آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد من به این درد پر ابهام دچارم هر شب
یکی بود یکی نبود بیخیال قسمت نبود
یادت میفتم با گریه میخندم رو کل دنیا چشمامو می بندم
بی قرام نگارم تیره شد روزگارم ابریم همچو باران کجایی تو ای جان که طاقت ندارم
و منی که هنوز زنده ام مرده ای که زندگی می کند خنده دار است خنده دارتر از لحظه ای که خیال کردم دوستم داری
دلبر بی نشانم بی تو بی آشیانم بی من ای همسفر/ رفته ای بی خبر بی تو بی خانمانم
سال ها بعد می فهمی آنچه به تو بر نمی گردد جوانی و زیبایی نیست آنچه به تو بر نمی گردد منم که تو را پیر یا زشت هم می پرستید
ای اندوه قشنگم زیبا! دیوانه نیستم من هنوز نام خود را به یاد می آورم از پرواز پروانه کیف می کنم و باران هنوز نبض مرا تند می کند و صدای تو را هنوز می شنوم که از دور دست ها مرا عاشقانه می خوانی فقط هر چه می گردم...
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
چنین که به هم آغشته ایم تو کجا خواهی بود وقتی که نباشم...
پاییز/ می رقصد/ میانِ برگها/ میز/ پیرشده از دلتنگی/ دو استکان چای/ می ریزم/ یکی برای خودم/ یکی هم برای نبودنت/ خاطره ها/ دود میشود / بر لبانم
من نباشم چه کسی جای مرا می گیرد؟ گاهی از تلخی این فکر به هم می ریزم...
این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود من عاشق او بودم و او عاشق * او *بود...
...ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم...
زودتر از من بمیر تنها کمی زودتر تا تو آنی نباشی که مجبور است راه خانه را تنها برگردد
یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود...
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت...
تو از فصل پاییز زیباتری... من از فصل پاییز تنها ترم
لحظه ی آخر فقط محکم در آغوشم بگیر
و چه دوستت دارم ها که نشد با تو بگویم
نگاه کن چه پیر می شوند رویاهایی که تو را نیافته جهان را ترک می کنند
هر چند که هرگز نرسیدم به وصالت عمری که حرام تو شد ای عشق /حلالت
ای ماه بی تکرار من بغض بی انکار من ای عشق بی پایان من میروی اما کمی دلتنگ من باش