کوچه ی ما دلپذیر تر شده است
جوانیم همه صرف نگاه عشق تو شد
نگو که عاشق دلخسته پیرتر شده است
برای دیدن...
پاییز رسیده و دلم غم دارد
یک حس عجیب وحال مبهم دارد
برگرد بیا کویر شد خانه دل
باران محبت تو را کم دارد
جمعهها،
همیشه برایم شبیه به یک سالن تئاترِ خالی است؛
جایی که قرار بود در آن زندگی را به تماشا بنشینم از هر ثانیهاش لذت ببرم، اما...
فقط سکوت مانده و صندلیهایی که ردیف به ردیف جای خالیات را فریاد میزنند.
این روز، نه به خاطر غروبش،
بلکه به خاطر...
آقای آدینه های انتظار !!!!
سالها ست ساعت دلواپسی را کوک میکنیم به وقت آدینه.
تمام دلخوشی ما همین آدینه است.
که بخوانیم تو را با ندبه ای ، با دعایی...
أَیْنَ الْخِیَرَهُ بَعْدَ الْخِیَرَهِ ؟ أَیْنَ الشُّمُوسُ الطَّالِعَهُ
عمری ست چشم به راهت هستیم...
عصرهای آدینه دلگیر اند با...
🌻
تنها بودم
و این سادهترین تعریفِ تنهایی شد.
خانه ای متروک
باغچه ای پر از،برگ های زرد ونارنجی
درخت انجیر .
درخت انار
انار ....
هر دانه انارِ روی آن،
یک تاریخِ دقیق است؛
تاریخِ روزهایی که باید میآمدی
و نیامدی.
هر دانه را که میفشارم،
طعمِ گسِ صبر،...
باز،
در این دوریِ همیشگی،
روزها نو میشوند…
هر ثانیه،
برگی است که از تقویم دل کنده میشود
و باد،
آن را به کویر میبرد.
راه،
ریسمانی سرد است
به گردنِ روزهای تکراری.
تو نبودی…
و من،
در ایستگاههای خلوتِ ،
ساعتها
قطارهای سوختهی خاطرات را
تماشا میکردم.
کاش باد،...
یک لحظه تو بودی
و دلم غرقِ چشمانِ تو شد
در عمقِ نگاهت،
دریایی از عشق موج میزد
رفتی،
اما خیالت ماند
مثل عطری که در باد پیچید
و هر نفس،
دوباره تو را زنده کرد
در سکوتِ شب،
نامِ تو زمزمهی قلب منست
و سایهات،
بر دیوارِ جانم میرقصد...
בر اوج בلتنگی،
بـہ یاב خاطرات تو خوشم.