شعر معاصر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر معاصر
من از غرابت تنهایی می آیم
از جایی می آیم
که انسانهایش بوی ساده زیستن را ندارند
من از میان سکوت و توهم می آیم
از میان...
خم کوچه هایی که هنوز از آنها عبور نکرده ایم
از میان صدها هیاهوی فریب
که هنوز ...
در پس پرده های مشکوک...
من امتداد خواهم داد
من تا فاصله ی بین بودن و زیستن
امتداد خواهم داد
من آبستن حرفم...
دوست دارم در - غار حرا - نماز بخوانم
آب، از سر ما گذشته است
بگذارید حرف های خشن
بی پروا، در میان هوا موج زند
من قلبم را داده ام
من...
ذهنم آبستنِ فکری ست؛ بدیع!
به مامایی اش آمده،
[قلم]!!!
شاید یلانی دگربار،
چُنان \رستم\ و \سهراب\
از \تهمینه\ ی شعرم
--زاده شوند.
لیلا طیبی(رها)
ای مظلوم همیشگی...
مظلومیت مهتاب را...
در آینه ی تاریکی آب چگونه خواهی دید
مگر نه اینکه...
آینه آواز خود را صبح دمان می خواند
آیا سکوت تاریکی در واژه ی آینه پیدا نیست!؟
ای کاش می رفتیم
ای کاش...
تا اوج صدا و هیجان پیش می رفتیم
تا سکوت...
در تخته سیاه حقیقت درس خواهم داد
تمسخر نکردن را ...
معنا را ...
ژرفا را ...
عمق را ...
و دریافتن را ...
و مگس هایی که منتظر مرگ من هستند
بر جسد متبرک من جولان خواهند داد
ای مظلوم همیشگی ...
تفاوت همیشه هست
تفاوت شب و روز...
ماه غمگین و سرخ رنگ تنها
به شکل قرص نالان پیداست
باد ...
سمفونی هیجان های پنهان
و درد ...
آن موسیقی فوران همیشگی
و چشم های مظلوم
که قربانی غمزده های غربت هستند
چه غریب است ...
سرنوشت زیستگان در دایره دید ما
و چه تنهاست صندلی
در حوضچه...
(( سرزمین های کشف نشده ))
من بهارم را خزان شدم
وقتی سیب های پاییزی
لبخند را از شاخه هایم می چیدند
زیر حافظه ی خیس ردپایم
با مرگ هر برگ
از درد فریاد زدم
کِی زمان کوچ پروانه هایم می رسد؟
من تابستانم را قندیل بستم
و با دانه...
برگهایت را
که از چشمانم
دهانم
و انگشتانم بیرون زده
می بوسم
قیچی کوچکم را برمی دارم
تمامش را هَرَس میکنم
شب اما
باران به زیر پوستم میزند
از استخوان هایم عبور میکند
به پاهایت می رسد
بیشتر قد میکشی
خوب میدانم
یکی از همین روزها
خواب که بمانم
تمامم...
خانه،،،
خیالاتی شده ست...
~♡~
پرچینِ دوری برچین وُ،
آمدنت را ،،،
به میهمانی چشمانم هدیه کن!
لیلاطیبی (رها)
اُسطوره ی تمام شهر شده ست،
-- (از زن و مرد!)
\شمعی\ که در جنگ \تاریکی\
--آب شد!
لیلا طیبی (رها)
هر روز
به مادرم می اندیشم،،،
هنوز هم نمی داند
اندک جهازش را
کجای جهان بچیند؟!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
گویا فراموشکار شده ام...
بگذار
سر بزنم به کندوی بوسه ها...
♡
نکند،،،
از یادم بروی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
خانه های رفیع،
خودروهای سریع،
آرزوهای بلند،
خواستن های طولانی،
آه ه ه!!!
ای انسانیت،
تو چرا کوتاه آمده ای؟!
لیلا طیبی (رها)
مرد من!
من هماره مبارزه می کنم
و مبارزه می کنم
تا زندگی ظفر یابد
تا درختان جنگلها برگ بر آرند
تا عشق به خانۂ مُردگان در آید
که فقط عشق می تواند
مُردگان را به حرکت در آرد!
سعاد الصباح
مترجم: طیبه حسین زاده
ادمها
نقطه کوچکی اند
که در اخر سطر گذاشته می شوند
ماشینها
قوطی های کنسرو سرگردانی
که در گوشه خیابان
این سو ان سو
پرت می شوند
از طبقه بیستم
باد
بیشتر دور گردنت می پیچد
با هرنفس
بو می کشی غروب را
لطفا
بیشتر
دوستم
داشته باش
تا
دستی...