متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ باد ﺑﺴﭙﺎﺭ
تابستان ﺍﺳﺖ …
باد همه را با خود میبرد
ﺳﭙﺮﺩﻡ …
ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ تنها فصلش تابستان ﺑﻮﺩ
اونجایی که غم چشم هارو خیس نمیکنه دیگ رسیده به استخوان
دقیقا همونجایی که ابتهاج میگه :
در من کسی اهسته می گرید
شب است دیگر غباری بر دل انسان می نشیندو اشک های ناخوانده اش را مهمان چشم هایمان میکند.
توو این آب یکیو دیدم
این من نیستم فقط شبیهشم
موجا میزنن و میرن
دیگه هیچ وقت خودم نمیشم
نمیدونم کدوم نقاب
از این کابوس میده منو نجات
وقتی که اومدن به جات اینا
من سپردمت به باد
کاشکی بیارمت به یاد
یا یه روز ببینمت توو خواب
حتی شده...
دلم گرفتە،
همچون عروسکی شیشە ای!
که می خواهد گریه کند اما
لبخندی بر لب دارد.
شعر: بروسک صلاح
ترجمه:زانا کوردستانی
وقتی به دستان پینه بسته خودنگاه میکم
وقتی به خزان موهای پدرم نگاه میکنم
وقتی به گریه های مادر نگاه میکنم
وقتی به تمام حسرت هایی که
درنبود پول بردل مانده
چگونه می توان نوشت که علم بهتراست
از ثروت..
خسته ایم!
تن های تنهای مان با یک آغوش آرام می شوند؛
بازوانی که برای تمام بی حوصلگی ها، دل بریدن ها و ناامیدی هایمان، جا داشته باشد.
- کتایون آتاکیشی زاده
کجایی پتروس
من سالهاست که جای تو را گرفته ام
ولی هیچ کس پتروس فداکار صدایم نکرد
دلنوشته های من
زهرا همت
دلم بی تاب ست
بیقرار رفتن
دلم یک جاده میخواهد و یک مسیر بی انتها
تا تنها انقدر روزها در این جاده برانم بلکه به اخر دنیا نزدیک شوم
دلنوشته های من
زهرا همت
خودت را جای من بگذار
خودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیرد
تمام خاطراتم را کسی بازور می گیرد
همه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت است
ومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیرد
تمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدم
که خشک و...
کاجِ خشکیده در حسرت یک بارانم
عاقبت می شکند شاخ و تنم، می دانم
دلم افسانه پروانه شدن یادش رفت
پیله ای گم شده در گوشه توتستانم
هرکسی دید مرا گفت فقط نیمه پر...
غرق در نیمه خالی شده لیوانم
مثل یک ماه که در چنگ محاق افتاده
گرچه هستم...
جسمم شده محتاج روانی که ندارم
عاشق شده ام با هیجانی که ندارم
سخت است نفهمد که شدم بنده ی لب هاش...
سخت است بگویم به بیانی که ندارم
یک دست به در دارم و یک جاده مقابل...
یک دست گرفته چمدانی که ندارم!
هر رهگذری درد مرا خواند....نفهمید....
باید...
مثل یک ساز شکسته از صدا افتاده ام
نغمه ها دارم ولی بی ادّعا افتاده ام
ارزش دل را مسنج از ظاهر بی رونقم
مثل گنجی در دل مخروبه ها افتاده ام
ای طبیب قلب تبدارم مکن بیهوده سعی
نوشدارو را رها کن ، از شفا افتاده ام
مانده ام...
درگیر تردیدم میان راه و بیراهم
گاهی تو را می خواهم و گاهی نمی خواهم
از دور ، مثل قله ای سر سخت و مغرورم
افسوس در عمق نگاهت ، کوهی از کاهم
از خود مکدر میشوم وقتی نمی فهمم
در کار خلقت چیستم ...؟ آیینه یا آهم
در دست...
از روزهای سخت می آیی همیشه
تفسیر کوهی! روح دریایی همیشه
با زندگی و قصه اش در جنگ بودی
خورشید را با زخم های خود سرودی
طوفان غم زد در خودت گاهی شکستی
گاهی تو هم با بی کسی از پا نشستی
آیینه ای فریاد می زد حسرتت را
بر...
حقیقت تلخ
درکشورخداپرستان زندگی می کنیم
ولی حسرت زندگی کفتاررومیخوریم
کجای راه رااشتباه رفتیم....
ابر می آید گاهی و باران می خواهد فقط
شبیه دل من که می گیرد و گاهی اشک می خواهد
همچون رودی که باران ساخته است
می گذرد در دل من آن رود از خون
پریا حبیب زاده
@Parya habibzade
عمربی حاصل
من درگذر است
مات ومبهو ت
خدایا
که
چه آمده سرم
آنکه زیر سایه ام یک عمر آسوده نشست
آسمانِ باورم را کُشت روزی با تبر
بهزاد غدیری
شاعر کاشانی
بی شب بخیر نوش شد
این درد بی تو بودنم
می خواهمت ای مرگ
وقتی ندارمش