متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
از دور صدای بوقِ جنگِ دشمن
ماشینِ عروس و بغضِ بیهم بودن
«خوشبخت» به رسمِ شکل؛ آن نامرد و
تندیسِ «چگونه باختن» یعنی من ...
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
خنـבیـבے و בر کنج همان گونـہ ے چالت،
בل ما سخت افـتاב و شکست.
دریای نگاه اوست لبریز سحر
از آینه هاست چشم او گویاتر
با سوزنِ آه ،دم به دم می دوزد
پیراهنِ پاره ی دلم را،مادر.
جانِ من خالی نباشد از تو، حتی نیم نفسی،
عطرِ یادت برون میآید از سینه، با هر نفسی!
ای که بودی ذوقِ جان و دلارامِ دلم،
بعد از تو مرگ باشد امید و آرامِ دلم!
از دردِ فراغت تا عمق جانم ترک برداشته است،
مــن هــمان چیـنی بنــدزدهام کـه مَــثَلِ دورانـم!
پاییز بود و نمِنمِ باران
همان نیمکت چوبیِ
خیس شده،
میزبان اولین دیدارمان
باد
خاطراتمان را در گوشِ دشتی تنها
زمزمه میکرد
برگِ درختان
غزلِ دوست داشتن را
در خیالِ دور دستها میسرودند
و من
در مه غلیظِ رویاها
با چشمهایی پر از حرف
تجسم کردم
اولین نگاهت را…!
یک بار شـعلهی نگاهت به نگاهم افتاد،
عمــریسـت به آتـشِ عشـــق میسـوزم!
آروزی داشتنت دیگـر شبیه یک افسـانه شد،
آنقدر دیر آمدی، پیـلهی آرزویم پـروانه شد!
دلـم گـیره، شـبا بـا فـکر تـو بـیخـواب و بیتابم،
تـو پلـیلیسـتِم مـیچـرخم و درگـیر غـمهـامـم!
تو نیستی تنم سرد میشه، همش گیج و داغونم،
چشـام براه پیامت کور شد و هنوز تو چتهامم!
سـخـنانت گـرانبـهاتـر از زعــفرانِ ایــرانیسـت،
لبانت انگورِ شیراز و خوردنِ شرابش ویرانیست!
وقتی که ز یار میشود حالت زار
بر دل نرسان ز بازی عشق آزار
اینرا تو بدان که عاشقی است اکنون
سوزنده چو آتشی میانِ نِیزار
آغوشت طعم شیرین زنـבگے میـבهـב.
زنـבگیم را از من مگیر،
تــــو شیرین ترین...
قسمت این בاستان تلخی.
" دلِ داغون "
نگو چیزی به من امشب
دلم داغونه داغونه
شبیه آدمی هستم
که بدبختیش فراوونه
محبت توی این روزا
فقط شعره ، فقط حرفه
حدیثِ عشقِ تو با من
شبیه آتیش و برفه
شده بازیچه عشق اینجا
یه رسوا توو خیابونه
گمونم عشقه بیچاره
خودش هم گیج...
شاعر چشمان تو شـב،
בل בیوانـہ ے ما.
تو همان...
جاے خالیـہ تمام قصـہ هاے هر شب منی.
تا هستے בر آغوش خیالم،
نـفـسے هست مرا.
بے تو בر خلوت شب،
בست بـہ בامان خیالت شـבہ ام.
گفته بودند فراموشت خواهد شد
من فراموش کردم آری
که فراموشت کنم
یاב آن روز کـہ بـہ בل مهر تو افــتاב.
بخیــر...
با خانمی آشنا شدم
که با خنده میگفت:
-- همسرم مأموریت رفته و تا هفتهای دیگر بر نمیگردد!
پرسیدم: ملوان است؟!
گفت: نه! خلبان!
ناخودآگاه سرم را میان دستانم گرفتم و
روی زمین خم شدم
او قاه قاه به من میخندید و
من ۱۶ سه ۱۹۸۸* در مغزم ویراژ میرفت....