متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه
توشبیه کوچه ای هستی که به دریا میرسه…
(ماه عشق)
ماهی که درآن عشق، به نــام ما شد
تقـدیـر و قضای حـق، به کــام ما شد
(ساقیِ) ازل ریخت به ساغر می ناب
یک جـرعـه ی آن شرب مــدام ما شد
دلم جا مانده در،کنج چشمانت.
ندیدی اما،
قوارهی تنت شدم.
وجب به وجب،
خزیدم در تار و پود زندگیات.
تا عمق جانت، دلم ریشه دواند.
شدم بخشی از روزهایت،
اندازه و بیکم و بیش؛
مانند لباسهایی که هرروز به تن میزنی
و لمس آنها را روی پوستت حس نمیکنی.
- کتایون آتاکیشیزاده
وقتی چشمانت را میبندم،
تمام ستارههای آسمان در نفسهایت جا میمانند.
عشق تو مثل نسیم بهاریست
که بی اجازه به قلبم میوزد
و من، بیقرار، تسلیم نگاهت میشوم.
چه شد که وجودت اینگونه به جانم نشست؟
شاید چون عشق تو تنها حقیقتیست
که بی پرسش باور کردم
بی چون و...
آمدی و زمستانِ دلم،
سبز شد
گویی تمام شکوفههای باغچههای خدا،
برای روییدن در نگاه تو لحظه شماری کردهاند.
عطر تو را باد میآورد،
همراه با نسیمِ گرمِ آفتاب
من در هوایت سبز میشوم،
مثل زمینی که پس از باران،
بیاختیار عاشق بهار میشود.
دلم میخواهد دستانِ تو را بگیرم،...
༺ گرماے خانـہ از عشق ماבر شعلـہ ور مے شوב
تولدت،
تصادف نبود…
خدا،
در لحظهای که جهان داشت
از عشق خالی میشد،
تو را نوشت—
نه برای خودت،
برای ما
که دیگر باورمان نمیشد بهار دیگری در راه باشد
با تولدت،
فروردین،
ماه شروع بهار شد.
تولدت مبارک…
تو عیدیِ خدایی
به دلِ روزهایی
که هیچ نشانی از امید...
آوار ه یعنی :من.....
که در کوچه پس کوچه های خاطراتم دنبال تو میگردم.
من که در چالش چشمان تو.
میبازم دل.
تو را میخواهم؛
و با تک تک سلولهایم،
میسرایمت؛
و با صدای سکوت سینه،
آوازت میکنم...
کاسه مشک من انقدر که غزل گفت شکست
کاسه مشک من آن روز تو را دید و شکست
کاسه مشک من انقدر پی تو بود و دوید
که خودش گفت که من بشکنم و خوب شکست
کاسه ی چشم من این بار ، تو را دید و شکست
چه شکن...
هر چه میخواهی بکن، اما تو نشکن دل ما.
بهترین دزدی❤️
دزدی بوسه عجب دزدی پر منفعتی ست
که اگر بازستانند دو چندان گردد
تو را نگفتم،
تو را نخواندم،
تو را حتی آرزو نکردم…
تو،
همیشه
قبل از هر فکر،
هر خواستن،
در من اتفاق افتاده بودی.
نه چون عشق،
که مثل نفس—
بینام،
بینیاز از دلیل.
و هر بار که نگاهت میکنم،
دنیا
کمی از بی رحمی اش را
فراموش میکند!
نه!
قول شرف میدهم
دستِ ابرِ اندوه
به چشمانت نمیرسد
در قلبم پناه بگیر!
حتی یک تپش
عقبنشینی نخواهم کرد...
دیدنت
پس از سالها غربت
اشکی بود
میان غم و شادی
چیزی شبیهِ حالِ یک نابینا
که شفا پیدا کند
و اولین بار
خودش را
در آینه ببیند...
گناه این دل دیوانه این بود.
که پنهانی تو را در سینه اش داشت.
سنجاق می کنم
بوی پیراهنت را
بر لبان خشکیده دلتنگی ،
وقتی اشک
می شوید
خاطرات غم گرفته ی رفتن را...
من و تو
همپیمان شدیم
پیوندمان همیشگی است
ترکیبی از:
رزهای سرخ و سفید
که هر روز
در گلدانِ روی میزِ اتاقمان میگذاریم
بهانهی من و تو
برای تداومِ این پیمان است
و دستههای گلِ رز
یادآورِ تکرارِ عاشقانههای ما
خواهد ماند...
چشمان تو برده دل و دین و همه دنیایم را.
بهار،
آفتابگردانیست
که رو به رؤیاهایم شکفته…
شعر من طعم غزل های لبت را می دهد
زین سبب شهد و شکر می ریزد از افکار من