تو را نشد... میروم خویش را فراموش کنم...
چقدر امشب ، دلم تنگ است برای آخرین دیدار برای اولین بوسه برای عشقِ بی تکرار...
فرسنگ ها دورم از چشمانت، آنقدر دور که لمس دستانت برایم غیر ممکن ترین آرزوست. هر روز به اندازه ی تمام فاصله مان دلتنگی ام را از بر می کنم. هر روز نگاهت می کنم ... عکس هایت را ورق میزنم ... مچاله می شوم و بغل می کنم خودم...
عید من با غم دیدار"تو" آخر شد و باز سیزده رابا هوست سبزه بهم می بافم
بعد از تو سالھاست زندگی نحس است چگونه سیزده را به در بکنم؟!!! من سالھاست سبزه ای گره نزدم شرم بر من بعد از تو آرزویی اگر بکنم.
و تو میروی بی من که گره بزنی سبزه ی تمام خاطره ھامان را و دور کنی از خودت تمام مرا سیزده فرصت خوبی است برای دور کردن نحسی! شاید ھم حق داری گره بزن تمام خاطره ھامان را شاید سال خوبی باشد برایت ... بی من
میدانم که برای من نیستی اما دلی که تنگ باشد، این حرفها را نمی فهمد... مهربانتر از من دیدی نشانم بده کسی که بارها بسوزانیش و باز هم با عشق نگاهت کند...
باختم! صادقانه می گویم شرمم رابه چشم هایش قلبم رابه حرف هایش و عمرم رابه وعده هایش اوکه ترکم کرد ناگهان خودم را هم باختم منِ مال باخته یِ دلباخته یِ خودباخته، شایدباورتان نشود دوستش دارم هنوز
محبوبم هوس پرتقالی کرده بود شاخه هایم را تکان دادم خم شدم و او با دستان حریری اش میوه ام را چید از آن روز بی تابم دارکوب ها بر سرم می کوبند کودکان با سنگ به سینه ام می زنند و میوه هایم تلخ است
روزها رد شد و غم بوده فقط قسمتِ من آخر از دوریِ تو نیمه شبی می میرم
عمرِ خوشبختیمون کوتاه بود عزیزِ دلم اما برایِ من، برایِ یک عمرم کافیه من با خیالِ تو بقیه یِ زندگیمو سر می کنم...
آرامِ جانِ من... نمی دانم الان در کنارِ که هستی و دستِ چه کسی در دستانِ توست... چه کسی تو را در آغوش می کشد و روز و شبش را با تو می گذراند... ولی من اینجا، هنوز هرشب در اتاقم تنها، می گریم برایِ نداشتنت... هنوز داغدارِ از دست...
چگونه می شود آخر بدون تو خندید؟ ببین چه می کشم از گریه های لال خودم؟!
از تو نمانده تاب جدایی دگر مرا بهر خدا مرو به سفر، یا ببر مرا
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشم هایم بی تو بارانی ست، حرفش را نزن
گرچه این فاصله ها، خاطره ها را نو کرد روز و شب یاد " تو " را در بغلم می گیرم
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام هفت سین من تویی من فقط تورو میخوام دلم امشب از خدا جز تو هیچی نمیخواد کاش یکی ما دوتا رو با هم آشتی میداد شب عیدی آسمون وقتی که میباره بیشتر از شبای پیش عطر قرآن داره ببین امشب قلبم مثل...
باد بهار می دمد و من ز یار دور با غم نشسته دایم و از غمگسار دور
حالِ من خوش نیست، دورِ خانه ام بی خود نگرد با خودت ای عید اگر "او" را نیاوردی، نیا...
آخ از دلتنگی عشقی دم تحویل سال فکر یاری که پُراست از خاطرات ماندگار با خیالش سیب و سبزه میگذارم روی میز سفره ی هفت سین من پُر میشود از عطریار
من چگونه بروم؟ در ورق سال جدید که همه بودن تو مانده به تقویم قدیم!
عیده و امسال عیدی ندارم گذاشتی رفتی عزیزم من بیقرارم عیده و امسال تنهای تنها به جای عیدی عزیزم من تو رو میخوام از وقتی رفتی غمگینه خونه گریم میگیره با هر بهونه...
از کنارت می روم مرگ دلم یعنی همین عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود
به هم نمیڔسیم اݥا ...... بھترین غریبه اٺ میمانم ڪه تو را همیشه دوست خواهد داشت...